قصیده‌ ملی‌میهنی «مرتضی امیری اسفندقه»؛

از خونِ من دوباره وطن امتحان بگیر

«مرتضی امیری اسفندقه» شاعر معاصر، قصیده‌ای ملی میهنی درباره ایران سرود.
کد خبر: ۴۶۳۴۵۸
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۱ - 23June 2021

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، «مرتضی امیری اسفندقه» شاعر معاصر، قصیده‌ای ملی میهنی درباره ایران سروده است.

مرتضی امیری اسفندقه متولد سال ۱۳۴۵ در استان تهران، فارغ‌التحصیل فوق لیسانس ادبیات از دانشگاه قم و سرشار از ادبیات کهن و معاصر است. آن‌چه او را از دیگر شاعران متمایز می‌کند سادگی و افتادگی وی و مردم‌داری اوست.

از من که بود خواست بگویم کجاییم؟

اهلِ زمینِ سربه‌هوایم، هواییم

گاهی چراغِ سوخته، تاریکیِ تمام

گاهی پر از ستاره، پر از روشناییم

اهلِ زمین و خانه‌به‌دوشِ شبانه‌روز

خورشیدوار، دربه‌درِ جابه‌جاییم

همدستِ آب و آتش و همپایِ خاک و باد

کولی‌ترین مسافرِ بی‌درکجاییم

***

مثلِ نسیم در همه‌جا گشت می‌زنم

دیوانه‌وار عاشقِ مشکل‌گشاییم

در هر کجایِ این کره خاک با همه

بی‌اختیار شیفته آشناییم

لبریز از حرارت و سرشار از حیات

آتش، عطش، حماسه، جنون، آسیاییم

در من حلول کرده روحی بزرگوار

پرواز را همیشه و هرجا، هواییم

***

اهلِ زمینم و وطنم مهدِ انقلاب

من انقراضِ سلسله پادشاییم

شلیک کرده‌اند به من بار‌ها و شب

من آسمانِ زخمیِ تیرِ هواییم

***

در من بلوچ و ترک و لُر و کرد یک صداست

ایرانیم تجلیِ چندین صداییم

من مژده شکستنِ دیوارِ ظلمتم

من افتتاحِ پنجره روشناییم

گهواره‌خوابِ نغمه عطار و مولوی

من شیرِ پاک‌خورده شعر سناییم

من عقلِ سرخِ شیخ‌شهابم، قتیلِ نور

من هوشِ تند و تازه شیخ‌بهاییم

عین‌القضاتِ مانده به خاطر، هزار سال

شمعِ شهید، خاطره مومیاییم

جانبازیم به درصدِ خالص رسیده‌است

از سرفه‌هایِ خشک بخوان، شیمیاییم

تبدیل می‌کنم به نظر خاک را به زر

پنهان نمی‌کنم نفسِ کیمیاییم

مثلِ سیاوشِ از دلِ آتش گذشته‌ام

آماده‌ام که عشق کند رونماییم

جز عاشقی هنوز گناهی نکرده‌ام

پاکیزه از جنایت و جرم قضاییم

حرف و حدیثِ من همه مستیّ و راستی‌ست

من عاشقِ صمیمیت و بی‌ریاییم

دعوت به مهر کرده‌ام و عشق و دوستی

افتاده رسالتِ بی‌ادعاییم

غیر از وفا به دست ندارم اگرچه هیچ

از هر طرف محاصره بی‌وفاییم

آیینه دارِ لحظه دیدار و حرمتش

آیینه غروبِ غریبِ جداییم

سرخوش عبور کرده‌ام از هفت‌خوانِ مکر

زخمی اگرچه بر اثرِ نارواییم

***

ورد زبانِ اهلِ جهان پاکیِ من است

من پایتختِ سلسله پارساییم

آیینه شکفتنِ خورشید، صبحِ زود

پرورده فضایِ خراسان، رضاییم

شاعر، ادیب، رند، قلندر، چکامه‌سنج

بالاتر از تمامیِ این‌ها، فداییم

نانِ شبی نداشته ام غیرِ قرصِ ماه

خورشید بوده ریزه‌خورِ ناشتاییم

دستم دراز پیشِ خدا هم نمی‌شود

پاکیزه از شگرد و سرشتِ گداییم

من از خدا به غیرِ خودش را نخواستم

آن بنده‌ام که وارثِ تاجِ خداییم

او هرچه خواست می‌شود و خواستم از او

فرمانده قلمرویِ فرمانرواییم

بی‌انتهاست وسعتِ فرماندهیِّ دل

خارج از این نواحیِ جغرافیاییم

نقلِ فروتنی‌ست وگرنه سرم از آن

هم‌کسوتِ ملائکه درکبریاییم

***

کفتم قصیده بار به سبکِ «کمال» پاک

آه‌ای وطن! نوایِ نیِ بی‌نواییم

جادوگرانه سحرِ مرا کرده‌ای تمام

جادو نمی‌شوم، نه! به قرآن، دعاییم

هوشم نخورده گولِ هنرهایِ خویش را

تا انتها اگر برسم، ابتداییم

روحِ من و اسیرِ رهایی شدن؟ مباد!

آزادم و همیشه به فکرِ رهاییم

***

گفتم قصیده باز وطن را، خوشا خوشا

در قرنِ تازه شاعرِ امّ‌القُراییم

نوآوری‌ست سنّتِ پاینده خدا

نوآورم، مخالفِ کهنه‌گراییم

دل لوحِ ساده‌ است، ولی ساده‌لوح نیست

من شهری‌ام تمام، اگر روستاییم

مردِ دقیقه‌هایِ نود بوده‌ام به شور

لبریزِ خاطره، گلِ وقتِ طلاییم

***

از خونِ من دوباره وطن امتحان بگیر

من بی‌قرارِ نمره ثلثِ نهاییم

روزی شهید می‌شوم و آه دیدنی‌ست

میدانِ تیر و مویِ رهایِ حناییم

***

از من که بود خواست بگویم… بیا ببین

شاعر هنوز شاعرِ یک لاقباییم

گفتم هزار بار و شنیدی هزار بار

ایرانیم، دوباره بگویم کجاییم؟

منبع: مهر

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار