گفت‌وگوی دفاع پرس با پدر شهیدان الهی؛

پدرانه‌های پدر شهیدان محمدعلی و علی اکبر/ ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهیدان الهی

آقا سوار بر ماشین جلوی در خانه ایستاد. من بالا بودم و پدر برای استقبال جلوی در ایستاده بود. زمانی که آقا، پدر را دیدند خواستند دست پدر را ببوسند که ما مانع این کار شدیم و اجازه ندادیم...
کد خبر: ۴۵۷۶۹
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۶ - 03May 2015

پدرانه‌های پدر شهیدان محمدعلی و علی اکبر/ ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهیدان الهی

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- از 8 فرزند خانواده الهی دو پسر به نامهای "محمدعلی" و "علی اکبر" در جبهههای جنگ تحمیلی شهید شدند. یکی دیگر از برادرها هم در همان جبهه مجروح میشود. پدر و مادر شهیدان الهی، این روزها زندگی را همانند دیگر مردمان در شهر بهشتی کاشان که به نام گل و گلاب و با عطر دلنواز گل محمدی عطراگین شده است، میگذرانند اما عطر پیچیده در خانه خانواده الهی متفاوت از بوی شهر، بوی شهادت دو فرزند را میدهد.

عزت الله الهی نوش آبادی پدر شهیدان "محمدعلی و علی اکبر الهی" حال چندان خوشی ندارد. خودش میگوید "گوشهایم سنگین است و در رختخواب دراز کشیدهام" . با این همه با اصرار زیاد با ما هم صحبت میشود.

"وقتی علی اکبر تصمیم گرفت به جبهه برود هیچ مخالفتی نکردم اما مدیر مدرسه مخالف بود. میگفت کجا می خواهی بری؟ همینجا جبهه است. مدیر با علی اکبر قهر کرده بود و تا چند وقت با او حرف نمیزد."

پدر شهید با همان صدای گرم و مهربان خود به محمدعلی اشاره میکند و توضیح میدهد: "محمدعلی وقتی به جبهه رفت 24 سالش بود. وقتی هم که شهید شد فرمانده پیکرش را برایمان آورد.

حاصل گفتگوی خبرنگار ما با پدر شهیدان الهی را در ادامه می خوانید.


 

مدرسه مخالف رفتن علی اکبر بود

پدر شهیدان الهی می گوید: "سال 64 ، علی اکبرِ 19 ساله بار سفر به جبههها را بست. محصل بود و در همان جبههها دیپلمش را گرفت. یک سال بعد درست در عملیات کربلای 5 و در شلمچه شهید شد.

محمدعلی فرزند بزرگتر بود و سال 60 به جبهه رفت. زمان شهادت علی اکبر، محمدعلی به خاطر اصابت تیر در بیمارستان بستری شد. همین اتفاق باعث شد که محمدعلی به مراسم تشییع و ختم برادر هم نرسد و 6 ماه بعد در سال 66 و در ماهوت عراق به برادر شهیدش بپیوندد."

من فرمانده هستم اما محمدعلی فرمانده من بود

پدر شهیدان الهی به روزی که خبر شهادت محمدعلی را به او میدهند، اشاره میکند و میگوید: "نیمه شب بود به خانه تلفن کردند. خودم تلفن را برداشتم و گفتم بفرمایید گفت: شما پدر محمد علی هستید؟ گفتم: بله. از من خواست که گوشی را به برادر بزرگترش بدهم. پرسیدند برادرش هست؟ گفتم: بله. پسرم گوشی را که گرفته بود گفته بودند اگر صلاح میدانید به پدر چیزی نگویید و جایی بروید که صدا را نشوند.

10 دقیقهای رفت طبقه بالا و با گوشی صحبت کرد. برگشت دیدم حال و هوایش عوض شده، پرسیدم چیزی شده؟ گفت: نه. گفتم: اگر حرفی زدند بگو اما چیزی نگفت.

اذان صبح را که گفتند گفت: بابا حاضر شو برویم بیرون. شک کردم و پرسیدم: محمدعلی شهید شده؟ گفت نه، فقط زخمی شده.

گاراژی بود که پیکر شهدا را آنجا میآوردند، ما به گاراژ رفتیم، ماشینی که محمدعلی را داخل آن گذاشته بودند رسید. فرمانده محمدعلی از ماشین پیاده شد و گفت که میخواهد چند دقیقهای سخنرانی کند.

بلندگو را گرفت و گفت: آقای الهی! حرفهایی که شما به بچهها میزدید و کارهایی که میکردید را محمدعلی به ما میگفت. با اینکه من خودم فرمانده هستم اما محمدعلی فرمانده من بود. هرکجا میرفتم او را همراهم میبردم."

پدر شهیدان الهی ادامه میدهد: " در آخرین عملیاتی که محمدعلی در آن شرکت کرد زخمی و شهیدان زیادی داده بودند. محمدعلی با موتور چندباری را به خط میرود تا مجروحان را به عقب برگرداند. فرمانده که زخمی میشود، به دنبال او می رود. همانجا هلیکوپتر نشانه میرود و محمد علی با تیری که به سرش میخورد شهید میشود."

درست به فاصلهی 6 ماه از محمدعلی، علی اکبر نیز شهید میشود و اینگونه خانواده 10 نفره الهی مزین به نام دو شهید میشود.

پدر شهیدان محمدعلی و علی اکبر الهی خدا را شکر میکند. از اینکه "عاقبت به خیری" فرزندانش را دیده و میگوید: "اگر اینها نرفته بودند ماهم امروز اینجا سالم نمینشستیم".

ماجرای دیدار مقام معظم رهبری با خانواده الهی

سال 82 بود که رهبر معظم انقلاب به دیدار خانواده شهیدان الهی میروند. خاطره دیدار رهبری از خانواده شهید الهی را از زبان محسن پسر دیگر عزت الله الهی میشنویم.

او نقل می کند: "روز قبل از حضور آقا چند نفری به مغازه پدر آمدند و گفتند که قرار است از موسسه روایت فتح به دیدار خانواده بیایند. فردای آن روزی دیدیم موتوری دائما در کوچه و خیابان گشت میزند، همانجا متوجه شدیم که قرار است آقا بیاید.

تقریبا موقع اذان بود که گفتند بروید خانه و منتظر باشید. آقا سوار بر ماشین جلوی در خانه ایستاد. من بالا بودم و پدر برای استقبال جلوی در ایستاده بود. زمانی که آقا، پدر را دیدند خواستند دست پدر را ببوسند که ما مانع این کار شدیم و اجازه ندادیم.

موقعی که آقا آمدند، کسی از همسایهها متوجه حضور ایشان نشد. وقت رفتن دیگر همه متوجه وشوکه شده بودند.

زمانی که رهبر انقلاب به خانه ما تشریف آوردند، دوران دولت اصلاحات بود و ما در مورد مسائل فرهنگی و سیاسی و نگرانیهای خودمان صحبت کردیم که آقا به ما امید دادند.

حس و حال واقعا خوبی بود. یکی از برادرانم از اول تا آخر حضور آقا فقط گریه کرد. دیدن رهبر معظم انقلاب از نزدیک حس عجیبی به انسان میدهد که قابل توصیف نیست."

 

مصاحبه از سیده فاطمه کیایی و فرشته حاجی زاده

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار