خواهر شهید صدیقیان:

لحظه شهادت برادرم را از تلویزیون دیدم

«صدیقیان» گفت: تصاویر عملیات بیت المقدس از تلویزیون پخش می‌شد، ناگهان دیدم تپه‌ای به دست رزمندگان فتح شد و با دقت که نگاه کردم تصویر برادرم علی‌اصغر را دیدم و احساس غرور کردم، اما ناگهان وی از بالای تپه به پایین پرتاب شد و پرچم از دست او افتاد.
کد خبر: ۴۵۶۳۸۶
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۵ - 15May 2021

روایت زندگی علی‌اصغری که علی‌اصغرش را ندید و شهید شدبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کرج، «علی‌اصغر صدیقیان بیدگلی» دوم فروردین سال 1344 در خانواده‌ای مذهبی و متدین در تهران به دنیا آمد. وی پنجمین فرزند خانواده بود و پنج برادر و دو خواهر داشت. در زمان اوج‌گیری انقلاب از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد و در مبارزات حضور فعال داشت.

علی‌اصغر یکی از اعضای فعال حزب جمهوری اسلامی کرج و بنیان‌گذار بسیج حضرت سجاد (ع) کرج بود و در زمان خدمت سربازی نیز مسئولیت عملیات کمیته انقلاب اسلامی سراوان را بر عهده داشت. در دوران جنگ تحمیلی و از 15 سالگی به جبهه اعزام شد و بیش از 14 بار در مناطق عملیاتی مختلف حضور یافت و در اکثر عملیات‌ها شرکت داشت و بارها نیز مجروح شد، اما آن‌کس که هوای کربلا در دل دارد از شهادت چه باک؟

وی سرانجام در تاریخ 26 اردیبهشت سال 1367 در عملیات بیت المقدس 6 در مسئولیت فرماندهی یکی از دسته‌ها در لشکر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) کرج، در منطقه ماووت عراق، ارتفاعات شیخ محمد به شهادت رسید.

مادر پیرش سال‌هاست که سایه فراق همسر و سه فرزند (یک شهید و دو متوفی) بر سرش سنگینی می‌کند. دستان لرزان و صورت غم‌دیده مادر گواه سال‌ها رنج و درد است. کم نیستند مادران شهدایی که مانند مادر علی‌اصغر، سال‌ها تنها دل‌خوشی‌شان سنگ سفید بی‌جان و قاب عکس فرزندانشان است.

به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام، خبرنگار دفاع مقدس در کرج گفت‌وگویی را با خانواده و هم‌رزم وی ترتیب داده که در ادامه می‌خوانید:

«اقدس آذرخشی» مادر شهید که دیگر توان حرف زدن ندارد و حافظه‌اش یاری نمی‌کند با چشمانی اشک‌بار می‌گوید: علی‌اصغر دوم فروردین سال 1344 به دنیا آمد، آن زمان ما ساکن تهران بودیم، پدرش گاهی مداحی می‌کرد و به دلیل علاقه‌ای که به امام حسین (ع) داشت نام دو پسرمان را علی‌اکبر و علی‌اصغر گذاشت.

وی که هم‌اکنون همسر و سه پسرش را از دست داده است، ادامه می‌دهد: یک سال بعد از تولد او، کرج را برای زندگی انتخاب کردیم. علی‌اصغر از کودکی هوش و ذکاوت خاصی داشت و در امور هنرهای دستی، نقاشی و خوشنویسی موفق بود.

«مهدی صدیقیان» برادر شهید ادامه می‌دهد: برادرم از دوران کودکی بسیار فعال بود، روابط عمومی بالایی داشت، هنر ویترای را در عالی‌ترین سطح خود انجام می‌داد و در مسابقات نقاشی منطقه موفق به کسب مقام می‌شد.

«طاهره صدیقیان» خواهر شهید عنوان می‌کند: او علاقه شدیدی به امام خمینی (ره) داشت و حاضر بود به خاطر ایشان هر کاری انجام دهد و مدام نیز سفارش می‌کرد که نباید امام تنها بماند. از 13 سالگی در فعالیت‌های انقلابی شرکت داشت و اعلامیه‌های امام را پخش می‌کرد.

خدمت به خلق خدا بهترین تفریح علی‌اصغر بود

مهدی برادر شهید می‌گوید: انقلاب که به پیروزی رسید به عضویت بسیج در‌آمد و در حزب جمهوری اسلامی فعالیت‌های فرهنگی خود را ادامه داد که راه‌اندازی غرفه کتاب‌فروشی در محل برگزاری نماز جمعه آن زمان، از جمله آن‌ها بود. کمی بعد با همت و همکاری وی توانستیم کتابخانه محلی حضرت سجاد (ع) را در کرج راه‌اندازی کنیم.

وی تصریح می‌کند: تواضع، سادگی و فروتنی بارزترین خصوصیات اخلاقی وی بود، حتی در اوج عصبانیت هم صدایش را روی کسی به‌خصوص پدر و مادر بلند نمی‌کرد. دلسوز و مهربان بود به‌گونه‌ای که خدمت به بندگان خدا، بهترین تفریح وی بود.

«نیره صدیقیان» خواهر دیگر شهید می‌گوید: برادرم همیشه بر رعایت حجاب ما تأکید داشت و مدام می‌گفت: زینب‌گونه زندگی کنید و در مقابل منافقین کوتاه نیایید؛ اجازه ندهید به انقلاب دست‌درازی کنند. او اصلا اهل مادیات نبود تا جایی‌که حقوق خود را نیز به جبهه‌ها می‌فرستاد.

«عادله عباس‌زاده» همسر شهید بیان می‌کند: ما مدت زیادی با هم زندگی نکردیم و در همین مدت کوتاه نیز وی تقریباً همیشه جبهه بود اما در کل می‌توانم بگویم انسان شریف، غیور و خانواده‌دوستی بود. خصوصیات اخلاقی خاصی داشت اما اگر بخواهم به بهترین صفت اخلاقی او اشاره کنم، صبوری وی مثال‌زدنی بود.

برادر شهید عنوان می‌کند: علاوه بر اجرای برنامه‌های مذهبی با موضوع شهادت و ولادت امامان، روزهای تعطیل با جمع کردن بچه‌های محل با بسیج سازندگی همکاری و اقدام به رفع برخی از مشکلات کشاورزان و روستائیان و تهیه و توزیع ارزاق در بین نیازمندان می‌کرد.

«مجید صدیقیان» دیگر برادر شهید با بیان اینکه علی‌اصغر، بنیان‌گذار و فرمانده بسیج حضرت سجاد (ع) کرج بود می‌افزاید: در سن 15 سالگی به جبهه اعزام شد و به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. خدمت سربازی را در سراوان گذراند و آن زمان، فرماندهی عملیاتی کمیته انقلاب اسلامی پاسگاه سراوان را بر عهده داشت.

خواهر شهید توضیح می‌دهد: علی‌اصغر تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و در سن 19 سالگی با دختری نجیب و صبور که وی نیز در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود ازدواج کرد و با برپایی مراسمی ساده در منزل به خانه بخت رفتند.

همسر شهید اضافه می‌کند: وقتی ازدواج کردیم وی در کمیته آن زمان فعال بود و هنوز پاسدار نشده بود اما پس از اتمام دوره سربازی به خدمت سپاه درآمد و پاسدار شد. از همان ابتدا از فعالیت‌های انقلابی او خبر داشتم اما چون اعتقادات و عقاید ما به هم نزدیک بود با این موضوع مخالفت نمی‌کردم. به دلیل کار وی، مدتی را در زاهدان زندگی کردیم.

گروهک‌های تروریستی فرقان به دنبال ترور علی‌اصغر بودند

مهدی برادر شهید ابراز می‌کند: آن زمان گروهک‌های تروریستی فرقان به دنبال ترور مذهبیون بودند و علی‌اصغر نیز یکی از سوژه‌هایی بود که منافقین تمام تلاش خود را به کار می‌گرفتند تا وی را از بین ببرند زیرا در مقابله با اشرار و منافقان اقدامات خوبی داشت.

خواهر شهید تصریح می‌کند: زمانی که همسرش را با خود به زاهدان برد می‌گفت که در هر زمان از روز تروریست‌ها و قاچاقچیان مواد مخدر از در و دیوار منزل وارد می‌شوند و این برای خانواده و ناموس من اصلاً خوب نیست و خطرناک است به همین دلیل بعد از چند ماه به کرج بازگشتند.

مهدی برادر شهید می‌گوید: پس از استقرار در کرج و پایان خدمت سربازی باز هم به جبهه رفت، همچنان خود را یک بسیجی می‌دانست و معتقد بود نباید امام تنها بماند، 14 مرتبه در جبهه حضور یافت و بارها مجروح شد اما این مجروحیت‌ها، موجب نشد مبارزه را رها کند.

وی ادامه می‌دهد: آخرین دیدار ما چند ماه قبل از شهادت وی بود، علی‌اصغر مجروح و شیمیایی  شده و موج انفجار او را گرفته و کمی بهبود پیدا کرده بود؛ او به جبهه‌های غرب رفت و من نیز به مناطق جنگی جنوب اعزام شدم.

خواهر شهید بیان می‌کند: شب آخری که قرار بود فردا اعزام شود منزل ما بود، به او گفتم که هنوز بهبودی کامل حاصل نشده، صبر کن بهتر که شدی برو، اما او معتقد بود باید آن‌قدر به جبهه برود تا شهید شود.

همسر شهید می‌گوید: اسفند 66 عازم شد و دهم فروردین 67 مرخصی گرفت و به کرج بازگشت. سعید پسر اول ما نزدیک دو سال داشت و پسر دوم هنوز به دنیا نیامده بود. دو روز که پیش ما بود هم‌رزمانش خبر دادند که عملیاتی در پیش است و باید سریع به جبهه بازگردد. 12 فروردین به مناطق عملیاتی بازگشت.

مادر شهید ادامه می‌دهد: تمام زمان حضور پسرانم در جبهه‌ها با دلشوره سپری می‌شد. گویی همیشه منتظر خبر شهادتشان بودم. حس عجیبی داشتم، نمی‌دانستم این آخرین دیدار است. بی‌قرار بودم اما نمی‌توانستم او را منع کنم البته می‌دانستم تأثیری هم ندارد؛ او عاشق شهادت بود و مدام می‌گفت ما باید صبور باشیم.

لحظه شهادت برادرم را از تلویزیون دیدم

خواهر شهید بیان می‌کند: تصاویر عملیات بیت المقدس از تلویزیون پخش می‌شد، ناگهان دیدم تپه‌ای به دست رزمندگان فتح شد و یکی از آن‌ها در حالی‌ که پرچم ایران را در دست داشت به سمت بالای تپه‌ها دوید تا پرچم پیروزی را در محل نصب کند.

وی می‌افزاید: خوب دقت کردم، درست می‌دیدم، علی‌اصغر بود، احساس غرور می‌کردم و با خوشحالی می‌گفتم خدا را شکر، اما شادی من زیاد طول نکشید و علی‌اصغر از بالای تپه به پایین پرتاب شد و پرچم از دست او افتاد، تصاویر دوربین قطع شد، فکر می‌کنم تصویربردار هم دچار حادثه شد. نمی‌دانستم چه اتفاقی برای برادرم افتاد.

خواهر شهید ادامه می‌دهد: دلشوره عجیبی داشتم و نگران بودم اما چون قبلاً هم مجروح و شیمیایی شده بود فکر می‌کردم باز هم همان اتفاقات تکرار شده است. چند روز از او خبر نداشتیم.

خواهر دیگر شهید اذعان می‌کند: شب قبل شهادت برادرم، خواب دیدم وارد یک مکان سرسبز شدم که پسرعمه‌های شهیدم در آنجا روی تخت‌هایی نشسته بودند و یک تخت خالی کنار آن‌ها بود. پرسیدم: این تخت برای کیست؟ پاسخ دادند: اینجا برای یکی از آشناهاست که خیلی به شما نزدیک است و به‌زودی متوجه می‌شوید کیست.

«محمد ساوه‌ای» هم‌رزم شهید صدیقیان عنوان می‌کند: عملیات بیت المقدس ۶ با رمز یا امیرالمؤمنین در محور ماووت - ارتفاعات شیخ محمد به‌صورت نیمه گسترده به فرماندهی سپاه انجام شد. لشکر 10 حضرت سيدالشهدا (ع) در اين عمليات مهم وظيفه تصرف ارتفاعات شيخ محمد را برعهده داشت.

وی بیان می‌کند: نیمه‌های شب بود که دشمن از حضور و پیشروی ما آگاه و درگیری آغاز شد. دوشکای دشمن یکسره کار می‌کرد و شلیک‌ها به حدی شدید بود که رزمندگان فرصت نفس کشیدن نیز نداشتند. شهیدان صدیقیان و نجفی اولین نفراتی بودند که با رشادت و شجاعت کامل پیش‌قدم شدند و به‌سوی ارتفاعات حرکت کردند.

ساوه‌ای ادامه می‌دهد: پس از درگیری‌های شدید و شهادت محمدباقر نجفی، رزمندگان موفق به فتح قسمتی از آن ارتفاعات شدند. شهید صدیقیان به‌منظور نصب پرچم پیروزی به سمت ارتفاعات حرکت کرد و درست در همان لحظه مورد اصابت ترکش‌های خمپاره دشمن قرار گرفت و شهید شد.  

هم‌رزم شهید عنوان می‌کند: من در این عملیات آرپی‌جی زن بودم و مجروح شدم. خون زیادی از من رفته بود و قادر به حرکت نبودم، تعداد زیادی از رزمندگان نیز به شهادت رسیدند. در همان زمان، عراق اقدام به پدافند شیمیایی کرد به همین دلیل امکان انتقال پیکر برخی شهدا به عقب وجود نداشت. پس از یک هفته که عملیات خنثی شد، پیکرها از آن منطقه خارج شدند.

مهدی برادر شهید می‌گوید: من در جبهه‌های جنوب بودم و توسط یکی از دوستانش خبر شهادتش را شنیدم اما خانواده از سرنوشت وی بی‌اطلاع بودند. مادرم بی‌قراری می‌کرد اما چون خبر شهادت او به ما نرسیده بود فکر می‌کرد با رزمندگان بازمی‌گردد.

مجید برادر دیگر شهید عنوان می‌کند: با خبر شدیم که یکی از هم‌رزمانش (محمدباقر نجفی) که معاون برادرم بود، به شهادت رسیده اما از علی‌اصغر خبری نبود. برای عرض تسلیت و اطلاع از وضعیت برادرم به منزل آن‌ها رفتیم اما کسی چیزی نمی‌گفت و این نگرانی ما را بیشتر می‌کرد.

وی ادامه می‌دهد: بالاخره از خبر شهادت وی مطمئن شدیم اما پیکر او هنوز پیدا نشده بود که سرانجام پس از 13 روز به کرج رسید. حمله شیمیایی موجب سوختن صورت و عدم شناسایی وی شده و صورت زیبای او به‌شدت آسیب دیده بود؛ هیچ‌وقت نتوانستم آن صحنه را فراموش کنم.

همسر شهید عنوان می‌کند: سخت‌ترین روزها را پس از شهادت علی‌اصغر سپری کردم، سعید یک سال و هشت ماهه بهانه می‌گرفت اما نمی‌دانست بهانه چه چیزی را می‌گیرد، درکی از حضور یا عدم حضور پدرش نداشت اما مدام بی‌قراری می‌کرد.

وی ادامه می‌دهد: علی‌اصغر با دو برادر به نام‌های سعید و وحید ناحی دوست بود که هر دوی آن‌ها در جبهه به شهادت رسیده بودند. به‌منظور زنده نگه‌داشتن یاد دوستانش، پسر اول را سعید نام‌گذاری کرد و دلش می‌خواست دومی را هم وحید صدا کند اما دومین فرزند ما چند روز پس از شهادت پدرش به دنیا آمد به همین دلیل برای زنده نگه‌داشتن نام شهید، او را علی‌اصغر نام نهادیم.

همسر شهید بیان می‌کند: در حال حاضر یادگاران علی‌اصغر 33 و 34 ساله هستند و هر دو نیز ازدواج کرده‌اند و فرزند دارند اما زمانی که پدرشان را از دست دادند درکی از پدر نداشتند. پسر کوچک ما هیچ‌وقت لذت داشتن پدر را نچشید و پسر بزرگمان نیز پدرش را زیاد ندیده بود.

حسرت بوسیدن صورت زیبای پسرم بر دلم ماند

وی در وصف شباهت‌های ظاهری شهید با فرزندانش اذعان می‌کند: علی‌اصغر شباهت زیادی به پدرش دارد تا حدی که نوه کوچکم وقتی تصویر شهید را روی دیوار منزل می‌بیند او را بابا خطاب کرده و فکر می‌کند آن عکس متعلق به پدرش است.

خواهر شهید می‌گوید: دلم برای مظلومیت علی‌اصغر و به حال همسر و فرزندانش می‌سوخت، بی‌قراری فرزندش جگرم را آتش می‌زد اما تنها دل‌خوشی‌ام این بود که به آرزویش رسید، او عاشق شهادت بود اما وقتی شهید شد اجازه ندادند صورتش را ببینیم؛ آن‌هایی که دیدند گفتند صورت زیبای برادرم سوخته بود.

مادر شهید با چشمانی گریان اظهار می‌کند: حسرت دیدن و بوسیدن صورت زیبای پسرم بر دلم ماند. بارها او را در خواب دیدم که با روی گشاده و در دست داشتن گل‌های محمدی به استقبال من آمده و وقتی از خواب بیدار می‌شدم بوی عطر گلاب را در منزل حس می‌کردم. از شهادتش ناراحت نیستم اما دلم می‌سوزد که آرزو و حسرت دیدار فرزندش بر دلش ماند.

خواهر شهید با بیان اینکه علی‌اصغر با شهادتش باعث شد مرا خواهر شهید بنامند و این موجب سربلندی من است، تأکید می‌کند: فراموش نکنیم جوان‌های زیادی با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. به یاد داشته باشیم که چه علی‌اصغرها حسرت دیدار فرزند و چه سعیدها و علی‌اصغرهای نازنینی که حسرت دیدار پدر بر دلشان ماند و درکی از واژه بابا نداشتند.

گفت‌و‌گو از صدیقه صباغیان

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها