معرفی کتاب؛

«ساعت ۱۶ به وقت حلب»

کتاب «ساعت ۱۶ به وقت حلب» روایت‌هایی از زندگی استاد جنگ‌های نامتقارن محور مقاومت، پرچمدار رشید سپاه حضرت محمد رسول‌الله (ص) سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی است که توسط «سید حسن شکری» و «زهرا همدانی» به رشته تحریر درآمده است.
کد خبر: ۴۶۷۲۳۷
تاریخ انتشار: ۲۸ تير ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۱ - 19July 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس‌ از همدان، کتاب «ساعت ۱۶ به وقت حلب» روایت‌هایی از زندگی استاد جنگ‌های نامتقارن محور مقاومت، پرچم‌دار رشید سپاه حضرت محمد رسول‌الله (ص) سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی است که توسط «سید حسن شکری» و «زهرا همدانی» به رشته تحریر درآمده است.

سردار سرلشکر شهید حسین همدانی (ابو وهب) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان دیده به جهاد گشود و در سن ۶۱ سالگی پس از ۴۰ سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ در نبرد با تروریست‌های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نایل آمد.

این کتاب در برگیرنده ۶۵ خاطره کوتاه از شهید همدانی درباره موضوعات مختلف از جمله حضور این شهید در سوریه و شهر حلب است.

«ساعت ۱۶ به وقت بغداد» از انتشارات صاعقه در ۲۰۰ صفحه و در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است.

بخشی از کتاب

قاسم سلیمانی

پانزدهم مهرماه ۱۳۹۴

هرگز فراموش نمی‌کنم زمانی را که ایشان را دعوت کردم به ماموریت سوریه. به بعضی ها گفتیم بیایند و مسئولیت مستشاری سوریه را بپذیرند. ولی آنها شرط هایی برای این کار می گذاشتند که اجرا کردنش ممکن نبود. وقتی این ماموریت را به حاج حسین پیشنهاد کردیم، بدون هیچ عذری و بهانه ای با آغوش باز این ماموریت را پذیرفت. به ایشان گفتم: «آنجا مشکل پیدا می کنید و یار و یاوری ندارید. به طور کلی کارکردن در سوریه بسیار سخت است.» ولی ایشان همه سختی ها را به جان خرید و در سوریه اوضاع را مدیریت کرد، برنامه ریزی کرد و وضعیت را به نحو احسن به حد مطلوب رساند.

حاج حسین آدمی منطقی بود و هنگام کار اصلاً احساسات را در مسائل دخالت نمی داد، هرگز نشنیده بودم از من بخواهد برای شهادتش دعا کنم، در صورتی که بسیاری از بچه ها از من چنین دعایی می خواستند.

شب پنجشنبه، یک شب قبل از شهادت حاج حسین، ما با هم بودیم، حال و هوای حاجی آن شب با همیشه فرق می کرد، حاج حسین همیشگی نبود؛ به ما گفت: «بیایید کنار هم یک عکس یادگاری بگیریم. شاید این آخرین عکس باشد که با هم می گیریم.» با این حرف حاج حسین دلم فرو ریخت و با خودم گفتم: «همین روزهاست که برای حاجی اتفاقی بیفتد.» ولی فکرش را نمی کردم که این‌قدر زود اتفاق بیفتد و ما ایشان را این‌قدر زود از دست بدهیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها