روایت‌هایی از زندگی شهید "رسول حیدری"

عزاداری عارفانه در خیمه‌ آبدارخانه

"چند بار مخفیانه ایشان را زیر نظر گرفتم. چنان در عزای حسینی اشک می‌ریخت و عزاداری می‌کرد و با خدا مناجات می‌نمود که انصافا دیدنی بود. چه دانیم شاید در آن خلوت و تنهایی با خدای حسین(ع) و امام حسین(ع)، شهادت را طلب می‌کرد که عاقبت به آن رسید."
کد خبر: ۴۶۲۳۸
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۹ - 11May 2015

عزاداری عارفانه در خیمه‌ آبدارخانه

به گزارش سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس- شهید "رسول حیدری" پس ازسالها مجاهدت و تلاش در راه حق، در روز عید غدیر سال ۱۳۷۲ در کشور بوسنی – هرزگوین در بوسنای مرکزی واقع در شهر ویسوکو متوجه شد که منطقهای از جاده وسیوکو توسط نیروهای کروات (HVO) آلوده شده و این مسیر، مسیر عبور ایرانیان بود. وی دستور داد که تا اطلاع ثانوی کسی از این مسیر عبور نکند و خود به همراه یکی از رزمندگان بوسنی به آن منطقه رفت تا آنجا را مورد بررسی قرار دهد و قبل از حرکت با مادرشان که سیده بودند تماس تلفنی گرفت و ضمن تبریک عید به مادرش با حالتی روحانی با همه خداحافظی کرد، و به کمین نیروهای کروات که در آن زمان با نیروهای مسلمان در حال جنگ بودند، افتاد و پس از مقاوت شجاعانه به فیض عظیم شهادت نایل آمد و به بزرگترین آرزوی خود یعنی شهادت رسید.

در ادامه چند خاطره از خانواده و همرزمان شهید را میخوانید.

مادر شهید حیدری در خاطرهای از فرزندش میگوید: یک روز چندین نفر از نزدیکان و آشنایان مهمان ما بودند. کسانی که بقول آن روزها سرشان به تنشان میارزید، ما مشغول صحبت بودیم که رسول (که در دوران کودک بود) از فوتبال آمد. لباسهای معمولی رسول و سر و روی خاکی او در موقع احوالپرسی میهمانان مورد توجه آنها قرار گرفت.

رسول که رفت آنها به من گفتند: این تنها پسر شماست؟ بیشتر به او برسید!… این حرفها خیلی مرا ناراحت و پریشان کرد تنها که شدیم به رسول گفتم: «ما که وضع مالی خوبی داریم یا حداقل میتوانی لباس مناسبتر یا کفش خوبی برای شما تهیه کنیم چرا اینگونه لباس میپوشی...» در اینجا رسول حرف مرا قطع کرد و گفت: مادر به آنها بگو رسول تا زمانی که با بچههایی به مدرسه میرود که انگشت پایشان از کتانی پاره پاره بدر آمده است همین لباسها نیز برای او زیاد است.

شهید رسول؛ یکی از سربازان امام(ره)

ابراهیم آودیچیکی از دوستان شهید میگوید: "رسول خیلی ساده و پرتحرک و در عین حال شوخطبع بود. او با همین ویژگیها توانست در قلب ما نفوذ کند. من شهید رسول را یکی از سربازان واقعی امام خمینی(ره) یافتم که برای ادای تکلیف دینی خود حرکت میکرد."

یک ترکش ناقابل!

محمد بنیادی همرزم شهید حیدری از خاطرات حضورشان در عملیات بیت المقدس ۲ ( ماووت) میگوید: "در عملیات بیت المقدس۲ سراغ رسول را گرفتم، گفتند داخل خاک عراق است. مدتی بعد خبر مجروحیتش را شنیدم که حالش خوب شده بود. وقتی پرسیدم آخه با معرفت چرا به ما نگفتی! گفت: «چیزی نبود که بگم…؛ رفتیم داخل ترکشی خوردیم و به لطف خدا اومدیم. همین!» هر چه خواهش کردم جزئیات را بگو نگفت!

عزاداری عارفانه در خیمه آبدارخانه

رضا افروز یکی دیگر از دوستان شهید میگوید: "شهید حیدری در عزاداری حضرت امام حسین(ع) در حسینیه امام خمینی هر سال در خیمه آبدارخانهها در حالی که مشغول آماده کردن چای و شربت بود دور از نگاه دیگران مشغول عزاداری عارفانه بود و هرچه اصرار میشد که بیاید در خیمه عمومی عزاداری قبول نکرد و همواره اصرار داشت که در خیمه آبدارخانه مشغول آمادهسازی چای و شربت و … باشد. در همان حال من چند بار مخفیانه ایشان را زیر نظر گرفتم. چنان در عزای حسینی اشک میریخت و عزاداری میکرد و با خدا مناجات مینمود که انصافا دیدنی بود. چه دانیم شاید در آن خلوت و تنهایی با خدای حسین(ع) و امام حسین، شهادت را طلب میکرد که عاقبت به آن رسید."

دیدار فرزند پس از شش ماه

همسر شهید حیدری دیدار همسر با فرزندش پس از شش ماه را اینگونه بازگو میکند: سال ۶۵ بود و دخترمان یک سال و نیم داشت. رسول از جبهه آمده بود مرخصی، بعد از شش ماه، خانه مادرش بودیم. چند بچه هم سن و سال دخترمان هم آنجا بودند. وارد که شد، پرسیدم: کدام یکی از اینها دخترمان است؟ چند لحظه نگاهشان کرد؛ خندید و سکوت کرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها