به گزارش خبرنگار دفاعپرس از اراک، استان مرکزی در دوران هشت سال دفاع مقدس، شش هزار و ۲۰۰ شهید را تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده است که از این تعداد ۱۰۱ نفر از بانوان شهید استان مرکزی هستند. شهیده «پروانه حمزهای» از جمله بانوان شهیده استان مرکزی است که در سن ۲۴ سالگی، در بمباران شهر اراک به فیض شهادت نایل آمد.
زندگینامه شهیده «پروانه حمزهای»
عصر روز پنجشنبه ششم مهر سال ۱۳۴۱ در خانواده کوچک «حمزهای» شور و همهمهای بر پا بود. چشمان منتظر افراد خانواده خبر از ورود مهمانی کوچک میداد. «پروانه» آمد تا با ورودش به دنیا، شادی و نشاط را به خانه بیاورد. دختر بچهای زیبا و دوستداشتنی که دل کوچک برادران و خواهرانش را غرق شادی کرد.
روزها از پی هم سپری میشدند و «پروانه» کوچک ما در دامان پُرمهر و محبت پدر و مادر، ترانه زندگی را زمزمه میکرد تا اینکه او را در دبستان ثبتنام کردند. «پروانه» دختری باهوش و شیرینزبان و مورد علاقه اطرافیان بود، برای همین در بدو ورودش به دبستان، مورد توجه معلمین قرار گرفت. دوران دبستان او با همان عوالم کودکانه قشنگش بهخوبی و سر زندگی طی شد تا اینکه در دوران راهنمایی همراه مادر که علاقه وافری به یادگیری قرآن و احکام نشان میداد، در جلسات قرآن حضور مستمری پیدا کرد. این عشق و علاقه به قرآن و ائمه (ع) و علاقه به شناخت و معرفت بیشتر به امور اجتماعی، باعث شده تا «پروانه» در دوره دبیرستان حضور چشمگیری در جلسات هفتگی داشته باشد، جلساتی تشکیل دهد و علاقمندان زیادی را جذب این نشستها کند. او بسیار اهل مطالعه و آگاه به مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی روز بود.
وقتی ۲۱ ساله بود، برادرش «محمد» که در پایگاه هفتم شکاری دزفول با درجه سروانی خدمت میکرد، به شهادت رسید؛ بنابراین خیلی در غم فراق او گریست و بالهای «پروانه» از غم هجر برادر سوخت و دیگر تاب ماندن نداشت؛ امّا با این وجود، روحیه مقاومت و ایثار با شهادت «محمد» در «پروانه» و خانوادهاش بیشتر شد و از آن روز به بعد خاطرات برادر را در لابهلای دفترچهای که از او به یادگار مانده بود و همچنین در وجود نازنین دو غنچه نوشکفته به یادگار مانده از برادر، جستوجو میکرد.
«پروانه» به گرد شمع وجود آنها میگردید و میسوخت و آنها را بسیار دوست میداشت؛ بنابراین به آنها رسیدگی میکرد و درسشان میداد تا اینکه در سال ۱۳۶۲ به شغل شریف معلمی که در واقع روح تشنهاش را سیراب میکرد، روی آورد. او که زمانی مادربزرگ مبارز و ایثارگرش و بعدها برادر شهیدش را معلم خود میدانست، اکنون میخواست جا پای آنها بگذارد و زمزمه عشق سر دهد؛ آنچنان با محبت و دلسوزی در تزکیه و تعلیم دختران منطقه «شازند» کوشا بود و آنها را مانند فرزندان خود میدانست. او در کنار درس و بحث، هیچگاه از نزدیکان غافل نبود و آنها را بسیار دوست میداشت و میگفت: ای کاش میشد که پدر و مادرم را سجده کنم.
این مهر و عطوفت او تنها شامل نزدیکانش نمیشد؛ بلکه در همان زمان هزینه زندگی یک کودک بیسرپرست افغانستانی را به عهده گرفت تا نشان دهد که دستهای مهربان او مرزی برای ابراز محبّت و مهرورزی نمیشناسند. برای او ملیت و نژاد و بیگانه معنایی نداشت، تا جایی که تنها پشت و پناه این کودک افغانستانی شد.
«پروانه» بعد از ازدواج، این محبّت و عاطفه را ارزانی همسر و یگانه فرزند خود «عاطفه» کرد؛ اما افسوس که دیگر فرصتی برای او نبود تا بالیدن فرزندش را به نظاره بنشیند؛ چراکه ظهر روز دوشنبه ۲۲ دی سال ۱۳۶۵، وقتی «عاطفه» با مادرش از دبستان دخترانه آستانه برای رفع خستگی و دیدار پدر و مادر به منزل آنها در ابتدای خیابان «محسنی» اراک رسیده بودند و صدای اذان از رادیو و بلندگوهای مساجد، فضای شهر را پوشانده بود، ناگهان ندای «اَشهدُ انْ لا اِلهَ الا الله» با صدای آژیر قرمز درهم آمیخت و مردم سراسیمه به سوی پناهگاهها دویدند. میدان شهداء و ابتدای خیابان «شهید رجایی» سهروز پس از شروع عملیات «کربلای ۵» مورد بمباران خشم و کینه میراژ و میگهای فرانسوی و روسی ارتش بعث قرار گرفت و لحظهای بعد، بر اثر موج انفجار و ترکشهای بمباران، جسم به خون آغشته «پروانه» بر زمین افتاد و «عاطفه» چهارماهه روی سینه مادر که حالا جان در بدن نداشت، گریه میکرد.
به وصیت «پروانه»، پیکر او را در کنار برادرش «محمد» که در سال ۱۳۶۲ در جبهه به شهادت رسیده بود، به خاک سپردند. شگفت اینکه تمام قبرهای اطراف پر بودند، جز یکی از آنها که در کنار برادر شهیدش خالی بود؛ حال از آن ماجرا ۲۲ سال میگذرد و «عاطفه» آن دختربچه کوچک در دانشگاه و در رشته شیمی مشغول تحصیل کرده و شأن و نشان مادر را دارد.
انتهای پیام/