گروه استانهای دفاعپرس - عاطفه رضواننیا؛ میلیونها سال است که زمین میچرخد، این حرف تازهای نیست. فصل فصل زندگیمان در گذر ثانیهها رنگ تکرار به خود گرفته، تکرار صبحهای دویدن و عجله داشتن، تکرار بعدازظهرهای خستگی و خوابآلودگی و شبهای بیقراری و خوابزدگی، خسته نیستی از این همه تَکرار؟ خسته نیستی از این آهنگ یکنواخت جنگیدن برای زنده ماندن؟
آیا فلسفه بودن من و تو فقط رقصیدن با ضرباهنگ تند روزمرگیهاست؟ میبینید انگار که به مصاف آمده باشیم، دغدغههای هر روزمان پیروز شدن است، پیروز شدن به بهانه ماندن و زنده ماندن به بهای هرچیز. قبول نداری که دیگر خبری نیست از گذشت و بزرگوارانه از کنار اشتباهات دیگران رد شدن؟
قبول نداری که دوست داشتن آنهم فقط به حکم انسان بودن، متاع کمیاب دلهایمان شده؟ قبول نداری بیقید و شرط دوست داشتن را مدتها پیش، در اولین سطح دفترچههای خاطراتمان گم کردیم؟ در گیر و دار زندگی دست و پا میزنیم و هر روز برای نفر اول شدن در صفحه زندگی مثل ورزشکارهای بیاستعداد در فکر دوپینگ هستیم.
روح و روان آدمیت پر شده از زخمهای بدون مرهم. میشنوی؟ همه مثل من و تو خستهاند. سالها از همه دنیا فریاد کمک سرداده صحبت از خستگی فقط من و تو نیست، صحبت از خستگی میلیونها انسان روی یک زمین پیر و رو به زوال است. صحبت از میلیونها گرسنهای بیخانمان، جنگزده و فراموش شده است.
صحبت از تنزل آدمهاست. از مردن معرفت از فراموش شدن لبخند، از صدای تیر در قلب یک نوزاد و شیون مادری که هنوز از یاد نبرده صدای خنده بچههایش را و به جد پدری که ساعتی قبل خانهاش آوار شد. صحبت از بیمحبتیهاست، صحبت از مرگ آرزوهاست.
میشود فقط به جلو نگاه کرد با یک نگاه بدون زاویه؛ ولی نمیشود واقعیتهایی را که انسانها با دستهای خود ساختهاند ندید، صدای توپ و تفنگ از ره افسانهها نمیآید. قبول نداری بوی توطئه و خیانت و صدای هر روزه شکستن قلبها هم از غصهها نمیآید؟ میآید.
همهشان واقعیاند، هرکس ساز خودش را کوک کرده است و چه سمفونی گوشخراشی راه انداختهاند، ولی تهِ تهِ همه این سیاهیها، یک نقطه سفید است، یک نور، یک امید، امید به تمام شدن همه قصههای بعد، امید به کوچک شدن همه سازهای خوشآهنگ، امید به صلح جهانی امید، امید به طلوع معرفت، امید به آمدن منجی حتی اگر فقط یک نفس از زنده بودنم نمانده باشد.
قصه زندگی باید با جمله به آنها تا پایان عمر با خوبی و خوشی زندگی کردند، تمام شود. من و تو، همه مسلمانها، باور داریم که میشود؛ بهخاطر همین باور است که همیشه امیدواریم و همیشه کنجِ ذهنِمان میگوییم که عیبی نداره وقتی که بیاد همهچی حل میشه، یک روزی میاد و آن روز، روز صلح ماست که رنگی بودنش مهم نیست، روز صلح یک روز خوشرنگ است مثل نقاشی کودکیهای من و تو.
انتهای پیام/