به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از سمنان، محمود اخلاقی در سال 1335 در شهر سمنان متولد شد، از پدر و مادری متدین و عاشق اهل بیت(ع). دوران تحصیل را در مدرسه های شهر سمنان با موفقیت گذراند. بعد از دیپلم در رشته طراحی، در تکنولوژی سمنان مدرک فوق دیپلم گرفت و در سال 60 در روستای چاشم به شغل معلمی مشغول شد.
از سال 1352 فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. برای اینکه از هجوم نیروهای ساواک در امان بماند گاه از پشت بام وارد منزل می شد و یا شب ها را در باغ پدرش به سر می برد. او نقش موثری درپیروزی انقلاب اسلامی داشت.
ضد انقلاب که در کردستان لانه کرد، حاج محمود به کردستان رفت و با دشمنان مبارزه کرد. با آغاز جنگ تحمیلی در عرصه جنگ و نبرد حضور یافت و بعد از انقلاب به جمع دلاورمردان سپاه پیوست.
در عملیات بستان مجروح شد. ارتفاعات قلاویزان مهران و مقر دهکده چنگوله در مهران، به این فرمانده دلاور گردان موسی بن جعفر(ع) افتخار کرده و از نزدیک شاهد رشادت های او بوده است.
در عملیات بدر گلوله ای به پایش اصابت کرد ولی حاضر به ترک منطقه نشد.
به جهت مدیریت و لیاقت، از فرماندهی گروهان تا فرماندهی محور و معاونت عملیات لشگر 17علی ابن ابیطالب را پشت سر گذاشت. از برجسته ترین فرماندهان منطقه شلمچه بود و به عنوان یک الگو، در دل رزمندگان لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) جا گرفته بود.کربلای 5 هم از پیکر سوخته و ورم کرده حاجی خبر دارد.
حاج محمود قبل از شهادتش به علت ترکش های زیادی که در بدن داشت توان حرکت را از دست داده بود. گاهی اوقات برای شناسایی و بررسی منطقه روی دوش سوار می کردند و با خود می بردند و حاجی دستورات لازم را برای عملیات به آن ها می داد.
بالاخره در هفتم مرداد ماه سال 67، درست زمانیکه شکست کامل منافقین در عملیات مرصاد رقم خورده بود به فیض شهادت نایل شد.
خاطره:
بعد از عملیات مرصاد دلهره عجیبی داشتم. حدود ساعت یازده شب بود. داداشم از تهران تلفن زد.
گفتم: از محمود چه خبر؟ گفت:«خوبه! با خالصی با هم هستن! هر دو تاشون یه کمی مجروح شدن و دارن با هم می یان!»
همون موقع زنگ تلفن به صدا درآمد. خواهرم بود.
تعجب کردم اون موقع شب. گفتم:« چه خبر!همیشه محمود تماس می گرفته ولی این دفعه...!»
گفت: «احتمالا چون مجروح شده نتونسته تماس بگیره! شاید چون مجروحیتش زیاده نمی تونه صحبت کنه!»
به شوخی گفتم: «یه دفعه بگو شهید شده!» گفت: «نه! با خالصی با هم هستن! احتمالا فردا میرسن سمنان!»
هردوتاشون راست می گفتند. آخر آن ها را با آمبولانس برای تشییع به سمنان می آوردند!
بلند وابا بشین!!
یک روز از حمله منافقین به اسلام آباد می گذشت. محل استقرار نیروهای ما هم منطقه مریوان بود!
مشغول خوردن صبحانه بودیم که حاجی با عصبانیت آمد پیشمون! نگاهی به ما انداخت و گفت : «راحت نشستید و صبحونه می خورید؟ دشمن پادگان کوزران رو گرفت»
اولش فکر کردیم داره شوخی می کنه، برای همین بهش گفتم: «خاره خاره! اسه بیا صبحونه بخو! بیشون کو بیشون! هما چه کردین؟»
با عصبانیت گفت :« خیال ما که شوخی ماکرون؟ بلند وابا بشین!»
خوشبختانه وقتی رسیدیم آنجا، هنوز پادگان دست رزمنده های خودمون بود!
پیچید تو گوشمون!
حدود سال 55 برای مبارزه با رژیم، احتیاج زیادی به اسلحه بود. محمود پول ها را برداشت و برای خرید اسلحه رفت طرف مرز افغانستان. بعد از مدتی با کلی اسلحه به سمنان برگشت. یک کلت هم برای خودش خریده بود.
تو منزل بابا جمع شده بودیم تا محمود طرزکار کلت را به ما یاد بدهد.
محمود روی بالکن ایستاده بود و توضیح می داد که یک دفعه دستش خورد به ماشه!
صدای بلند کلت پیچید تو گوشمون!
خدا را شکر، گلوله به دیوار همسایه خورده بود!!
پیروزی گیلان غرب
حاج محمود نیروهای خودشو طوری آموزش می داد که همیشه با قدرت و دقت عمل می کردند. نیروهای اطلاعات عملیاتی هم که حاجی داشت همیشه با خبرها و اطلاعات دقیق بر می گشتند.
یکی از کارهای با ارزش نیروهای حاجی، شناسایی برای عملیات فکه بود. کار دقیق همین گروه باعث شد که عملیات گیلان غرب با پیروزی همراه باشه و قله پرمیان به دست نیروهای ایران بیوفته.
تو همین عملیات بود که تنگه استراتژیک حاجیان آزاد شد. تنگه ای که عامل تسلط عراقی ها بر جاده سرپل ذهاب بود و از ابتدای جنگ بسته شده بود.
انتهای پیام/