به گزارش دفاع پرس، بار دیگر عطر یاد شهدای گمنام در فضای شهرمان پیچید تا یادمان نرود که تنها کوچه و خیابانهایمان را به نامشان نزنیم و باید به آنچه که نسبت به ایشان تعهد داریم، پاسخگو باشیم. شهید «عباس امیدی» که انتظار مادرش «رباب امیدی» را پایان بخشید، همان شهیدی است که پس از 29 سال گمنامی و بیخبری، گونههای همیشه خیس مادرانه را با اشک شوق مأنوس کرد، آنچه در پی میآید روایتی است خواندنی از همکلامی ما با مادر این شهید.
«عباس متولد چهارم آذر ماه 1346 بود. من 9 فرزند دارم، شش دختر و سه پسر که عباس پنجمین فرزند خانواده ما بود.» مادرانههای رباب امیدی که آغاز میشود با بغض و آه همراه میشود. نمیدانم شاید در ذهنش همه سالهای نبودن و دلتنگیها را مرور میکند و بغضهای گاه و بیگاهش امان دل تنگ ما را میبرد: «من برای تربیت فرزندانم خیلی مقید به حلالوحرام بودم، پدرشان هم همین طور. عباس هشت سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. من تنهایی بچهها را بزرگ کردم و دست یاری خداوند را در تمام مراحل زندگیام دیدم.
تمام تلاشم این بود که بچهها حرام و حلال را بشناسند و به آنچه در دین اسلام هست، اعتقاد داشته باشند. نمیخواستم نبود پدر خللی در تربیتشان ایجاد کند. خدا را شکر بچهها هم مذهبی و هیئتی بار آمدند. مراسمهای عزاداری سالار شهیدان را همواره برای زندگی خود برکت میدانستم و مطمئن بودم که عباسم مسیر زندگیاش را از همین مراسمات و عشق و ارادتش به امام حسین(ع) گرفت و شهادت را برای خود انتخاب کرد.»
این مادر شهید در ادامه میگوید: عباس خیلی به ورزش اهمیت میداد، اولین مرتبه که رفت جبهه، 13 سال بیشتر نداشت. اما خودم راهیاش کردم. نمیخواستم جای خالی پدر اینجا هم اذیتش کند. برای همین با چهرهای شاد و خندان بدرقهاش کردم که آخرین تصویر من در ذهن عباس، زیباترین و بهترین تصویر باشد.
همزمان با رفتن عباس پسر بزرگم هم از طریق بسیج به منطقه رفت. مدتی بعد در حالی که دچار موجگرفتگی شده بود بازگشت. الحمدلله الان وضعیت بهتری دارد.
عباسم چند سالی در خطوط جبهه حضور داشت تا اینکه به خدمت سربازی رفت و در لشکر 77 ثامنالائمه (ع) خراسان مشغول به جهاد شد. در نهایت هم در عملیات والفجر 9 در منطقه پنجوین عراق در سال 1365 مفقودالاثر شد.
به علت شدت حملات دشمن، کسی از سرنوشت عباسم اطلاع نداشت. تا اینکه پیکر ایشان در سال 1390 تفحص و به عنوان شهید گمنام در روز شهادت حضرت زهرا (س) در باغ موزه دفاع مقدس تهران به خاک سپرده میشود. رباب خانم آهی میکشد و میگوید: هر وقت که پیکر شهدا را میآوردند به معراج شهدا میرفتم تا شاید از عباسم خبری بگیرم. یکی میگفت اسیر است، دیگری میگفت شهید شده است، خلاصه هر کسی چیزی میگفت. با آمدن آزادگان هم دنبالش رفتم اما خبری نبود. در نهایت از درد پا افتادم خانه و دیگر نتوانستم دنبالش بروم. تنها چیزی که آرامم میکرد این بود که امید داشتم شهدای گمنام همهشان مهمان حضرت زهرا (س) هستند. در نهایت بعد از 29 سال چشمانتظاریمان به پایان رسید و پیکر عباسم شناسایی شد. معراج شهدا از من خواست تا آزمایش دیانای بدهم و مدتی بعد خون من با خون پسرم تطبیق داده شد و اینگونه گمشده من بعد از 29 سال به آغوشم بازگشت و چشم انتظاریام پایان یافت.
رباب امیدی با شوری تمام میگوید: من بهترین هدیه روز مادر را امسال از خانم حضرت زهرا (س) گرفتم به عبارتی هدیه روز مادر امسالم شناسایی عباس بود. خیلی دلتنگش میشدم اما همیشه به این امید داشتم که باز خواهد گشت. جگرگوشهام بود. یکبار خواب دیدم که به من گفت مادر من اینجا هستم اما اجازه ندارم بگویم کجا فقط آمدهام به شما سر بزنم و بروم نمیتوانم بگویم کجا هستم. برای آمدنش هم خواب دیده بودم. خواب دیدم رفتهام امامزادهای برای زیارت، اما نام امامزاده را نمیدانستم. چند شب میشد که برای زیارت به امامزاده میرفتم. مدتی بعد خبر شناسایی پیکر فرزندم را برایم آوردند. در پایان من از همه کسانی که ما را به فرزندانمان میرسانند و در روند تفحص تا شناسایی شهدای گمنام دخیل هستند کمال تشکر را دارم و امیدوارم که همهشان عاقبت بخیر شوند.
منبع: روزنامه جوان