پدر شهیدان وکیلی:

عشق به اسلام و امام(ره)، شعله داغ شهدا را خاموش کرد

پدرشهیدان وکیلی گفت: شنیدن خبر شهادت اولین شهیدم برای من و مادرش بسیار سنگین بود اما شعله داغ شهدا را عشق به اسلام و امام(ره) خاموش کرده بود و در مورد شهدای بعدی آرامش خاص داشتیم.
کد خبر: ۴۶۰۱۶
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۴ - 06May 2015

عشق به اسلام و امام(ره)، شعله داغ شهدا را خاموش کرد

به گزارش دفاع پرس، حجت الاسلام حسین وکیلی ناطق در سال 1316 و در روستای «آوج» از توابع استان همدان درخانواده ای کشاورز به دنیا آمد. پدر وی که فردی متدین وعاشق روحانیت بود، تصمیم گرفت حسین را درنوجوانی راهی حوزه علمیه همدان کند.

حسین در سال 1343 برای بهره مندی از وجود اساتید گرانقدر حوزه علمیه قم از همدان به شهر مقدس قم نقل مکان کرد و درآنجا سکنی گزید.

وی در دوران تحصیل از محضر بزرگانی چون آیت الله العظمی گلپایگانی، آیت الله العظمی فاضل لنکرانی و آیت الله العظمی مکارم شیرازی بهره برد وهم اکنون نیز از محضر استاد مجاهدپرور و آیت الله العظمی نوری همدانی تلمذ می کند.

حجت الاسلام وکیلی در سال 1337 ازدواج کرد که ثمره آن  یک دختر و هفت پسر بود که سه پسر به نامهای احمد، محمود و هادی به درجه رفیع شهادت رسیده و یک پسر به نام مهدی هم به افتخار جانبازی نائل آمده است.

گفتگوی خواندنی را با حجت الاسلام وکیلی پدرسه شهید که در سفر حضرت آیت الله نوری همدانی به یزد، ایشان را مشایعت می کرد، در ادامه بخوانید.

* ابتدا کمی از فرزندان، چگونگی شهادت و مسئولیت آن ها در جبهه  ها بفرمایید؟

احمد، فرزند و شهید اول خانواده که جزو پیشکسوتان سپاه پاسداران و از فرماندهان جنگ در غائله کردستان بود در 4 اردیبهشت سال 1359  در سن 19 سالگی در منطقه کردستان و در مقابله با نیروهای ضد انقلاب  مفقودالاثر شد که طبق گفته برخی از همزرمان، بدنش توسط ضد انقلاب تکه تکه و سپس سوزانده شده است.

محمود، شهید دوم خانواده به صورت نیروی داوطلب بسیجی به جبهه اعزام شد و بی سیم چی بود که در سن 18 سالگی پس از چندین مرتبه مجروحیت در سال 1363 در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت رسید و جنازه این شهید در همان زمان به قم منتقل و دفن شد.

هادی، شهید سوم که او نیز به صورت نیروی داوطلب بسیجی عازم جبهه شد، در بدو ورودش به شلمچه در سال  1365 درسن 17 سالگی شربت شهادت نوشید.

مهدی، فرزند چهارم و جانباز خانواده که در خصوص نحوه مجروحیتش حضور ذهن ندارم.

* لطفا بفرمایید جنابعالی و مادر شهیدان با اعزام فرزندانتان به جبهه مخصوصا بعد از شهادت احمدآقا مخالفتی نکردید؟

بنده به همراه همسرم هیچ گونه مخالفتی برای رفتن فرزندان به جبهه نداشتیم بلکه ام الشهداء بسیارهم موافق این امر بودند به طوری که بعد از شهادت سه فرزندمان و مجروحیت فرزند چهارم، با دست خودش به فرزند پنجم لباس بسیجی پوشاند و به او گفت "محمدرضا حالا نوبت توست"، البته هنگام عزیمت محمدرضا به جبهه ،  امام(ره) صلح نامه را پذیرفتند.

* خود جنابعالی هم در جبهه ها حضور داشتید؟

بله بنده به همراه فرزندان و دیگررزمندگان فداکار در جبهه ها حضورداشته و وظیفه تبلیغ را در زمان های مختلف در طول 8 سال عهده دار بودم.

* واکنش جنابعالی و والده شهدا هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندان چه بود؟


واقعیت امر این است که  شنیدن خبر شهادت اولین شهیدم احمد، خیلی برای من و مادرش سنگین بود اما شعله داغ شهدا را عشق به اسلام و امام(ره) خاموش کرده بود و در مورد شهدای بعدی آرامش خاص داشتیم.

* خاطره ای از حال و هوای شنیدن خبر شهادت فرزندانتان دارید؟

در سال 1365 که سومین فرزندم شهید شده بود، کسی به ما اطلاع نداده بود تا یک روزصبح  درب خانه به صدا درآمد. زمانی که درب را باز کردم، مسئول بنیاد شهید قم به همراه 4 نفر دیگر مقابلم ایستاده بودند، پس ازورودشان به منزل ،مسئول بنیاد شهید قم خطاب به بنده گفت: می خواهم از شما  برای سخنرانی مراسم تشییع شهدا دعوت کنم چون درآن زمان تعداد 114 شهید را برای تشییع آورده بودند که آماری بی سابقه بود.

من از حالت آن ها فهمیدم چه خبراست و نپذیرفتم. مسئول بنیاد شهید قم گفت: دلیل دعوت ازشما این است که  پدر دو شهید هستی که من هم بلافاصله گفتم بگو پدرسه شهیدم. با این حرف چایشان را نخورده رفتند.


در همان لحظه دامادم را که تازه از جبهه برگشته بود، صدا زدم و گفتم هادی شهید شده. او گفت که من می دانستم اما چیزی نگفتم. به وی گفتم من می روم بیرون و شما به نحوی ماجرا را به مادرش اطلاع بده. من از خانه رفتم و حضرت معصومه (س) را زیارت کردم، در حرم، نگاهم به تابلو اسامی 114 نفر شهید افتاد که اسم فرزندم هادی هم در بین اسامی بود.

به خانه برگشتم، منتظر صدای گریه و شیون بودم اما خبری از گریه نبود به دامادم گفتم خبر را نگفتی؟ گفت: چرا اطلاع دادم الان هم همه میدانند، هم پدر و مادر شما و هم حاج خانم.

پدر و مادر من آن موقع در قید حیات بوده و از روستا برای دیدار به قم آمده بودند. از دامادم سوال کردم واکنش حاج خانم بعد ازشنیدن خبر چه بود؟ گفت : ایشان گفتند مهمان خدا بوده و حالادر امان خداست.

* کمی از ویژگی های بارز شخصیتی فرزندان شهیدتان بفرمایید؟

شهدای ما مانند تمامی شهدا بسیار نسبت به خودشان و نسبت به دیگران غیرتمند بودند. شهید اولمان خیلی شجاع بود، شهید دوم ما در تواضع و کم حرفی و زهد کم نظیر بود به طوری که  موتورگازی اش را قبل از ورود به محله خاموش می کرد و دست می گرفت تا همسایه ها با صدای موتور اذیت نشوند. شهید سوم هم خیلی غیرتمند بود به گونه ای که هیچ جوانی در کوچه ما برخلاف کوچه های دیگر پاتوق نمی کرد.

* شهدای شما وصیتنامه ای هم داشتند؟ اگر وصیتی داشتند بیشتر به چه اموری سفارش کردند؟

متاسفانه شهید سوم ما به علت هیاهوی زیاد شلمچه حتی موفق به نوشتن وصیتنامه هم نشده بود. شهید دوم هم  مکرر به  فرمان پذیری و حرکت پشت سر ولایت فقیه سفارش کرده بود. شهید اول هم در قسمتی از وصیتش گفته بود «چندی که من جان در بدن دارم، اجازه نمی دهم دیگران یک وجب از زمین  کشورم را اشغال کنند».

* انتظار جنابعالی به عنوان پدر سه شهید از مسئولین کشور چیست؟


انتظار من از مسئولین کشور، فقط عمل  به قانون و عمل به فرمایشات رهبرمعظم انقلاب است.

* درایام ولادت امیرالمومنین(ع) و تکریم از مقام پدرهستیم به نظر شما مهمترین انتظار یک پدر از فرزندانش چیست؟

به نظر من تنها خواسته یک پدر از فرزندانش، عمل به موازین شرعی و اسلامی است.

* به عنوان آخرین سوال چه انتظاری از فرزندان شهیدتان دارید؟

بالاترین خواسته یک پدرشهید این است که  فردای قیامت شافع او و همه کسانی که خدای متعال به آنها اجازه می دهد، باشند.

منبع: یزد امروز

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار