منافقین نیرو‌های خودشان را چگونه فریب می‌دادند؟

یکی از آن‌ها گفت که شما هم از ما هستید، با تعجب پرسیدم: «یعنی چه؟» گفت یعنی این که شما دارید ما را امتحان می‎کنید؟ پرسیدم: «امتحان؟ چه امتحانی؟» گفت که شما هم از برادران مجاهد هستید که لباس نیرو‌های ایرانی را پوشیده‎اید؟ هر چه جلوتر می‎رفتیم بر تعجب همه ما افزون می‎شد.
کد خبر: ۴۵۶۶۷۶
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۵:۴۲ - 16May 2021

منافقین نیرو‌های خودشان را چگونه فریب می‌دادند؟

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، اویس زکیخانی از پیشکسوتان تخریب چی دوران هشت سال دفاع مقدس است. او که مسئولیت تخریب قرارگاه نجف و ستاد کل نیرو‌های مسلح در غرب کشور در کارنامه فعالیت‌های خود دارد روایت می‌کند: در دومین روز از حمله منافقین در عملیات مرصاد با بچه‎های تخریب قرارگاه نجف جهت استحمام به حمام عمومی شهر قهرمان کرمانشاه رفته بودیم که پس از گذشت چند دقیقه متوجه سر و صدای متصدی حمام شدیم که فریاد می‎زد که حمام تعطیل است و دوش‎ها را خالی کنید.

با تعجب و کمی عجله مستحبات لازم را انجام و وارد بخش ورودی حمام شدیم که دیدم که مسئول حمام در پاسخ به سؤال خانمی که می‎پرسید چرا حمام تعطیل است؟ می‎گفت: «عراقی‎ها به چهارزبر رسیدند.» پرسیدم: «چهار زبر کجاست؟» گفت: «۲۵ کیلومتری کرمانشاه.» با تعجب پرسیدم: «۲۵ کیلومتری؟!» گفت: «آری.» گفتم: «او اشتباه می‎کند مگر ما دیشب و دیروز در کرند با شهید شوشتری و یعقوبی در خصوص پدافند از دشت ذهاب صحبت نمی‎کردیم که کارمان در پشت تنگه پاتاق با آنان به مشاجره رسید؟!» بچه‎ها گفتند: «چرا، آخر ما روز قبل تا تنگه پاتاق رفته بودیم و در آنجا با پسر مرحوم شهید غفاری نیز ملاقات داشتیم.

گفتم که بچه سریع به پادگان بروید و تجهیزات را برای انهدام پل‎ها و گردنه‎ها آماده کنید و خودم جهت پرس و جو و تصمیم‎گیری به قرارگاه نجف رفتم. دیدم اوضاع شلوغ است. خودم را سریع به آقا مرتضی رساندم و از ایشان کسب تکلیف کردم. دستور ایشان این بود برو منطقه را بازدید کن و اگر مرا پیدا نکردی با حسن شعبانی هماهنگ شو و اگر او را پیدا نکردی خودت تصمیم بگیر. از این که مرتضی تصمیم انهدام پل، جاده، تأسیسات را بعد از خود به خودم واگذار کرد کمی تعجب کردم، ولی آقا مرتضی است دیگر تصمیماتش همیشه یا بیشتر در بحران کارساز بوده است.

شیرزاد مسئول تخریب سپاه چهارم را که پیدا کردم یک سر به بچه‎ها زدم و دیدم دارند خَرج گود و کوله‎های تخریب را آماده می‎کنند. دستورات لازم را به آن‌ها دادم. سپس با شیرزاد به سمت چهارزبر که از این پس «مرصاد» نامیده می‎شود حرکت کردیم در مسیر بچه‎های تخریب لشکر ۴۳ امام علی را در محل پلی جهت تخریب آن به خط کردیم، به تنگه که رسیدیم دستورات لازم را به مسئول تخریب سپاه هشتم در خصوص تخریب پل کوچک در سه راهی کوزران به کرمانشاه دادم پس از آن جهت ایجاد خندق به خط اول نبرد یعنی در خط الرأس جاده که بچه‎ها خاک‌ریز زده بودند رسیدیم.

غوغایی بود. با شیرزاد به سمت کرمانشاه راه افتادیم. پرسیدم که جای دیگری برای نفوذ کفار و منافقین وجود دارد؟ گفت: «آری. پشت شهر کرند تنگه‎ای است که به پادگان آموزشی تیپ نبی اکرم به فرماندهی برادر ناصح می‎رسد و از آنجا به گهواره و از آنجا به سمت کرمانشاه. با خود گفتم: «یا صاحب الزمان، خودت کمک کن.» فکر کردم برای بررسی آنجا و تصمیم‎گیری دیر است. آقا مرتضی هم که اختیار داده است. پس آمدم کرمانشاه و نیرو‌های تخریب قرارگاه نجف و بچه‎ها جهت اجرای عملیات به خط کردم. با سه خودرو تویوتا و یک موتور L هوندا۲۵۰» که همیشه آن را برای روز مبادا آماده و به‌روز نگهداری می‎کردم به‌دور از چشم عشق موتور‌های بچه‎های تخریب حرکت کردیم. به راننده‎ها گفتم که با فاصله ۵۰ متری از هم حرکت کنیم که مصداق ستون جنگی را پیدا کنیم که برای کسانی که از محل نبرد به هر نحو که بر می‎گشتند نقطه امیدی باشیم.

مانند یک شمع در تاریکی مطلق و در آن بحران چراغ‎ها روشن فلاشر‎ها هم چشمک زنان به سمت مقصد حرکت کردیم. به گهواره که رسیدیم دیدیم به به چه پلی!. البته از آن پل‎هایی نبود که دهان تخریبچیان را آب بی‌اندازه، ولی بدک هم نبود. پل را بررسی کردم و دستورات لازم را برای حفظ پل به کسانی که در اطراف آن مستقر بودند دادم. از آنجا که از درگیری در گهواره خبری نبود ستون خود را به سمت پادگان آموزشی که به نام مقدس امام خمینی بود راه انداختیم. به پادگان که رسیدیم تمامی تمهیدات ورود به یک پادگان مشکوک را رعایت کردیم. پس از تصرف پادگان ابتدا آنچه مهمات و سلاح در آن بود را برداشتیم.

به نزدیک‎ترین محل از تنگه می‎رسیدیم بچه‎ها را سامان دادم و برای شناسایی نقاط حساس حرکت کردیم. از دور دیدیم ستونی به ما نزدیک می‎شود دستور موضع و دفاع دادم وقتی بیشتر دقت کردم و آن‌ها هم نزدیک شدند دیدم بچه‎های خودی هستند، یگان‎های موسوم به تیپ روح اله از بچه‎های کمیته در اینجا بود که با جوانی مواجه شدم پیش رفته و سلام کردم گفتم: «برادر شما؟» گفت: «من حسنم، شعبانی، فرمانده سپاه چهارم بعثت.»

خودم و بچه‎ها دل گرم‎تر شدیم به او گفتم که شما منطقه را می‎شناسی؟ گفت: «نه.» گفتم: «به بچه‎ها استراحت بده با هم برویم شناسایی.» حسن دستور استراحت و موضع‎گیری را صادر کرد با او و دو تا از بچه‎ها یکی عباس و عبدالله که پسر خاله هم بودند رفتیم موضع شناسایی کنیم.

اولین انتخاب ما ارتفاعی بود که مشرف به جاده کرند - سرپل ذهاب که جاده مواصلاتی منطقه به سمت قصرشیرین بود. نیرو‌های لازم را در آنجا مستقر کردیم سپس برای تأمین جناح چپ به بالای ارتفاعی که تنگه کرند مشرف بود رفتیم پس از بررسی مشاهده شد که منافقین نیرو‌های عمده خود را جهت گرفتن جناح جدید در آنجا مستقر کردند، سریع به عقب برگشتیم و بخش نیرو‌های باقی مانده جهت دفاع در منتهی الیه آن ارتفاع مستقر کردیم و بخشی از نیرو‌ها به‌علاوه بچه‎های تخریب را جهت پشتیبانی و احتمالات غیرقابل پیش‎بینی در احتیاط قرار دادیم.

پس از تصمیم‎گیری‎‏های لازم خودم و یکی از بچه‎های تخریب جهت شناسایی جاده به سمت جاده‎ای در منتهی الیه دره حرکت کردیم در آنجا یک دیواره و یک آب رو را شناسایی کردیم و برگشتیم. حالا نوبت دشمن دیرین و دوست دیرین انسان‎ها بود که می‎بایست به آن‌ها حمله کنیم پس از انتخاب موضع مناسب و تهیه لوازم وسایل لازم را برای این عملیات آماده کردیم. ناگاه هواپیما‌های عراقی که جهت پشتیبانی از وطن فروشان (منافقین) در آسمان ظاهر شده و اقدام به بمباران کور در منطقه کردند.

پس از ترک هواپیما‌ها صدای تیراندازی شدید و تبادل آتش شنیده شده سریعاً جهت بررسی از نیرو‌ها جدا شده و به همراه سرتیم‎های تخریب به محل درگیری شتافتیم پس از تشخیص نقطه درگیری سریعاً خود را به نیرو‌های درگیر رساندیم متوجه شدیم خوشبختانه برادران بسیج هوشیاری خود را حفظ کرده و در مقابله با منافقین موفق بوده و تعدادی از آنان را به اسارت در آورده‌اند. بلافاصله اسرا را به محلی که من و برادر شعبانی به‌عنوان محل هدایت بچه‎ها تعیین کرده بودیم برده و شروع به بازجویی از آنان کردیم.

از اسیران سؤال کردیم که چه خبر؟ ابتدا از دادن جواب طرفه می‎رفتند، یکی از آن‌ها گفت که شما هم از ما هستید، با تعجب پرسیدم: «یعنی چه؟» گفت یعنی این که شما دارید ما را امتحان می‎کنید؟ پرسیدم: «امتحان؟ چه امتحانی؟» گفت که شما هم از برادران مجاهد هستید که لباس نیرو‌های ایرانی را پوشیده‎اید؟ هر چه جلوتر می‎رفتیم بر تعجب همه ما افزون می‎شد. گفتم: «بیشتر توضیح بده.» او گفت: «مگر شما از سازمان مجاهدین نیستید و دارید ما را امتحان می‎کنید؟» گفتم: «چه امتحانی؟» گفت: «امتحان این که آیا ما به شما خیانت می‎کنیم یا خیر؟»

متوجه شدیم که کلکی در کار است؟! و آن حیله این است که این اسرا فکر می‎کنند که ما از نیرو‌های سازمان مجاهدین (منافقین) هستیم که شروع کردیم برای آن‌ها دلیل آوردن که ما پاسداریم، بسیجی هستیم، و از بچه‎های کمیته اینجا هستیم، و شروع به ارائه نشانی دادن کردیم که مثلاً آیا از این امکانات که ما داریم شما هم داشته‎اید یا خیر و ... و ذالک توانستیم آن‌ها را قانع کنیم که ما نیروی کشور جمهوری اسلامی هستیم.

پس از دادن اطمینان لازم به آن‌ها لب به اعتراف گشودند که بله ما سربازی‎های لشکر قزوین هستیم در عملیات موسوم به چلچراغ یا فروغ جاویدان در مهران به اسارت منافقین درآمدیم و به ما گفته‎اند اگر می‎خواهید آزاد شوید باید در این عملیات ما را همراهی کنید که به تهران برسیم و آنجا مسئولیت می‎گیرید، فرماندار، بخشدار و سمت‎های این‌چنینی به شما می‎دهیم ما هم به جهت خلاصی از اسارت آن‌ها را همراهی کردیم تا اینجا.

آن‌ها می‎گفتند ظاهراً پس از عدم موفقیت منافقین در عبور از گردنه مرصاد می‎خواستند فلش ادامه عملیات را از گردنه به سمت گهواره و جوانرود و کامیاران و کرمانشاه تغییر دهند، ولی با استقرار نیرو‌ها توسط سپاه چهارم و حضور ما در این نقطه دست به یک حیله و مکر بزرگ علیه نیرو‌های خود زدند و آن حیله این بود که به نیرو‌های تحت امر خود وانمود کرده که کل این منطقه در تصرف ماست و ما برای حفظ آمادگی رزمی و ارتقاء توان هجومی اقدام به طراحی یک مانور کرده‎ایم که نیرو‌هایی که در این ارتفاع مستقر هستند نیرو‌های خودمان هستند و آن‌ها به سمت شما تیراندازی کرده، ولی به شما شلیک نمی‎کنند شما با رعایت تمام نکات رزم برای تصرف این ارتفاع حرکت کنید.

نیرو‌های اسیر ایرانی که فکر می‎کردند نیرو‌های مستقر در ارتفاع از خودشان هستند در کمال آرامش و اطمینان به سمت ما حرکت کردند غافل از این که با نیرو‌های مدافع ایرانی مواجه شدند و به اسارت درآمدند. تحلیل فرماندهان منافقین این بود که اگر این نیرو‌های خط شکن بتوانند به ارتفاعات برسند از دو حال خارج نیست؛ یک: یا با دیدن نیرو‌های ایرانی با آن‌ها درگیر می‎شوند و ارتفاع را تصرف می‎کنند یا این که توسط نیرو‌های ایرانی کشته می‎شوند. پس در هر دو صورت موفقیت کسب کرده و در صورت عدم متصرف ارتفاع، از شر سربازان اسیر ایران خلاص می‎شوند و در عقب‎نشینی به سمت عراق با خیال راحت‎تر و دردسر کمتر عقب می‎کشند.

پس از شدت درگیری به لطف خدا و با شجاعت برادران، پس از تله گذاری محلی که برای جلوگیری از نفوذ آنان در نظر گرفته بودیم و انهدام آن و استقرار نیرو‌های تخریب در مسیر جاده و شلیک آرپی‎جی و تیراندازی شدید از نفوذ آن‌ها جلوگیری کردیم و با تعداد محدود نیرو و امداد خداوند، منافقین قلع و قمع شدند. سپ تثبیت موقعیت را به نیرو‌های دیگر سپردیم و برای انجام مأموریت دیگر به کرمانشاه بازگشتیم.

منبع: ایسنا

انتهای پیام/ ۹۱۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار