به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کرج، «ناصر چاکرالحسینی» اول شهریور سال 1338 در محله اصفهانیهای شهر کرج دیده به جهان گشود. چند سال بعد که خانواده به محله چهارصد دستگاه نقل مکان کرد، ناصر به زودی دوستان زیادی پیدا کرد، به همراه آنان وارد مدرسه ابتدايی عارف شد و تا پایان دوره راهنمایی به تحصیل ادامه داد و پس از آن جذب بازار کار شد.
روحیه شاد ناصر زبانزد خاص و عام بود و هرجا که او حضور داشت شادی موج میزد، خیلی زود در دل همگان جای میگرفت و همیشه در احترام گذاشتن به دیگران پیشقدم بود، مهماننواز و تا جایی که میتوانست از حال و روز فامیل با خبر بود و با مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت میبخشید.
در سال 1356 موعد خدمت سربازی ناصر فرا رسید. چند ماهی از خدمتش نگذشته بود که اعتراضات مردم علیه رژیم ستمشاهی به رهبری امام خمینی به بالاترین درجه خود رسید و امام در 11 آذر سال 1357 در پیامی فرمودند: «من از سربازان سراسر كشور خواستارم كه از سربازخانهها فرار كنند که این وظیفهایست شرعی که در خدمت ستمکار نباید بود».
با انتشار پیام امام در سراسر کشور به سرعت پادگانها و سربازخانهها خالی از سرباز شد و تنها تکیهگاه شاه که همان نیروهای نظامی بود، متزلزل و راه پیروزی انقلاب اسلامی هموارتر شد. ناصر نیز به فرمان حضرت امام خمینی (ره) از پادگان فرار کرد تا به جاى اینکه مقابل مردم بایستد، کنارشان قرار گیرد. او در گرماگرم انقلاب از مبارزات انقلابی مردم دور نماند و به طور جدی در تظاهرات و راهپیماییهایی که از چهارصد دستگاه آغاز میشد شرکت کرد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کار در لبنیات فروشی پرداخت و در سال 1358 با دختری مؤمن ازدواج کرد که ثمره این ازدواج پسری بود که مهدی نام گرفت. بیش از 20 ماه از آغاز جنگ تحمیلی استکبار علیه جمهوری نوپای اسلامی ایران میگذشت و شهر خرمشهر همچنان در چنگ نیروهای ارتش عرق قرار داشت. آرزوی حضور در جبهه در وجود ناصر زبانه میکشید و با حسرت به دوستانی که زودتر از او خود را به جبهه میرساندند نگاه میکرد. همسرش بیمار بود و کودک یکسالهاش تاب دوری از او را نداشت.
دنیا همه زورش را به کار گرفته بود تا او را از مسیرش بازدارد. مرد میخواهد که از خندههای کودک چند ماههات بگذری و بروی. صبر میخواهد که همسرت را در بستر مرگ ببینی و با گریه راهی شوی. دل میخواهد که همه را بگذاری و به سفری بروی که شاید برگشتی از آن نباشد، اما ناصر از همه تعلقات گذشت و با غیرت پا در دل خطر گذاشت.
وی پس از گذراندن دورههای آموزشی در پادگان امام حسین (ع) به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دستهای بلند و کشیدهاش خیلی زود او را در گروه تخریب جای داد. دهم اردیبهشت سال 1361 عملیات بیت المقدس با رمز «یا علی ابن ابیطالب» و با هدف آزادسازی خرمشهر آغاز شد.
قرار بود این عملیات ضربه اساسی و تعیین كنندهای بر پیكر دشمن وارد سازد و تمامی معادلات و ذهنیتها در مورد توانایی و قابلیتهای نظامی ایران را تغییر دهد که همین هم شد. بسیاری از كارشناسان نظامی و تحلیلگران رسانههای خارجی در برابر سرعت عمل و ویژگیهای عملیاتی نیروهای ایرانی به هنگام فتح خرمشهر، غافلگیر، مبهوت و شگفتزده شدند.
هفدهم اردیبهشت 1361 ناصر چاکرالحسینی با سمت فرمانده گروه در خرمشهر با عزمی راسخ تا نزدیکیهای خط اول جبهه پیش رفت که با اصابت گلوله بر سینه و قلبش از حرکت بازماند و خون سرخش خاک دارخوین را آبیاری کرد؛ خونی که برای آزادی خرمشهر ریخته شد و در سوم خرداد با اهتزار پرچم جمهوری اسلامی بر فراز مناره مسجد جامع خونینشهر به ثمر نشست.
چند روز پس از شهادت، پیکر پاک این شهید والامقام بر روی دستان دوستان بیشمارش در کرج تشییع شد و پس از وداع با کودک یکسالهاش و کوچههایی که سالها از او خاطره داشتند، در کنار دلیرمردان قهرمان جبهههای توحید، در دل گلزار شهدای چهارصد دستگاه کرج، برای همیشه آرام گرفت.
انتهای پیام/