به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کرج، «کریم آخوندی» 14 مهر سال 1341 در کرج متولد شد. او در عملیاتهای بسیاری از جمله فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر 5 و والفجر 8 شرکت داشت.
وی در عملیات شهید رجایی و باهنر در جبهه کوره موش سرپل ذهاب براثر اصابت ترکش به دست راستش مجروح شد تا جایی که نمیتوانست دستش را حرکت دهد. در بیمارستان طالقانی تحت عمل جراحی قرار گرفت و پس از مدتی توانست دستش را حرکت دهد.
پس از چهار سال حضور مداوم در جبههها، در عملیات والفجر 8 در تاریخ 25 بهمن 1364 در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید و مفقودالاثر شد و پیکر تنومندش در همان خاک باقی ماند. سالها گذشت تا اینکه پس از 13 سال مشتی استخوان بهعنوان جنازه کریم به خانوادهاش تحویل داده شد.
وی با 700 شهید دیگر به خاک کرج بازگشت، اما در روز تشییع در آن هیاهو و شلوغی تابوتش گم شد و پس از آن که همه مردم رفتند و تنها خانوادهاش ماندند، تابوتش پیدا شد و در همان جمع بسیار کم، غریبانه در امامزاده محمد (ع) کرج به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید
«به نام الله آرامبخش دلها و پاسدارحرمت خون شهیدان
با سلام و درود بیکران به پیشگاه مقدس آقا امام زمان (عج) و نائب برحقش خمینی کبیر بتشکن زمان و امید مستضعفان جهان و با درود فراوان نثار ارواح پرفتوح شهدای اسلام از یاسر و سمیه تا حسینابنعلی و از حسین تا حسینیان 7 تیر و 17 شهریور، شهیدان ارجمند این جنگ، جنگ حق علیه باطل.
وصیتنامه بنده خدا پاسدار اسلام و سرباز امام زمان (عج) و یاور خمینی، کریم آخوندی مورخه 24 اسفند سال 61 قبل از شروع عملیات اصلی والفجر است.
با توجه به این مسئله که داشتن وصیتنامه وظیفه شرعی هر مسلمان است بهتر دیدم که من نیز چند سطری را بهعنوان وصیتنامه بنویسم چون دیگر چیزی به آغاز اصلی عملیات نمانده و بیم آن میرود که دیگر فرصتی برای این کار باقی نماند.
البته جای بیم نیست چراکه سعادت میخواهد کسی در راه خدا و قرآن و در میدان نبرد عاشقانه در خاک و خون بغلتد. بههرحال برای روشن شدن وضعیت خودم و برای بازماندگانم بعدازاینکه اگر خدا خواست و این بنده حقیر را لایق دانست و در اینجا یعنی جبهه نبرد حق به آرزویم که همانا شهادت میباشد رسیدم چه بکنند.
وصیت اول من به تمام دوستان و همرزمانم در سپاه و بسیج میباشد، برادران مبادا فکر اینکه جبهه را رها کنید به سرتان بیفتد، مبادا یک وقت خدای ناکرده از جنگ خسته شوید. پا به پای امام تا آنجا که امام مردانه ایستاده و خواهد ایستاد شما نیز بایستید که در غیر این صورت جواب خدا را نمیتوانید بدهید. جبهه را تقویت کنید که آبروی اسلام بستگی به جانبازی و ازخودگذشتگی شما دارد.
دوم خطاب من به این امت قهرمان است ولی من خیلی کوچکتر از آنم که به این ملت خطابی داشته باشم، ملتی که تمامی هستی خویش و جوانهای خود را در طبق اخلاص نهاده و به خدا هدیه میکنند. این امت قهرمان بجنگید و باور کنید که شما نزد پیغمبر خدا رو سفید خواهید بود چراکه فرزند پیغمبر را یاری نمودهاید، چرا که اسلام را یاری دادهاید.
حال خطابم به دشمنان اسلام و این انقلاب به هر صورتی که هستند از شیطان بزرگ گرفته تا صدام ملعون و حکام مرتجع منطقه و گروههای وابسته به آمریکا، از مفسدین گرفته تا محتکرین و تروریستهای اقتصادی که بدترین و شدیدترین ضربه را بر پیکر اسلام و روح مبارز این ملت قهرمان وارد میکنند. ای دشمنان این را من نمیگویم بلکه قرآن نوید میدهد و رسول خدا فرموده و ولیفقیه میفرماید دشمن اسلام نابود خواهد شد.
حال سخنی کوتاه با خانوادهام، با اقوامم و آشنایان نزدیک. برادر عزیزم، بعد از خدا امیدم به توست، تا آنجایی که میتوانی در راه خدا مبارزه کن و تا آنجا که میتوانی دیگران را به این راه دعوت کن. برادر عزیز تو به من نزدیکتر از هر کس هستی و میدانی چرا من این راه را انتخاب کردم پس تو هم میتوانی در راه اسلام خدمت کنی.
ولایت فقیه را در جامعه تبلیغ کن که راه من نیز این بود. آنهایی که نمیخواهند باور کنند این انقلاب اسلامی است و رهبری آن الهام از امام زمان (عج) دارد نه در تشییع جنازه من شرکت کنند و نه در مراسم ختم من. حتی نمیخواهد که تأسف بخورند که تأسف به حال خویش بخورند که مادیات آنها را غرق خواهد ساخت. مواظب مادرمان باش و تنها خواهر کوچکمان را نیز طوری تربیت کن که رهروی زینب (س) شود.
تو نیز مادرم در سوگ از دست دادن من هرگز شیون نکن که دشمن شاد میگردد هرچند که این شادی دشمن نیز زودگذر است. تنها و تنها به فاطمه زهرا (س) و مصیبتهایی که کشید فکر کن و به خاطر او اشک بریز. خواهرانم زینب وار صبر کنید و فرزندان خود را طوری تربیت کنید که فردا به درد جامعه اسلامی ما بخورند.
در آخر تو ای همسر مهربانم، نمیدانم با چه ایثاری و با چه فداکاری و به چه امیدی خودت را راضی نمودی که با یک پاسدار که از دارایی دنیا فقط یک دست لباس و یک اسلحه داشت ازدواج کنی. با وجود دیدن اینهمه همسران شهدا باز به خود اجازه دادی و با من ازدواج نمودی. من به تو مدیونم و تا ابد مدیون خواهم ماند و از تو میخواهم که مرا حلال کنی و اگر خدا فرصتی به من دهد و من آنطور که آرزو دارم در ردیف شهدا قرار گیرم شفاعت تو را قبول خواهم کرد.
این که بعد از من چه خواهی کرد اختیار با خودت است ولی اگر فرزندی از ما به جا ماند او را چنان تربیت کن که حتماً یک پاسدار انقلاب بشود، حال چه دختر و چه پسر فرقی نمیکند. انقلاب احتیاج به پاسداری دارد و بازهم در آخر میگویم که امام را تنها نگذارید، جبهه را خالی نکنید و هرگز از مبارزه خسته نشوید. اگرچه به قیمت از بین رفتن همگیمان تمام شود چراکه این نبرد، نبرد اسلام با کفر است، نبرد حق علیه باطل است و نبرد نور با ظلمت است.
به امید از بین رفتن کفر و باطل و ظلمت و روی کار آمدن حکومت اسلامی و جهانی مستضعفان. حضرت بقیهالله الاعظم (عج) و به امید زیارت کربلا و آزادی قدس عزیز. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزای. مرگ بر جهان ضد اسلام و سرمایهداری شرق و غرب.»
انتهای پیام/