به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کرج، «سلمان ایزدیار» در روز 9 آبان سال 1339 در خانوادهای مؤمن و متعهد در محله حاجیآباد کرج دیده به جهان گشود و دوره ابتدایی را در دبستان فاتح و دوره راهنمایی را در مدرسه کشاورزی گذراند و دوره متوسطه را نیز در دبیرستان فارابی سپری کرد.
دوران تحصیل سلمان همزمان با اوجگیری نهضت مردمی ایران علیه رژیم شاهنشاهی بود. در این دوران فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد و در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت میکرد و در پخش اعلامیههای امام خمینی نیز حضوری فعال داشت.
در سال 1361 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش عمومی در پادگان امام حسین (ع)، دوره یک ماهه آموزش تخصصی مربیگری سلاح و تاکتیک را سپری کرد. در 22 بهمن همان سال طی مراسمی ساده ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر به نام عمار است.
وی سرانجام در عملیات کربلای یک در حالی که جانشینی فرمانده گردان حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) را بر عهده داشت، در روز 10 تیر سال 1365 بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای جوادآباد کرج به خاک سپرده شد.
خبرنگار دفاعپرس به مناسبت سالروز شهادت «سلمان ایزدیار» گفتوگویی را با همسر وی ترتیب داده که در ادامه میخوانید:
دفاعپرس: خودتان را معرفی بفرمایید.
خدیجه کرمی، ۵۹ ساله هستم و تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته روانشناسی ادامه دادهام. بسیار خرسندم از اینکه هنوز یاد و خاطره شهدا زنده است و آنها فراموش نشدهاند. بزرگترین نگرانی و دغدغه ما این است که خون آنها پایمال شود. خود شهدا کمک میکنند تا یادشان زنده بماند چون خون آنها جوشان و خروشان است.
دفاعپرس: از نحوه آشنایی و ازدواج خود با شهید ایزدیار برای ما بگویید؟
سال 1360، اوایل جنگ من 19 ساله بودم و سلمان 20 سال داشت. سلمان با برادرم حاج علی کرمی دوست بود و در پادگان امام حسین (ع) با هم دوران آموزشی را طی میکردند اما از طریق یکی از دوستان به ما معرفی شد و برای خواستگاری به منزل پدری ما آمدند و وقتی برادرم از موضوع مطلع شد وی را تأیید کرد.
من شناختی از او نداشتم اما تأیید برادرم برایم سند بود. همه چیز به سرعت انجام شد، از خواستگاری تا عقد یک هفته طول کشید و عصر روز 22 بهمن همان سال پس از راهپیمایی، عقد صورت گرفت و حاصل این ازدواج پسرمان عمار است که تنها امید من در همه این سالها بوده است.
دفاعپرس: مختصری از شخصیت و خصوصیات اخلاقی شهید ایزدیار برای ما بگویید؟
سلمان در خانوادهای معمولی به دنیا آمد و بزرگ شد اما شخصیت برجسته خانواده و الگوی دیگران بود به گونهای که پدرش برای انجام هر کاری با وی مشورت میکرد. سلمان معتقد بود زمان طاغوت دوران جاهلیت ما بوده و با ورود امام خمینی (ره) به میهن و شکلگیری انقلاب اسلامی، ملت ایران از جهالت نجات پیدا کردند و بیدار شدند.
سلمان بسیار شجاع و نترس و در میان فامیل، از جذابیت خاصی برخوردار بود. هنوز هم با وجود گذشت سالها از شهادتش، اقوام از او به خوبی و نیکی یاد میکنند. به صله رحم اهمیت بسیاری میداد و زمانی که از جبهه به کرج باز میگشت، سر زدن به فامیل را در رأس کارهای خود قرار میداد و معتقد بود باید از حال اقوام، دوستان و آشنایان باخبر باشیم.
آن زمان دیدار فامیل در قالب شبنشینیهای شبانه صورت میگرفت و هر زمان که سلمان کرج بود، اقوام برای دیدن او میآمدند اما اگر کسی به هر دلیلی در آن شبنشینیها حاضر نبود، روز بعد دلیل عدم حضور وی را جویا میشد و به دیدنش میرفت.
دفاعپرس: کدام ویژگی شهید ایزدیار شما را بیشتر شیفته میکرد؟
مردم دار بودن و خدایی بودن از جمله ویژگیهای بارز سلمان بود که مرا به خود جذب میکرد. در هر کاری رضایت خدا را در نظر میگرفت و جمله «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید» از فرمایشات حضرت امام خمینی (ره) را الگوی خود در زندگی قرار داده بود.
دفاعپرس: همسرتان اولین بار چگونه و به کدام منطقه اعزام شد؟
اولین اعزام او با شهید چمران و پیش از ازدواجمان بود. پس از عقد نیز برای آزادسازی خرمشهر اعزام شد، چند ماه آنجا بود و سپس بازگشت.
دفاعپرس: واکنش شما در مقابل اعزام وی به جبهه چه بود؟
سال اول ازدواجمان سلمان مسئول آموزش بسیجیان در پادگان شهید باهنر بود و نمیتوانست به جبهه برود و به همین دلیل ناراحت بود و اعتراض میکرد که چرا اجازه اعزام او را نمیدهند اما سرانجام پس از چند ماه به جبهه رفت. پیش از اعزام او، هنگام بدرقه رزمندگان در میدان شهدای کرج، دلم پر میکشید که این کاش همسرم نیز در میان آن رزمندگان بود و اعزام میشد.
زمانی که کرج بود مدام نگران بودم و دلشوره داشتم که مبادا با وجود تمام زحماتی که در جبههها کشیده، در حادثهای جان خود را از دست بدهد و شهید نشود زیرا شهادت حق او بود اما زمانی که در جبههها بود، آسودگی خیال داشتم و میدانستم در آنجا هر اتفاقی هم بیفتد شهید میشود.
زمانی که سلمان ما را از اعزام خود با خبر میکرد، ناراحت بودم و گریه میکردم چون اوایل ازدواجمان بود و هر دو جوان بودیم اما در نهایت قبول میکردم که برود. البته دلشوره از دست دادن او را داشتم چون دوست داشتم همسرم کنارم باشد اما زمانی که در جبههها بود دلم آرام میگرفت؛ این معجزه الهی بود.
هنگام اعزام به سلمان میگفتم: به اشک من اعتنا نکن، این اشک، شیطانی است. مبادا گریه من مانع رفتن تو شود اما او مدام نگران و دلواپس عاقبت ما و شرایطمان پس از شهادتش بود.
دفاعپرس: همسرتان چه زمانی، در چه عملیاتی و چگونه به شهادت رسید؟
اوایل تیر ماه برای عملیات آزادسازی مهران اعزام شد. به گفته همرزمانش، در این عملیات دشمن در محاصره رزمندگان اسلام قرار میگیرد و تعدادی از عناصر دشمن تسلیم میشوند و سلمان که جانشین گردان حمزه سیدالشهدا (ع) بود، به رزمندگان میگوید که اسرا را بیاورید اما عراقیها به سمت میدان مین حرکت میکنند. سلمان نسبت به جلوگیری از ورود آنها به این میدان اقدام میکند اما یکی از اسرای عراقی خود را روی مین میاندازد و در پی انفجار، همسرم بر اثر اصابت ترکش به بالای ابرو به شهادت میرسد.
شب جمعه بود، منزل پدرشوهرم بودم که ناگهان فردی درب خانه را کوبید و گفت: «پاشید پاشید سلمان شهید شد»، سپس درب باز شد و همسایهها به داخل خانه آمدند. خیلی ترسیدم، هاج و واج بودم و باور نمیکردم. حتی تا مدتی پس از شهادت سلمان نیز استرس داشتم و بیمار بودم.
زمانی که همسرم به شهادت رسید، پسرم عمار سه سال و نیم داشت. ساعت 11 صبح روز شهادت سلمان در حال خیاطی و دوخت یک پارچه مشکی بودم که عمار که در حال بدو بدو کردن دور خانه بود، از من پرسید: «مامان بابا سلمان شهید شده داری لباس مشکی میدوزی؟» با این جمله حالم دگرگون شد و گفتم: «نه زبونتو گاز بگیر، بابا داره میاد.» بعداً متوجه شدم که همان ساعت 11 صبح سلمان به شهادت رسیده و انگار این موضوع به عمار الهام شده بود.
دفاعپرس: به نظر شما شهید چه کرد که لایق شهادت شد؟
سلمان بسیار دوستدار خدا، تابع رهبری و گوش به فرمان حضرت امام خمینی (ره) بود و خود و زندگیاش را مدیون ایشان میدانست و امام را در تمام امور زندگی الگوی خود قرار داده بود. احساس میکنم همین موارد موجب شد خداوند افتخار شهادت را نصیبش کند.
دفاعپرس: از حال و هوایتان پس از شهادت همسرتان بگویید؟
تا دو الی سه سال باور نمیکردم که او شهید شده است. لباسهایش داخل کمد و کفشهایش جلوی درب منزل بود. خیالم راحت بود اما نمیخواستم بپذیرم و باور کنم که شهید شده، فکر میکردم هنوز در جبهه است. حتی پس از پایان جنگ که اسرا بازگشتند فکر میکردم او نیز باز میگردد. مدام به مزارش سر میزدم اما خیلی برایم سخت بود و دچار افسردگی شده بودم.
میدانم که شهادت لطف خدا به او بود و باید صبوری میکردم اما در اوج جوانی با یک فرزند کوچک داغ سختی بر دلم نشست. با رفتن سلمان به نوعی زندگیام از هم پاشیده شد البته خانواده همسرم خیلی مراقب من و عمار بودند. غم زیادی در دلم داشتم اما تنها دلخوشیام این بود که او شهید شد و به مرگ طبیعی از دنیا نرفت.
دفاعپرس: هنگام تشییع پیکر شهید ایزدیار، واکنش فرزندتان چه بود؟
سلمان لاغر اندام و قد بلند بود. با توجه به اینکه پیکرش سه روز در گرما مانده بود، ورم کرده و تغییر کرده و شناسایی او دشوار شده بود. به همین دلیل عمار پدرش را نمیشناخت. حتی من هم میگفتم سلمان اصلاً این شکلی نبود. عمار مات و مبهوت بود اما با وجود سن کم و اینکه امکان داشت مانند بسیاری از هم سن و سالانش بهانه بگیرد، از همان ابتدا شهادت پدرش را قبول کرد. البته قطعاً در تنهاییهایش نبود پدر را حس میکرد و ناراحت بود اما این موضوع را بروز نمیداد.
دفاعپرس: وقتی دلتنگ همسرتان میشوید چه میکنید و چه خواستهای از او دارید؟
هرگاه دلتنگ میشوم سری به مزارش میزنم و با او صحبت میکنم و همیشه از وی میخواهم در مشکلات زندگی مرا یاری و در روز قیامت نیز شفاعتم کند.
دفاعپرس: همسر شهید بودن چه حسی دارد و در این جایگاه چه انتظاری از جامعه دارید؟
همسر شهید بودن برایم یک افتخار و از طرفی نیز دوری از همسرم برایم سخت است. درخواست من از مردم و مسئولان این است که خون شهدا را پایمال نکنند. اگر آنها جانشان را فدا نمیکردند ما امروز امنیت و آرامش نداشتیم و مشخص نبود در چه شرایطی قرار داشتیم. امنیت امروز کشور را مدیون خون شهدا هستیم.
گفتوگو از مینا صدیقیان
انتهای پیام/