دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات (1)

«چشمان عقاب» خار چشم ضد انقلاب بود

یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران در سال 90 با هدف حفاظت و صیانت از مرزهای کشور و پاکسازی ارتفاعات مرزی مثل شیخان، جاسوسان، حاج ابراهیم، مریوان و قندیل که آلوده به وجود ضد انقلاب بود، تشکیل شد و تا به امروز با رشادت و شهادت نیروهایش همچون دژی محکم از مرزهای شرقی و غربی کشور محافظت می‌کند.
کد خبر: ۴۵۶۲۸
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۱ - 29April 2015

«چشمان عقاب» خار چشم ضد انقلاب بود

به گزارش دفاع پرس، یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران در سال 90 با هدف حفاظت و صیانت از مرزهای کشور و پاکسازی ارتفاعات مرزی مثل شیخان، جاسوسان، حاج ابراهیم، مریوان و قندیل که آلوده به وجود ضد انقلاب بود، تشکیل شد و تا به امروز با رشادت و شهادت نیروهایش همچون دژی محکم از مرزهای شرقی و غربی کشور محافظت میکند.

از دیگر اقدامات کارآمد نیروی زمینی سپاه در منطقه شمالغرب میتوان به ایجاد امنیت برای مرزنشینان، راهسازی و ایجاد مراکز درمانی در مناطق مرزی اشاره کرد که ایجاد امنیت باعث افزایش سرمایهگذاری و بهبود اشتغال در این مناطق شده است. از دیگر اقدامات سربازان میتوان به جلوگیری از ایجاد ناامنی توسط ضدانقلاب در داخل کشور و جلوگیری از قاچاق مشروبات الکلی، مواد ممنوعه و اسلحه در بلندترین قله منطقه که 3650 متر ارتفاع دارد و با مرز ترکیه همجوار است اشاره کرد که در این فرصت به معرفی یکی از شهیدان یگان توانمند صابرین میپردازیم.

جانبازی یک نوجوان

روستای پرسک شهرستان الشتر در اولین روز فروردین سال 1348 نوزادی را به خود دید که در دوران دفاع مقدس و پس از آن به یکی از شجاعترین نیروهای انقلاب و ولایت تبدیل شد. علی پرورش که سالهای نوجوانیاش با جنگ تحمیلی مصادف شده و در سال 1364 ترک تحصیل کرده بود به صورت پنهانی در جبههها حضور یافت. اولین حضور پرورش در عملیات نصر با تک عراق به شاخ شمیران مصادف گردید که باعث مجروحیتش شد. در این عملیات علی از ناحیه پیشانی مجروح شد و پس از مجروحیت کسی از خانوادهاش از وضعیتش خبر نداشت. حتی پدر و مادرش هم از وضعیتش بیاطلاع بودند. حجتالله یگانه از همرزمان شهید پرورش لحظه مجروحیت را اینگونه روایت میکند: «تقریباً در یک متری و در سمت راست علی خمپارهای به شکلی وحشتناک منفجر و در اثر ترکشهای ریز و درشت خمپاره بدنش کاملاً مجروح شد. مجروحیتی که خارج از توان یک نوجوان 15، 16 بود.»

پس از پرسوجوها و گشتنهای بسیار خانواده و دوستان محل بستری شدن او را پیدا و به بیمارستانی در تهران منتقل میکنند. دایی شهید پرورش تعریف میکند: «همین که دکترش از اتاق عمل بیرون آمد، پرسیدیم آقای دکتر حال مریض ما چگونه است. گفت بیمار شما خیلی بچه است و سنی ندارد و جایی از بدنش سالم نمانده است.»

علی زودتر از موعد خودش را از بیمارستان مرخص میکند و خسته و مجروح به خانه بازمیگردد. وقتی اعضای خانواده او را در چنین وضعیتی میبینند با حالتی نگران میپرسند چرا در بیمارستان برای مداوای بیشتر نماندی. او در جواب میگوید: من چیزیم نیست، در بیمارستان بچههایی هستند که باید آنها را مداوا کرد و وضعیت من در برابر آنها هیچی نیست. علی عاشق جبهه و حضور در کنار دیگر رزمندگان بود و پس از جانبازی تاب و طاقت نیاورد و این بار در مناطق عملیاتی جنوب حاضر شد و تا پایان جنگ حضوری مستمر و بدون وقفه داشت. پس از پایان جنگ علی پرورش وارد سپاه پاسداران شد و در تیپ 57 حضرت ابوالفضل عباس خرمآباد عاشقانه مشغول به خدمت شد.

حضور در یگان صابرین

مدتی بعد با تأسیس یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران جزو اولین نیروهایی بود که توانست به این یگان بپیوندد. او در یگان صابرین به سمت جانشینی فرمانده اطلاعات منصوب شد. توانایی، هوشیاری و دید بسیار عالیاش در عملیاتهای شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد همکارانش به او لقب «چشمان عقاب» دهند. در طول مدت حضورش در یگان صابرین در عملیاتهای مهم و حساسی در مرزهای غرب و شرق کشور حضور داشت و با نیروهای معاند و ضدانقلاب به مبارزه پرداخت.

دلتنگی برای دوستان شهید

خواندن قرآن و نماز اول وقت به یکی از عادتهای همیشگی علی تبدیل شده بود. یک شب وقتی ساعت از نیمه شب گذشته بود از مأموریت به خانه برمیگردد. با وجود خستگی راه و کمخوابی وقتی به خانه میرسد پس از یک استراحت کوتاه با وجود تمام خستگیاش حدود 5 صبح از خواب بیدار میشود و نماز صبحش را اول وقت میخواند. با وجود خستگی بسیارنمیگذارد نمازش قضا شود. هیچگاه بعد از نماز صبح نمیخوابید و قرآن میخواند. در تمام روزهای ماه رمضان قرآن را تلاوت میکرد و حداقل یک بار کل قرآن را میخواند. همچنین شبها یکی، دو ساعت قرآن میخواند و به دو فرزندش توصیه میکرد که قرآن را حفظ کنند. به بچهها میگفت اگر قرآن را حفظ کنید جایزهای برایتان در نظر گرفتهام. وقتی میخواست به مسجد بروند به بچهها میگفت بیایید با هم برویم. به آشنایان و بستگان هم توصیه میکرد: سعی کنید اسامی بچههایی که به دنیا میآیند را از روی قرآن انتخاب کنید. یگانه از دوستان قدیم پرورش از حال و هوای خاص علی پرورش پس از کوچ تعدادی از دوستانش در سالهای پایانی عمرش میگوید: «بعد از شهادت شهید شوشتری و شفیعپور که از دوستان نزدیک علی بودند و ارتباط عاطفی عجیبی با هم داشتند من ایشان را در مجلسی دیدم. با اینکه مجلس عروسی و شادی بود ولی او خیلی شرایط مناسبی نداشت. درست پس از شهادت شوشتری بود. با او صحبت کردم و از حرفهایش معلوم بود دیگر تعلقی به این دنیا ندارد. در مسافرتهای زیارتی که با هم میرفتیم همیسه عکس دوستان شهیدش را نشان میداد و میگفت من از قافله دوستانم جا ماندهام. زمان جنگ یکی از دوستانش در منطقه کردستان و در ارتفاعات شاخ شمیران به شهادت رسیده بود و آرزو داشت همیشه با همان دوستش به شهادت برسد و همیشه میگفت من از او جا ماندهام.»

اجابت دعا

مادر شهید علی پرورش از ویژگیهای اخلاقی پسرش و خواستهای که از امام حسین(ع) داشته، میگوید: «علی بزرگترین پسرم بود و همیشه مواظب برادرها و خواهرهایش بود. در دوران کودکی در مدرسه شبانه درسش را خواند. روزها به پدرش کمک میکرد و شبها درس میخواند. نسبت به پدر، مادر و فامیل محبت بسیاری داشت. صلهرحم را تا جایی که جا داشت به جا میآورد و نسبت به وضعیت بستگان تا حد توان رسیدگی کرده و برای رفع مشکلاتشان تلاش میکرد. وقتی رفتم کربلا در حرم امام حسین با علی تماس گرفتم و گفتم هر دعایی داری بگو تا از همین جا امام حسین بشنود. خندید و گفت مادر! من از امام حسین خواستهام، پرونده زندگیام را خیلی خوب ببندد. همسر شهید علی پرورش تعریف میکند: «رابطهاش با پدر و مادرش بسیار خوب بود و احترام خاصی برایشان قائل بود. سعی میکرد تا جایی که بتواند پدر و مادرش از او راضی باشند. صلهرحم را تا جایی که میتوانست به جا میآورد. وقتی از مأموریت برمیگشت تا جایی که میتوانست به اقوام و پدر و مادر سر میزد و جویای حالشان میشد. خاطرم است یک روز خانه یکی از آشنایان رفته بودیم و آنها تازه خانهشان را ساخته بودند و هنوز آبگرمکن برای استفاده نداشتند. وقتی از آنها شنید آبگرمکن ندارند و نمیتوانند از حمام استفاده کنند به خانه آمد و روز بعد همراه با برادرم برای خرید آبگرمکن رفت. به مغازه لوازم خانگی میرود و آبگرمکن میخرد. آبگرمکن را به برادرم میدهد و میگوید این را برای آشنایمان ببر. تذکر داده بود که نگذار بفهمند آبگرمکن را چه کسی خریده است.»

شهید پرورش مدتی قبل از شهادت، وقتی برای اقامه نماز صبح بیدار میشود دست در کیف مدارکش میکند و برگهای بر میدارد. وصیتنامهای چهارخطی مینویسد و خودش را برای شهادت آماده میکند. شهید پرورش در وصیتنامهاش دوستان، همرزمان و خانوادهاش را به پیروی از ولایت دعوت میکند. شهید علی پرورش باور داشت که در ِ باغ شهادت هیچگاه به روی انسان مومن بسته نبوده و نیست و افراد همواره باید در جستوجوی آن باشند. بارها پیش خانوادهاش عنوان کرده بود که من دیگر از تعلقات دنیوی بریدهام و منتظر روز شهادتم هستم. همسر شهید آخرین حضور علی در خانواده را چنین یادآوری میکند: «علی شهادت را خیلی دوست داشت و آرزویش بود. هنگام رفتن به آخرین مأموریتش گفت، من دارم میروم و امکان شهادتم وجود دارد. به پسرم گفت محمد تو دیگر بزرگ شدهای و باید مواظب مادر و خواهرت باشی. شهادت حقش بود چون لیاقتش را داشت. من هم از اینکه به حقش رسیده راضی هستم و با اینکه نبودش برایمان خیلی سخت است اما از اینکه به تنها آرزویش رسیده خوشحالم.»

شهید علی پرورش در بامداد سوم مرداد 1390 بعد از اقامه نماز صبح در کوههای قندیل پیرانشهر بعد از رشادتی بینظیر بر اثر اصابت تیر به پیشانی به آرزوی همیشگیاش نائل شد و به خیل شهیدان دوران دفاع مقدس پیوست.

منبع: روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها