برشی از کتاب/

احداث خاکریز توسط جهادگران سمنان در عملیات رمضان

علی​آبادی در کتاب «اسطوره‌های ماندگار» درباره عملیات رمضان می‌گوید: «می‌بایست قبل از عملیات، خاکریزی به طول ۲ کیلومتر و عرض ۳ تا ۴ متر زده شود تا لشکر و تیپ‌هایی که عملیات کرده و جلو رفته بودند، پشت آن خاکریز مستقر شده و حالت پدافندی بگیرند، در غیراین‌صورت همگی توسط دشمن قتل عام می‌شدند.»
کد خبر: ۴۶۶۷۴۱
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۱ - 14July 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از سمنان، دوران پر رمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است؛ خاطراتی که حتی تصور برخی از آن‌ها حیرت‌انگیز است. کتاب «اسطوره‌های ماندگار» عملکرد گردان‌های مهندسی رزمی جهاد استان سمنان در هشت سال دفاع مقدس است که توسط «حمید دعائی» به رشته تحریر درآمده و انتشارات «امینان» این کتاب را در ۶۶۸ صفحه به زیور طبع آراسته است.

به مناسبت فرارسیدن سالگرد «عملیات رمضان» بخشی از خاطرات «مرتضی علی​آبادی» از جهادگران استان سمنان در این عملیات را می‌خوانید:

یکی از هدف​های مهم عملیات رمضان دور کردن آتش دشمن از مرز‌ها و شهر‌ها بود تا امنیت بیشتری برای مردم منطقه ایجاد شده و ادوات سنگین و نیمه​سنگین دشمن نتواند شهر‌های خوزستان را گلوله​باران کند. من مسئول تدارکات محوری بودم که نیرو‌های تیپ علی​ابن ابی​طالب و تیپ امام سجاد در آن محور عملیات انجام می​دادند و بچه​های جهاد استان سمنان حوزه عملیاتی این تیپ​ها را پوشش می​دادند. لشگر‌های ارتش هم بودند که بچه​های جهاد به این لشگر‌ها هم خدمات مهندسی ارائه می‌کردند.

عملیات رمضان در شرف آغاز شدن بود. فرمانده جهاد سازندگی استان سمنان «ابوالفضل حسن​بیکی» باتفاق علی​آبادیان که در جلسات قرارگاه عملیاتی کربلا شرکت می​کردند، بعد از تقسیم​کار و توجیه عملیاتی، باتوجه به تجارب عملیات​های قبلی و متناسب با محور‌های کاری، دستور کار‌ها را به جهادگران اعلام ​کردند.

مسئولیت هر محور، امکانات مورد نیاز، زمان و حجم انجام کار مشخص گردید و می​بایست تا فردا صبح خاکریزی به طول ۲ کیلومتر و عرض ۳ تا ۴ متر زده شود تا لشگر و تیپ​هایی که عملیات کرده و جلو رفته بودند، پشت آن خاکریز مستقر شده و حالت پدافندی بگیرند، در غیراین صورت همگی توسط دشمن قتل عام می​شدند. روی همین حساب زمان اجرای دستور محول ​شده کاملاً سنجیده ​شد.

ما در بخش تدارکات همه کاری انجام می​دادیم، از رساندن لاستیک​های لودر، توزیع آب، یخ، غذا، لباس، دارو، کمک​های اولیه و امدادگری و همه چیز‌هایی که در محور عملیاتی مورد نیاز بود و در مقر جهاد وجود داشت. من این تدارکات را از انبار جهاد واقع در ایستگاه حسینیه تحویل می​گرفتم و به سرعت به منطقه عملیاتی که بچه​ها در حال کار بودند می​رساندم.

شب مرحله اول عملیات در حوالی پاسگاه مرزی زید که از نظر سوق الجیشی خیلی با اهمیت بود، چون دشت وسیعی را تحت پوشش دیده​بانی قرار می​دادو تا ایستگاه حسینیه هم حدود ۱۵ کیلومتر فاصله داشت مستقر بودیم. وقتی پاسگاه توسط رزمندگان تسخیر شد، دشمن با پرتاپ منور‌های نورانی توسط توپخانه​ها، مرتب آسمان و دشت وسیع منطقه عملیات را مثل روز روشن می​کرد بطوری که زیر آن نور روشن می​شد سوزنی را نخ کرد.

رزمندگان در نیمه دوم شب​های ماه رمضان که ماه دیرتر در آسمان ظاهر می​شد، در تاریکی مسیرشان رابطرف دشمن ادامه می​دادند، در این لحظات عراقی​ها منور‌های پرنوری را پرتاب می​کردند تا از پیشروی نیرو‌های ایرانی مطلع شده و بتوانند مقابله کنند. بعد از خاموش شدن منورها، دوباره تاریکی مطلق بر منطقه حاکم می​شد و هیچ چیزی را تشخیص نمی​دادیم.

نمی‌توانستیم چراغ ماشین را روشن کنیم. من بعد از اینکه به محل استقرار دستگاه‌ها رسیدم، دیدم یکی از بچه‌های اعزامی از ذوب آهن دامغان از پشت ترکش خورده بود. خوشبختانه ترکش به پشتش فقط ضربه​ای وارد کرده و خون مردگی ایجاد شده بود. اما دنده​هایش آسیب دیده و نمی​توانست به هیچ جا تکیه بدهد. یک مجروح بد حال دیگر داشتیم که هر دو مجروح را در قسمت جلوی تویوتا سوار کردم و به مقصد اورژانس منطقه حرکت کردم.

من با دو تا مجروح و کلی تدارکات در تاریکی شب در حال حرکت در راه باریکی که یک طرفش خاکریز و طرف دیگرش کانال بودحرکت می‌کردیم. مجروح​ها می​خواستند داخل ماشین کمی جابه​جا شوند که تو یکی از روشن و خاموش شدن منور‌ها ماشین توی کانال افتاد. عملیات هم دچار مشکل شده بود و نیرو‌ها عقب می​آمدند.

چرخ​های ماشین توی کانال افتاده و گیرکرده بود. تو این فکر بودم که نیمی از بار ماشین را پیاده کنم تا ماشین سبک‌تر شود، یا اینکه مجروح‌ها را بیرون آورده و پشت خاکریزی که خیلی با من فاصله نداشت بگذارم تا ببینم بعد چه خواهد شد. در همین فکر بودم که شهید مرتضی شادلو با یک موتور تریل از راه رسید. ایشان با تعدادی دیگر از جهادگران بسیج شده بودند تا من را پیدا کنند. شهید شادلو گفت:

چی شده؟

قصه را تعریف کردم که این طوری شده است. وضعیت عملیات خیلی سخت شده بود. رزمنده​ها در حال برگشت به عقب بودند و حال و حوصله کمک کردن نداشتند. شهید شادلو با چند رزمند​ه که در حال عبور از کنار ماشینم بودند، کمک کردند تا ماشین را از توی کانال در آوردیم و سریع به سایر بچه​ها که هنوز در حال کندن سنگر و ترمیم جاده بودند ملحق شدیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها