به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، «ابوالفضل رضیئی» در ۲۱ شهریور ۱۳۴۴ در شهر ری دیده به جهان گشود. پدرش «رحمتالله»، بنّا بود و مادرش «قمر»، خانهدار. «ابوالفضل» فرزند دومشان بود، که در دامان پرمهرشان پرورش یافت و با مکتب اسلام و مذهب تشیع آشنایی کامل پیدا کرد.
خانوادهاش بسیار مذهبی و مؤمن بودند و سعی داشتند او را از همان کودکی، با آیات قرآن و احادیث آشنا کنند. ابوالفضل دوران ابتدائی را در مدرسه راه آهن «نوّاب»، و مقطع راهنمایی را در مدرسه «۱۲ فروردین» سپری کرد. سپس، تحصیلاتش را تا پایه اول متوسطه در دبیرستان «شهید عباسزاده» فعلی بهشهر ادامه داد.
به ورزش، بهخصوص رشته کشتی علاقه داشت و موفق به کسب جوایزی هم شد. او از همان دوران نوجوانی سعی میکرد هیچگاه نماز و روزهاش را فراموش ننماید. حقالنّاس را رعایت میکرد و در این امر مهم، دیگران را نیز راهنمائی میکرد تا حق دیگران به گردنشان نباشد.
در بیان خلقوخوی او باید گفت که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود. با دیگران نیز با ملاطفت و گشادهروئی رفتار میکرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.
با شنیدن زمزمه انقلاب، او نیز در راهپیمائیها حضور داشت. با ظهور انقلاب، مسئول تبلیغات پایگاه بسیج محل شد. او که معیارش در انتخاب همسر، فداکاری، ایمان و پاکدامنی بود، سال ۱۳۶۰ با «فاطمه باقری» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج، دختری به نام «مریم» است.
ابوالفضل در سال ۱۳۶۱ با حضور در عملیات رمضان، به عنوان تخریبچی، شرکت کرد. اگرچه او در همین عملیات، مجروح شده، در بیمارستانهای شهید بقایی اهواز، بهشهر، گرگان، مشهد و قائمشهر بستری شد. او برای مدتی نیز، در یگان دریایی فعالیت کرد.
روایت پدر شهید
«زمانی که خبر مجروحیتش را شنیدم، محافظ امامجمعه کیاسر «آیت الله مهدوی» بودم. من به همراه همسرم به مشهد رفتم؛ چون مسئولیتش را در جبهه میدانستم، حدس زدم که باید قطع عضو شده باشد. همسرم در حیاط بیمارستان منتظر شد. من داخل رفتم و او را در یکی از اتاقها پیدا کردم. چند پزشک و پرستار بالای سرش بودند و داشتند ترکشها را در میآوردند. او هم میگفت: آخ! گفتم: پسرم! نگو آخ! بگو مرگ بر آمریکا.»
ابوالفضل در ۱۹ مهر ۱۳۶۲ به عضویت سپاه در آمد و با تعهد بیشتری به ادای تکلیف پرداخت.
روایت همرزم شهید
«صفر فلاح» از خاطرات عملیات بدر اینگونه یاد میکند: «در ادامه عملیات در هورالعظیم، دشمن اقدام به انجام یک پاتک کرده بود که خوشبختانه منجر به شکستشان شده بود. از آنجایی که رزمندگان ما به قایق و موتور آنها نیاز داشتند، میبایست چند داوطلب یرای انجام این کار وارد عمل میشدند. از اینرو، ابوالفضل علیرغم اینکه آماده رفتن به مرخصی بود، داوطلبانه خطر را به جان خرید و بدون کمترین امکانات و با تلاش فراوان، موتور یک قایق را باز کرد و برگشت.»
ابوالفضل در ۱۲ بهمن ۱۳۶۵ به عنوان مسئول گروه شناسائی اطلاعات ـ عملیات به ماووت اعزام شد؛ و در نهایت، او در ۶۶/۴/۹ در منطقه ماووت در اثر موج گرفتگی و اصابت ترکش به ران، به درجه والای شهادت نائل آمد؛ و یک هفته بعد نیز، پیکر پاکش در بهشت فاطمه بهشهر به خاک سپرده شد.
روایت پدر شهید
پدرش میگوید: «آخرین اعزامش، مصادف با چهلمین روز شهادت برادر کوچکترش بود. برایش مرخصی گرفتم تا نزد مادرش بماند؛ ولی قبول نکرد. رفت و بعد از سه ماه، همانند برادرش به شهادت رسید و ما را تنها گذاشت.»
روایت همرزم شهید
«صفر فلاح» از چگونگی شهادت همرزمش میگوید: «من به اتفاق گروهی از بچههای واحد اطلاعات ـ عملیات لشکر آماده رفتن به عملیات نصر ۴ بودیم که او را در پایگاه شهید بهشتی اهواز دیدم. من و اسماعیل، ولی پور از وی خواهش کردیم که در پایگاه بماند و به منطقه غرب نرود. حتی صحبتهای «حمید محبی» مسئول اطلاعات هم بیتاثیر بود. اما ابوالفضل میگفت: برادرم راه خودش را رفت. امروز اسلام به ما احتیاج دارد. ما در آن عملیات توانستیم ماووت را به تصرف خود در آوریم. بعد از پایان درگیری، به عقبه آمدیم و کنار رودخانهای مشغول استراحت بودیم که ناگهان دو گلوله کاتوشا در نزدیکیمان فرود آمد، که موجب شهادت او شد.»
وصیت نامه شهید «ابوالفضل رضیئی»
«ان الذین آمنو و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه»
آنان که به خدای یکتا ایمان آوردند و نیکوکار شدند آنها در حقیقت بهترین اهل عالمند. (قرآن کریم)
ترک کن دنیایی که همه را ترک میکند، قبل از اینکه ترا ترک کند. امام علی (ع)
اشهد ان لااله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله، اشهد ان علیاً ولی الله امیر مومنان (ع)، اشهد ان صاحب الزمان بقیه الله (عج)، اشهد ان خمینی روح الله.
جنگ در اسلام یک چیزی نیست که خودش هدف باشد، طرح باشد. جنگ برای این است که آن زیانهایی که سر راه مردم هستند و آنها که مانع پیاده شدن اسلام هستند، آنهایی که مانع ترقی مسلمین هستند آنها از بین بروند. (امام خمینی)
سپاس خداوندی را که به انسان آن نیرو را داد که بتواند راه حق را از باطل تشخیص دهد و درود بر خاتم النبیین حضرت محمد (ص) و با درود بر حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) و یازده امام برحق که آخرین آن حضرت مهدی (عج) میباشد؛ و با درود و سلام بر نائب امام زمان، امام امت حضرت آیت الله خمینی و تمام شهدای انقلاب سرخ حسینی امت اسلام و ایران.
بار خدایا! سپاس میگویم تو را که من گناهکار را هم در صف باارزش شهدا قرار دادی. خداوندا! نمیدانم که در روز قیامت با چه رویی در مقابل تو بایستم. میدانم که شکرگزار کوچکترین نعمت تو نبوده و نیستم و هر چه دارم کوهی از گناه است، ولی دل به امید تو بستهام و خون ناقابلم را هدیه درگاه تو کردهام باشد که رحمتی به حالم بکنی.
امت حزب الله! این راهی است که در آن کسی ضرر نمیکند، چون اگر کشته شود مقامی بس بزرگ دارد و اگر برگردد باز هم اجر عظیمی در پیش خدا دارد. من راه را آگاهانه انتخاب نمودم و برای این به جبهه میروم که با اندک توانایی که در بدن دارم بتوانم کمک کوچکی به اسلام و مسلمین جهان کرده باشم. امروز جنگ، جنگ میان تمامی اسلام و تمام کفر است. اگر ذرهای کوتاهی کنیم و کاری را که از دست ما بر میآید انجام ندهیم گناهی بس بزرگ انجام دادهایم. امروز، ولی امر، حجت را برما تمام کرده است. وقتی امام بگوید امروز جنگ اهمیتش بیشتر از فروع دین است، چگونه میتوانیم ادعای مسلمانی کنیم، ولی یک بار هم شده به جبهه نرفته و نرویم.
برادران! هفت سال از جنگ میگذرد. هفت سال است که مردم یا در جنوب یا در غرب و دیگر شهرها مورد هجوم وحشیانه دشمن قرار گرفته اند و ما هنوز یک بار پا به جبهه نبرد نگذاشتهایم. چگونه میتوانیم جواب خون شهدا را بدهیم و چگونه میتوانیم جواب بچههای شهدا، پدر و مادر شهدا را در روز قیامت بدهیم. خودمان را به دنیا بستهایم. نمیدانیم که دنیای فانی وفا ندارد. خودمان را به مادیات بستهایم.
خودمان را به زن و فرزند و یا پدر و مادر بستهایم. آیا نمیدانیم که در روز قیامت هیچ کدام از اینها به درد ما نمیخورد جز اعمالی که انجام دادهایم ما باید همیشه فکرمان و ذکرمان جنگ باشد. همواره پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا آسیبی به ما نرسد. هرگز از کوشش و مجاهدت در راه خدا دست نکشید و از خط خونین صراط مستقیم ولایت خارج نشوید.
ای مردم قهرمان! ای کاروان صاحب الزمان، ولی عصر (عج)! هرکس امید به جایی دارد و پناهگاهی را برای خود انتخاب میکند و ما هم پناهگاهمان خداوند متعال و امام زمان است. هر وقت به مشکلی برخورد کردید به آنان توسل و رجوع کنید و آنان شما را هم بیجواب نخواهند گذاشت. نمیدانم که آیا این بدن ضعیفم به وطن میرسد یا نه؟ اگر رسید روی تابوتم را باز بگذارید تا همه ببینند که جز یک لباس غرق به خون یا یک کفن چیز دیگری با خود نمیبرم. پس به فکر مال دنیا نباشید و همیشه دنبال اعمال خوب و شایسته باشید که توشهای برای ایمان باشد در آخرت.
و، اما پدر و مادر خوبم! نمیخواهم با کلمات ناقص شما را مخاطب قرار دهم میدانم که از دست دادن جوان چقدر درد بزرگ و جانکاهی است و این را بدانید که این نوعی آزمایش الهی است. شما خوشحال باشید که فرزندتان در راه حق از بین رفت. مادرم و پدرم! شما با صبر و استقامت و توکل بر خدا سعی کنید که فقدان مرا بر خود هموار سازید و اگر خواستید ناراحتی و گریه کنید به یاد روز عاشورای حسینی گریه کنید. به یاد جوانی حضرت قاسم و حضرت علی اکبر و برای کودکی حضرت علی اصغر برای زیبایی حضرت ابوالفضل العباس و برای مظلومیت امام حسین (ع) و استقامت زینب (س) گریه کنید.
خواهرم و برادرانم و همسرم! شما ناراحت نباشید این سعادت دنیا و آخرت برای خودم است و هم روسفیدی برای شما در دنیا و آخرت در پیشگاه خداوند متعال است. از پدر و همسرم میخواهم از فرزندم مریم به خوبی نگهداری نمایید تا برای اسلام مفید واقع شود.
در پایان از همه طلب بخشش و عفو دارم امیدوارم که مرا از صمیم قلب ببخشید، چون اکنون دست من از دنیا کوتاه است. نماز مرا امام جمعه محترم حاج آقا جباری بخوانند و مرا در بهشت فاطمه دفن کنید. هروقت به یاد من افتادید برای آمرزشم دعا کنید. دیگر وقت خداحافظی از این دنیای کوچک است؛ انشاالله.
انتهای پیام/