به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، سیدمجتبی وقتی در گذر خیابان شاپور تهران راه میرفت، همه او را میشناختند. هنوز انقلاب نشده بود که وارد ارتش شد و به کلاه سبزها پیوست، اما نظام طاغوتی با روحیات او سازگار نبود. از ارتش بیرون آمد و گوشه مغازه لباسفروشی پدرش در همان محله خودشان، از راه بلور فروشی گذران زندگی میکرد.
کم کم که به کسب کارش رونقی داد، مغازه بزرگتری گرفت و او هم مشغول فروش لباس شد. آنهایی که بیبضاعت و آبرودار بودند، میدانستند اگر دست اهل و عیال را بگیرند و سری به مغازه او بزنند، دست خالی برنخواهند گشت. سید کاسبی نبود که بگذارد به خاطر پول نداشتن، کسی دست خالی از مغازه بیرون رود.
روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، سیدمجتبی دل در گرو مکتب امام خمینی داده بود و به صف مبارزان پیوسته بود. بعد از انقلاب و با شروع جنگ، وقتی بسیاری از اجناس، مثل میوه، کم و نایاب شده بود، سیدمجتبی با قیمت بسیار ارزان، میوه میفروخت؛ تا آنهایی که دستشان تنگ بود هم بتوانند میوه بخرند.
در همان ایام خبر رسید خرمشهر به اشغال نیروهای بعثی درآمده و ناموس این مملکت در خطر هتک حرمت متجاوزین قرار دارد. سیدمجتبی به بچه محلهایش خبر داد میخواهد برای جنگیدن به جنوب برود و هر کس آماده است به او بپیوندد. کم کم به اندازه جمعیت یک گردان با خود همراه کرد و عازم جنوب شدند.
گردان فداییان اسلام به فرماندهی سیدمجتبی راه افتاد؛ گردانی که برخی از مبارزانش با دیگر رزمندگان حاضر در جنگ به لحاظ ظاهری و پیشینه کمی متفاوت بود. گردان، متشکل از حرهایی بود که نفسشان به نفس امام خمینی خورده بود و مقلب القلوب شده بودند. برخیهایشان اعدامی بودند و برخی دیگر در دوران جوانی و به خاطر کارهای خلافی که کرده بودند، حبس کشیده بودند، اما حالا تنها ظاهرشان غلطانداز بود و دلها به پاکی و زلالی مجاهدان راه خدا شده بود. عدهای نیز از بچههای کمیته منطقه ۹ و نیروهای مبارزه با مواد مخدر و نیروهای دادستانی بودند. مجموع همه اینها به ۱۰۰ نفر میرسید.
وقتی وارد جنوب شدند، نقش موثری در آزادی خرمشهر داشتند. قاسم صادقی از رزمندگان قدیمی این گردان در خصوص سیدمجتبی برای جذب نیرو و مبارزه با دشمن بعثی میگوید: «از ارامنه و مسلمانان سنیمذهب هم در فدائیان بودند. سید همه را پذیرایی میکرد. به هیچکس هم اعتراضی نمیکرد. ما نمازخوان درجه یک مانند شهید حاج شیخ حسن زوارهمحمدی داشتیم؛ از آن طرف، بینماز هم داشتیم؛ کمنماز هم داشتیم. تارکالصلاه هم داشتیم. حتی لات و لوتهای آبادان که سپاه آبادان آنها را تحویل نمیگرفت هم به فدائیان میآمدند. الان اسمهایشان را داریم و خودشان هم میدانند. سیدمجتبی اینها را جمع کرد. آمدند پیش سیدمجتبی و او گفت: «این خط! بروید خودتان سنگر بسازید. مقابل دشمن بایستید تا شهرتان سقوط نکند.» از این افراد هم استفاده کرد. جاذبهای که سیدمجتبی داشت، هیچکس نداشت. نیروی مردمی یعنی اینکه تو بتوانی از همه اقشار مردم استفاده کنی. حتی آنهایی که از دیدگاه دیگران رد هستند.»
آنچه برای سیدمجتبی اهمیت داشت، حال فعلی افراد بود. اینکه با هر گذشتهای حالا که برای دفاع از اسلام آمدهاند، یعنی قلبشان پاک است و آمدهاند جانشان را برای خدا بدهند. افرادی مثل شهید شاهرخ ضرغام که شاید هیچ شباهت ظاهری به رزمندگان نداشت، اما گروهی داشت مشتق از همین بچهها به نام «گروه آدمخوارها!». این گروه هر کجا که لازم بود بجنگد شجاعانه میرفت و اینکه چقدر خطر دارد، برایش اهمیتی نداشت.
رزمندگانی که به سیدمجتبی لبیک میگفتند، دیگر هرگز دست از مبارزه برنمیداشتند و بسیاری از آنها به شهادت رسیدند. معصومه رامهرمزی از زنان مبارز جنگ در وصف نیروهای سیدمجتبی میگوید: «بچههای شهید سیدمجتبی هاشمی، قشری بودند که با یک زیر پیراهن و شلوار کردی میجنگیدند. بعضی از آنها سیگار هم گوشه لبشان بود، ولی مردانه میجنگیدند.»
سیدمجتبی با جمع کردن تعدادی از آدمها که شاید خیلی از افراد مدعی دینداری خود را برتر از آنها میدانستند، دست خیلیها را گرفت و تا بهشت برد. همین روحیه موجب شده بود کینهاش به دل خیلی از دشمنان انقلاب برود. هرجا نیاز بود سیدمجتبی برای دفاع از انقلاب حاضر میشد. بارها به همین دلیل مورد سوء قصد منافقین قرار گرفته بود؛ تا اینکه بالاخره در ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۶۴ سیدمجتبی هاشمی فرمانده گردان فداییان اسلام در همان خیابان شاپور که حالا نامش وحدت اسلامی است، توسط منافقین ترور شد و به شهادت رسید.
پیکر سید را در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپردند.
منبع: فارس
انتهای پیام/ 141