به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، مردم متحد ایران، همواره نشان دادهاند که در روزهای سخت، علیه دشمن متحدتر میشوند و در این بین، دفاع مقدس آیینهای تمامنما از اتحاد و همدلی مردم است؛ بهطوری که ملت ایران بدون توجه به امکانات دفاعی کشور، داوطلبانه عازم جبهه شدند.
«یادگار موسایی» یکی از دلیرمردان ایران اسلامی است که لباس سربازی ارتش را بر تن کرد و پس از پشت سر گذاشتن دوره آموزشی، عازم جبهه شد و در عملیات «فتحالمبین» به شهادت رسید.
زندگینامه شهید «یادگار موسایی»
«یادگار موسایی» فرزند «حسین»، هفتم دی سال ۱۳۴۱ در روستای «خرم درق» از توابع شهرستان «هشترود»، در خانوادهای مذهبی متولد شد. وی دوران کودکی خود را در روستا پشت سر گذاشت و در کشاورزی به والدین خود کمک میکرد، تا اینکه در سن هفتسالگی راهی مدرسه شد و به کسب علم و دانش پرداخت.
«یادگار» در فصولی که کشاورزی تعطیل میشد، به شهرهای همجوار رفته و به کارگری مشغول میشد تا از لحاظ مالی، باری از دوش پدرش برداشته شود. او فردی متواضع و متدین بود و به فرائض دینی اهمیت زیادی میداد و برخلاف سواد کم، از لحاظ فرهنگی و اجتماعی در سطح بالایی قرار داشت.
وی در سنین جوانی به سنت حسنه ازدواج عمل کرده و تشکیل خانواده داد و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامی ایران، لباس مقدس سربازی را بر تن کرد و از جانب ارتش جمهوری اسلامی ایران به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد و با تمام توان خود مقابل استکبار و زورگویی ایستادگی کرد و در مقابل دشمنان از شرف، غیرت و ناموس وطن دفاع کرد.
او شهادت را یک افتخار والا میدانست و با جان و دل و از صمیم قلب، آماده پذیرفتن آن بود؛ بنابراین سرانجام به آرزوی خود رسید و دوم فروردین سال ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در عملیات «فتحالمبین»، در منطقه «شوش» شربت شهادت را نوشید و آسمانی شد.
خاطرهای از زبان «حسین موسایی» پدر شهید «یادگار موسایی»
پسرم دوره آموزشی خود را در مشهد سپری کرد و بعد از آن به جبهه اعزام شد و وقتی که از جبهه به مرخصی آمده بود، میگفت که «شوشتر» را فتح کردهایم و به ما مرخصی دادند و خوشحالم که من و همرزمانم به دشمن بعثی، اجازه تعرض به خاک کشورمان را نمیدهیم.
مرخصی وی حدود ۴۰ روز طول کشید. از پسرم پرسیدم که چرا پای تو در هنگام راه رفتن میلنگد؟ او در جوابم گفت: پدر جان! چیزی نیست. میخ پوتینم پایم را اذیت میکند و اتفاق خاصی برایم نیفتاده است. ما بعدها فهمیدیم که «یادگار» تیر خورده و برای اینکه ما ناراحت نشده و مانع برگشت او به جبهه نشویم، این مسئله را پنهان کرده بود.
وقتی که مرخصی ۴۰ روزه پسرم تمام شد و قصد بازگشت به جبهه داشت، گفت: «پدر جان! روز اول عید به خانه برمیگردم و اگر نتوانستم روز اول برسم، حتما برای سیزدهبهدر برمیگردم.» او رفت و روز دوازدهم فروردین جنازهاش را آوردند.
انتهای پیام/