به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، هشت سال دفاع مقدس تجلی رشادتهای غیورمردان و شیرزنان این سرزمین است که از اقصینقاط این سرزمین، پا به جبهههای نبرد با دشمن متجاوز گذاشتند و در این راه حتی از جان خود نیز گذشتند. مردم خطه سرسبز مازندران نیز همانند دیگر غیورمردان و شیرزنان این سرزمین نقش بیبدیلی را در هشت سال دفاع مقدس ایفا کردند و در این راه شهدای زیادی را در راه تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی ایران تقدیم کردند.
«سیدموسی سیدی سمنایی» یکی از شهدای استان مازندران است که در ادامه زندگینامه وی را میخوانید:
در سال ۱۳۴۲ چونان آفتاب در تقدیر «سید غلامعلی و شهربانو» درخشید. زوجی کشاورز و سختکوش که «موسی» هفتمین ثمره زندگی آنها بود.
پنج سال ابتدایی تحصیلیاش در دبستان «استاد مطهری» زادگاهش، «سمناکلا»، سپری شد. سپس با گذر از مقطع راهنمایی در مدرسه فعلی «شهید صمصام طور» در روستای «سرپل» کیاکلا، به دبیرستان «شهید بندری» در همین روستا راه یافت و در رشتهی اقتصاد مشغول به تحصیل شد.
موسی دانشآموز پایه سوم این مقطع بود که به شوق رفتن به جبهه از ادامه درس خواندن بازمانده اوقات فراغتش با ورزش، مطالعه و کمک به خانواده در امور کشاورزی طی میشد.
او از فعّالین پایگاه بسیج محل و انجمن اسلامی بود و در برگزاری کلاسهای قرآن و احکام حضور مستمری داشت. «محمود» از خلقیات برادرش میگوید:
«رفتار متواضعانه و محترمانه نسبت به همه داشت. علاوه بر آن به حقوق دیگران احترام میگذاشت و کار نمیکرد که موجب از بین رفتن حق مردم شود.»
سید موسی بعد از پوشیدن جامه پاسداری، در سپاه ایرانشهر در سیستان و بلوچستان مشغول به خدمت شد.
سرانجام در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۶۳ در همین منطقه، طی درگیری با اشرار به فیض عظیم شهادت نائل شد و با تشییع اهالی قهرمانپرور کیاکلا، در حسینیه زادگاهش به خاک آرمید.
وصیتنامه شهید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
اِنَّ اللهَ یحِبُّ الَّذینَ یقانِلونَ فِی سَبیله صَفاً کَاَنَّهُم بُنُیانٌ مَرصوص
خداوند کسانی را که در راه او میجنگند و، چون سدّی پولادین ایستادهاند، دوست میدارد.
خدایا! حال که در انجام مأموریتی الهی هستم تو را به یاری میطلبم و به تو سوگند یاد میکنم که همیشه تا آخرین نفس در راه تو و برای یاری دین تو مستحکم و جان برکف در راهت فداکاری کنم. الهی! یاریام ده که بتوانم این وظیفه مهم را آنچنان که شایسته مقام باری تعالی به جا آورم.
خدایا! تو شاهد باش که من در این راه کورکورانه قدم برنداشتهام و از روزی که تو را به یگانگی شناختم، در قلبم جرقهای از ایمان محمدی فوران شده، از همه چیز گذشتم و به تو پیوستم.
ای مردم شهیدپرور و مسلمان ایران! گوش به فرمان ولایت فقیه باشید که کشتی نجات شماست. گوش به فرمان امام [] باشید. آیا توشهای برای آخرت جمع کردهاید؟ مگر کسی که به مسافرت میرود، با دست خالی میرود؟ آن هم چه مسافرتی، ملاقات با خدا، با پیامبران، امامان. آیا با دست خالی شرمنده نخواهید شد؟
در جواب خدا چه حرفی دارید؟ آیا میگویید نمیدانستم؟ مگر کسی به شما نگفت؟ آیا محکوم درگاه الهی نخواهید شد؟ چرا که آن موقع دیگر پرونده شما پیش خداست. اوست که از درون شما نیز اطلاع دارد تا دیر نشده موانعی که در راه شماست، از میان بردارید.
پدر عزیزم! حال که فرزندت را به سوی حسین (ع) سرور شهیدان قدم گذاشت، فرستادید و شمایی که مرا بزرگ کردید و چه بسا در رهگذر تاریخ رنجی کشیدید، ولی خسته نشدید، مرا ببخشید اگر نتوانستم جواب زحمتهایتان را بدهم، حلالم کنید و مبادا پیش از شهادت من اشک بریزید که دشمن شاد شود.
مادر عزیزم! در این مدت کوتاهی که در کنار شما بودم، خوبیهایتان را نسنجیدم، ولی چهکار کنم که این مأموریت الهی را نتوانستم ترک کنم و رنجها و زحمتهایی که کشیده بودید، جبران نمایم. از شما میخواهم در این مدت کوتاه اگر اشتباهی از من سر زده، مرا ببخشید و از خدا بخواهید که گناهانم را ببخشید، زیرا که از عذاب الهی سخت وحشت دارم.
برادران عزیزم! من رفتم و از شما میخواهم که پس از من راه مرا که همان راه اسلام حقیقی است، ادامه دهید و امام را تنها نگذارید. در پایان به خواهرانم سخنی چند با شما دارم. از شما میخواهم زینبوار که در سوگ حسین (ع) دشمن را خوار و زبون کرد، شما هم آنچنان باشید.
از شما میخواهم که همچون زینب صبور و شکیبا باشید و مبادا پس از شهادت من تزلزلی در ایمان شما رخ دهد. همچون کوه استوار و محکم و پایدار باشید که سرانجام حق بر باطل پیروز است و صاحب ما خواهد آمد و انتقام خون ما را خواهد گرفت؛ هیچگاه برای من گریه نکنید، زیرا که خوب نیست برای کسی که آگاهانه راه خدا را انتخاب کرده است، گریه کنید. در مراسم عزای من تکبیر بگویید شاید با هر تکبیر شما به اذن خدا ذرهای از بار گناهانم کم گردد؛ و مرا در قبرستان سیدمحمد سناکلا یا جلوی تکیه دفن نمایید؛ و در آخر از تمام دوستان و آشنایان بخواهید حلالم کنند.»
انتهای پیام/