معرفی کتاب؛

«تپه کرجی‌ها»

«تپه کرجی‌ها» کتابی با موضوع خاطرات رزمندگان کرجی در جبهه گیلانغرب هشت سال دفاع مقدس است.
کد خبر: ۴۵۹۸۲۳
تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۵:۴۲ - 06June 2021

«تپه کرجی‌ها»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس در کرج، «تپه کرجی‌ها» عنوان کتابی با موضوع خاطرات رزمندگان کرجی در جبهه گیلانغرب هشت سال دفاع مقدس است.

این کتاب در 296 صفحه‌ای اثر سعید علامیان است که به همت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان البرز با شمارگان هزار نسخه در سال 1397 منتشر شده است.

برشی از متن کتاب:

«پنجشنبه‌ها به تهران و بهشت زهرا می‌رفتم تا در مراسم تشییع شهدا شرکت کنم. پنجشنبه هر هفته از بهشت زهرا به منزل خواهرم در خیابان آذری می‌رفتم، آنجا می‌خوابیدم و جمعه پس از نماز جمعه به کرج می‌رفتم. گاه پیش می‌آمد که روز جمعه هم در منزل خواهرم می‌ماندم.

به یاد دارم روز شنبه ۲۹ آذر ۱۳۵۹ به میدان آزادی رفتم اما به جای اینکه به کرج بروم حسی مرا به جماران کشاند. پرسان پرسان ساعت ۱۰ صبح به جماران رسیدم. یک راست پیش بچه‌های محافظ رفتم و گفتم: برادر می‌خواهم امام خمینی را ببینم!

زدند زیر خنده که مگر همین‌طوری است که هر کس بخواهد امام را ببیند؟ گفتم: باید امروز امام را ببینم. دیدم جواب رد می‌دهند، بی‌اختیار زدم زیر گریه. گفتم: تا امام را نبینم نمی‌روم. مدتی همان‌جا می‌پلکیدم. یک‌باره شنیدم یکی از پاسدارها می‌گوید: آن پسر که می‌خواست امام را ببیند کو؟ خودم را به او رساندم و گفتم: بله من هستم.

گفت: خیلی خوش شانسی، یک گروه از بچه‌های سپاه می‌خواهند امام را ببینند و به جبهه بروند. توهم لا‌به‌لای آن‌ها برو امام را ببین. دوان دوان رفتم توی حسینیه، کنار اولین ستون زیر جایگاه امام نشستم. رزمنده‌ها با کلاه آهنی، بند حمایل و لوازم و تجهیزات آمدند و به صف نشستند. وقتی امام تشریف آوردند همه بلند شدند و شروع به شعار دادن کردند.

من هم مثل بمبی که ترکیده باشد بلند بلند گریه می‌کردم. امام فرمودند: من وقتی چهره نورانی شما را می‌بینم احساس حقارت می‌کنم. همینطور گریه می‌کردم. امام در بین صحبت‌هایشان اشاره کردند که اسلام و مملکت به شما جوان‌ها نیاز دارد. همین که امام این مطلب را گفتند بی اختیار سرم را بلند کردم و فریاد زدم: آخر امام پس چرا مرا جبهه نمی‌برند؟ تو را به مادرت حضرت زهرا (س) بگو مرا ببرند.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها