به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، نیروهای امنیتی از اوایل خرداد سراپا چشم و گوش شده بودند تا ببینند خبری که به آنها رسیده، چقدر صحت دارد. گوشه گوشه حرم و رواقهای مختلف را وارسی میکردند. هر روز یک خبر جدید میرسید از خرابکاری احتمالی در حرم امام رضا (ع). علیرغم روال عادی بنا شد زائرانی که میخواهند داخل بیایند علاوه بر بازرسی بدنی، بسته یا ساکی که همراهشان هست، منع ورود شود. اما با همه این احوال خبری یا سرنخی از آنچه اطلاع داده بودند، پیدا نشد؛ بنابراین نیروهای امنیتی، دایره ورود زائران به حرم را محدودتر کردند. حالا باید حتی تابوت امواتی که برای طواف به حرم میآمدند، بازرسی شود. نیروهای امنیتی به ناچار قبل از ورود خانوادههای عزادار آنها را به کناری میکشیدند و با دادن توضیحاتی داخل تابوتها را نیز وارسی میکردند. این کار برای آنها بسیار سخت بود، زیرا قرار بود خانوادههایی که در حال عادی نیستند و به شدت ناراحتند را توجیه کنند، برای یک کار غیر عادی!
اما باز هم خبری از آنچه گفته بودند، ممکن است رخ دهد، نبود که نبود. کم کم با گذشت چند هفته آنها به این نتیجه رسیدند که این خبر به هر دلیل قرار نیست به وقوع بپیوندد. حتی برخی میگفتند منافقین هر چقدر هم پست باشند، داخل حرم مطهر و با زائران امام هشتم چنین کاری نمیکنند.
دیگر پیگیریها هم به سختی قبل انجام نمیشد؛ تا اینکه عاشورای امام حسین (ع) فرا رسید. آن روز طبق روال هر ساله دیوارهای حرم سیاهپوش عزای خاندان پیامبر (ص) شده بود. هیأتهای عزاداری دسته دسته وارد رواقها میشدند. زائران دیگر هم دور ضریح ایستاده بودند و آنهایی که نمیتوانستند در شلوغی جمعیت دستشان را به ضریح برسانند از دور ایستاده بودند و اشک از گوشه چشمانشان سرازیر بود و هر کسی در دلش با امام رضا (ع) نجوا میکرد.
پدر دانیال، نمازش را خوانده بود و فرزند ۹ ماههاش را در آغوش گرفت و به همسرش گفت: او کنار دو فرزند دیگر و مادرش بماند تا وقتی از زیارت ضریح برگشت، فرزندان دیگر را مواظبت کند تا همسرش هم برای زیارت برود.
آقا محمود هم یکی دیگر از کسانی بود که به رسم هر روزهاش برای ادای نماز ظهر به حرم میآمد تا در کنار امام هشتم (ع) لحظاتی عبادت کند. آقا محمود ارتشی بود و خدمت در نظام او را مجبور کرد بیش از سه دهه از دیارش مشهد، دور باشد. دور شدن از امام رضا (ع) برای او خیلی سخت بود. خصوصا اینکه همه اقوامش هم در مشهد بودند.
همین شد که بلافاصله بعد از بازنشستگی در سال ۱۳۷۲ خانهاش در تهران را فروخت و دوباره به شهر خود برگشت. حالا دیگر همه میدانستند هیچ چیزی در این دنیا نمیتواند بین او و قرار هر روزهاش با امام رضا (ع) جدایی بیندازد.
خلاصه هر کسی که در آن روز کنار ضریح آقا مشغول نجوا و عبادت بود، سیر زندگیاش او را در آن لحظه به این مکان مقدس رسانده بود.
ساعتهای حرم نشان میداد ۲۶ دقیقه از ۲ بعدازظهر روز ۳۰ خرداد سال ۱۳۷۳ گذشته است. یکی از زوار که ساکی دستش بود در آن شلوغی میخواست بگذارد روی زمین. یکی از خدام به او تذکر داد ساکش را بردارد، اما لحظه بعد از این تذکر را آدمهایی که اطراف بودند، دیگر ندیدند.
ساعت ۱۴ و ۲۷ دقیقه، دود و غبار آنهایی را که در رواقها بودند، سرجایشان میخکوب کرد. انگار لحظهای زمان ایستاد. وقتی آدمها به خود آمدند، بوی خون و سوختگی بود که از لابلای دود و غبار به مشام میرسید.
مادر دانیال به همراه مادرش که مجروح شده بود، دست فرزندانش را گرفت و مبهوت به سمتی میدوید. او به آدمهای دیگری میخورد که در جهات مختلف بدون هدف فقط سرگردان به این طرف و آن طرف میرفتند. زن به دنبال شوهر و فرزند ۹ ماههاش بود. شاید پیدایشان کند. شاید آن لحظه اتفاقی افتاده باشد و همسرش داخل ضریح نرفته باشد. همه این افکار در ثانیهای از ذهنش میگذشت که فریاد خادمان بلند شد: «ممکن است انفجار دیگری رخ دهد، سریع از حرم خارج شوید!»
حالا او مانده بود بر سر تلخترین دو راهی زندگیاش. نیروهای امنیتی به شدت مانع ورودش به داخل ضریح شدند؛ بنابراین برای حفظ جان بقیه خانواده سریع بیرون رفت.
خانواده آقا محمود پیشبین هم که هنوز خبر انفجار به گوششان نرسیده بود تا شب منتظر آمدن او شدند، اما وقتی خبری نشد فهمیدند اتفاقی رخ داده است. پیگیر شدند و فهمیدند انفجار حرم به نیامدن مرد خانه مربوط است.
داخل حرم خادمان سعی میکردند به مجروحان کمک کنند. یکی از آنها چشمش به دختری سه ساله افتاده بود که گویا پدر و مادرش به شهادت رسیده بودند و خودش از درد زخمهایی که روی تنش نشسته ضجه میزد و بخشی از جسمش سوخته بود. خادم سعی میکرد سراسیمه او را به درمانگاه برساند.
خدام سعی کردند با خارج کردن بقیه زوار اطراف ضریح را تمیز کنند. خون همه جا را قرمز کرده بود. دست و پا و تکههای بدنی بود که به در و دیوار پرت شده و چسبیده بود. شب نشده همه جا تمیز شد و ضریح به حالت قبل بازگشت؛ بدون اینکه دچار خرابی شدیدی شود. زائران با پیکرهایشان موج انفجار را گرفته بودند و در لحظات پایان زندگیشان بدن قطعه قطعه آنها شده بود محافظ حریم امامی که حاضر بودند همه داراییشان را به پایش بریزند.
بعدها یکی از نیروهای امنیتی اعلام کرد: هدف از این بمبگذاری زدن پایههای گنبد بود که اگر این اتفاق رخ میداد و گنبد میافتاد خساراتی بسیار وحشتناکتر از آنچه دیدیم رخ میداد.
بلافاصله بعد از این اتفاق باورنکردنی همان گروهی که سالها دستش به خون ملت ایران آغشته بود، دوباره مسئولیت چنین جنایتی را پذیرفت. در همان ساکی که خادم حرم لحظه انفجار کنار یکی از کسانی که به عنوان زائر وارد ضریح شده بود، دید و خواست از روی زمین بردارد، بمبی ساخته شده از ماده «سی۴» که بسیار در انفجار قدرتمند است. ساک توسط دو زن و دو مرد وارد حرم شده بود.
«علیرضا رحمانی» یکی از عاملان این واقعه بلافاصله دستگیر شد و در اعترافاتش نام فردی به نام «مهدی نحوی» را به عنوان فرمانده این عملیات بر زبان آورد. نحوی بعد از ۲۴ روز در تهرانپارس تهران دستگیر شد و پس از گفتن تنها یک جمله به درک واصل شد. او گفت: «به دستور سازمان منافقین این کار را انجام دادم و هیچ حرف دیگری ندارم.»
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۹۱۱