سادگی مزار شهید اسحاقی مرا به یاد بقیع می‌اندازد

یک قسمت از گلزار شهدا خاکی و مشخص بود به‌تازگی عزیزی را در بر گرفته است؛ باور نمی‌کردم این مزار ساده آرامگاه عزیزی باشد که ۳۴ سال دور از وطن بوده است.
کد خبر: ۴۶۲۵۵۶
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۲:۰۱ - 17June 2021

سادگی مزار شهید اسحاقی مرا به یاد بقیع می‌اندازدبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کرج، استان البرز چند روزی است با خبر تفحص و رجعت شهیدی از دوران دفاع مقدس حال و هوای دیگری دارد. شهید «محمد اسحاقی» پس از ۳۴ سال دوری از وطن به ایران بازگشت و به چشم‌انتظاری خانواده‌اش پایان داد و امروز در جوار شهدای آرمیده در گلزار شهدای امامزاده طاهر (ع) کرج در منزلگاه ابدی خود آرام گرفت.

سال‌هاست که مادری چشم‌انتظار پسر، همسری چشم به راه همسر و فرزندانی منتظر دستان پرمهر و نوازش‌های پدر هستند. امروز بابا آمد اما بدون آنکه صورت فرزندانش را بوسه‌باران ‌کند. امروز فرزندان به دنبال لحظه‌ای بودند که بتوانند با پدر درد دل کنند. نمی‌دانم چه می‌گفتند اما می‌دانم‌ ناگفته‌های زیادی داشتند.‌

امروز چشم‌انتظاری به‌ پایان رسید و پس از گذشت بیش از 30 سال این پسر خندان، پدر مهربان و همسر فداکار به جمع خانواده بازگشت و در آغوش خاک آرام گرفت. به پاس رجعت این شهید سرافراز میهن مراسمی در جوار امام‌زاده طاهر (ع) مهرشهر کرج برپاست. مادران شهدا تصاویر عزیزانشان را در آغوش گرفته و در صف اول این مراسم نشسته‌اند و منتظر مادر محمد اسحاقی هستند.

حال و هوای عجیبی بر فضا حاکم است، بوی جبهه به مشام می‌رسد. دلم عجیب تنگ سفرهای راهیان نور است. آقای جوانی زیر آفتاب سوزان می‌نشیند و جعبه‌های چوبی را مقابلش می‌چیند. از شدت گرما صورتش سرخ و خیس شده است.‌ به یاد راهیان نور، به یاد فکه و شلمچه صدا می‌زند «واکس، واکس، واکس صلواتی».

هر کس از مقابلش رد می‌شود از او دعوت می‌کند تا کفش‌هایش را واکس صلواتی بزند. گام‌هایم را تندتر می‌کنم و به او نزدیک و متوجه می‌شوم که خادم راهیان ‌نور است. از چفیه سبز رنگی که روی صورتش انداخته بود می‌شد حدس زد اما برایم عجیب بود. اینجا کجا، خادم شهدا و راهیان نور کجا؟ آقا محمد حال و هوای جبهه را با خود آورده است.

یکی از خادمان منقل بزرگی را پر از اسفند می‌کند و چشم‌انتظار ورود خانواده شهید تازه تفحص شده است. خادمان دیگر در جای‌جای صحن این امام‌زاده به مردم ‌خوشامد می‌گویند. خادم دیگری سبدی پر از گل در دست دارد و با اهدای گل‌ها از مهمانان استقبال می‌کند.

کودکان در قسمتی دیگر سرگرم هستند. به آن‌ها نزدیک می‌شوم و می‌بینم با چه ذوق و شوقی در حال رنگ کردن تصاویر حاج قاسم هستند. آن‌قدر کوچک بودند که فکر کردم شناختی از سردار دل‌ها ندارند اما وقتی از دختر کوچولویی که خود را سوگل معرفی کرد پرسیدم ‌تصویر چه کسی را رنگ‌ می‌کند با لبخند گفت: شهید سلیمانی.

جلوتر رفتم، کنار بنر بزرگی که منقش به تصویر سردار سلیمانی و امضاهای شهروندان‌ بود دختران و پسران جوان برای حاج قاسم دل نوشته می‌نوشتند. گروه سرود شهید بهنام ‌محمدی متشکل از جوانان رشید با لباس‌های یکدست سرودی با مضمون رشادت حاج قاسم را سر می‌دهند. موزیک‌هایی با حال و هوای جبهه پخش می‌شود و فکرها را به سمت‌وسوی جبهه و رشادت فرزندان این سرزمین می‌برد.

خود را به خاک شهید می‌رسانم. یک قسمت از گلزار شهدا خاکی و مشخص بود به‌تازگی عزیزی را در بر گرفته است. باور نمی‌کردم این مزار ساده آرامگاه عزیزی باشد که ۳۴ سال دور از وطن بوده است. فضا ساده و آرام است. جوانی با پارچه‌های سبز و سیاه به خاک نزدیک می‌شود و روی آن را می‌پوشاند و با گل‌های پرپر سرخ و سفید روی پارچه‌ها را پر می‌کند.

نمی‌دانم چرا اما سادگی این مزار مرا به یاد بقیع می‌اندازد. بانوی جوانی بالای مزار حاضر و روی آن را با گل و عکس نوشته‌هایی می‌پوشاند. از او می‌پرسم چه نسبتی با شهید دارد؟ سرش را آرام بالا می‌آورد و می‌گوید: خادم ‌هستم. کم‌کم دور مزار شلوغ می‌شود، صندلی‌ها را می‌چینند، حدس می‌زنم مهمان‌های آقا محمد شهید در راه هستند.

آن‌طرف‌تر مراسم بزرگداشت شهید برپاست و این‌سو مهمان‌های شهید تازه از راه رسیده بر مزار او حاضر می‌شوند. خانواده شهید میزبانند؛ هم ‌میزبان پسر و هم میزان میهمانان او. خادمان شهدا با یک بغل گل سرخ از مادر، همسر و فرزندان شهید استقبال می‌کنند.

سردار ادیبی از رشادت فرزندان ایران‌زمین و حاج قاسم‌ها می‌گوید و شاعر البرزی از شهادت و کربلا می‌خواند و زیر صدای آرامی گوش‌ها را نوازش می‌کند. اشک پهنای صورت حضار را خیس می‌کند.

مراسم با دعا برای ظهور امام زمان (عج) به پایان می‌رسد. مادران شهدا به قصد همدردی با خانواده شهید اسحاقی بر مزار این شهید تازه‌نفس البرزی حاضر می‌شوند و لحظاتی را کنار آن‌ها می‌نشینند. هوا کم‌کم رو به غروب می‌رود و خورشید خود را پشت ابرها پنهان می‌کند و آرام پایین می‌رود. کم‌کم‌ شب فرا می‌رسد. خانواده محمد آقا امشب شاد و غمگینند ...

گزارش: صدیقه صباغیان

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار