سیری بر زندگی شهید حجت‌الاسلام «علی محمدی‌کاری»؛

فوتبالی که آوازه‌اش به دفتر صدام رسید!

«علی» از جا بلند شد، دست «حسن» را گرفت و او را هم از روی زمین بلند کرد و همچنان که به سمت سنگر می‌رفت، گفت: «آخه چرا نمی‌خوای قبول کنی برادر من، آوازه فوتبال داداشت تا بغداد و دفتر صدام هم رسیده است، کجای کاری برادر؟!».
کد خبر: ۴۶۷۳۸۹
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۵:۳۷ - 28August 2021

فوتیالی که آوازه‌اش به دفتر صدام رسید!به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، با آغاز جنگ تحمیلی، همه اقشار جامعه برای دفاع از تمامیت ارضی کشورمان، به مصاف دشمن بعثی رفتند که روحانیون نیز در این بین به دعوت امام خمینی (ره) لبیک گفته و برای جهاد در راه اسلام عازم جبهه‌های جنوب شدند.

حجت‌الاسلام «علی محمدی‌کاری» به‌عنوان یکی از جوانان طلبه این مرز و بوم، ابتدا به‌عنوان مبلغ عازم جبهه شد؛ ولی با مشاهده سلحشوری رزمنده‌ها، لباس رزم بر تن کرد و اسلحه به دست گرفت و با دشمن جنگید و به جرأت می‌توان گفت که این شهید والامقام هر آن‌چه که به رزمنده‌ها یاد داده بود را خود نیز در میدان نبرد به نمایش گذاشت.

زندگی‌نامه شهید حجت‌الاسلام «محمدی کاری»

«علی محمدی‌کاری» سال ۱۳۴۳ در شهرستان «مرند» متولد شد و در مکتب پدر و مادر مذهبی رشد کرد. وی پس از گذراندن دوران راهنمایی، وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه دینی ولی عصر (عج) تبریز تحصیل کرد. با اینکه سن و سال کمی داشت؛ اما به‌خوبی توانسته بود مردم را جذب صحبت‌ها و منش خودش کند و حتی توانسته بود که عده‌ای از اهل سنت را جذب خود کرده و زمینه وحدت را بین برادران اهل سنت و شیعیان فراهم آورد.

حجت‌الاسلام «محمدی کاری» با آغاز جنگ تحمیلی، با وجود اینکه هنوز در اوج جوانی بود، به‌عنوان مُبلغ عازم جبهه جنوب شد و ابتدا تنها به‌عنوان مُبلغ در جبهه‌ها فعالیت می‌کرد؛ اما در یکی از روز‌ها همرزم و دوست صمیمی‌اش به شهادت رسید که این موضوع وی را بسیار اندوهگین کرد؛ بنابراین پس از این اتفاق، اسلحه دوستش را برداشت و پا به پای سایر رزمنده‌ها جنگید.

روایتی از فوتبال در جبهه

علی از همان دوران کودکی، علاقه وافری به فوتبال داشت و در جبهه نیز هر از گاهی با دوستانش فوتبال بازی می‌کرد. او در یکی از این بازی‌ها در جبهه، آخرین شوت را محکم به توپ زد و توپ تند و تیز داخل دروازه جا خوش کرد و سپس از خوشحالی به هوا پرید و هم‌تیمی‌های او یعنی «حسن»، «مجید» و «اصغر» نیز دستی به شانه‌اش زدند و تشکر کردند. علی گفت: «خب این هم گل چهارم، دیگه بس است، دلم نمی‌خواد زیاد خجالت بکشید آقا مهدی!»، سپس نفس زنان خود را روی تپه خاکی ولو کرد و ادامه داد: «حالا باورتون شد که حریف تیم ما نمیشین!».

محمد هم نفس زنان جلو آمد و لیوان پلاستیکی آب را جلوی علی گرفت و گفت:‌ «ای بابا شانس آوردین، حیف که بیشتر حواسم پی این بود که دشمن غافلگیرمون نکنه، وگرنه با ۱۰ گل اختلاف برنده می‌شدیم، جان تو!».

علی خندید، جرعه‌ای آب خورد و لیوان را به دست دوستش داد. حسن هم بقیه آب را سر کشید و باخنده گفت: «بله، اون‌وقت شما می‌خواستی چکار کنی اگر خمپاره می‌رسید؟ شوتش کنی سمت خودشون؟» همه خندیدند و محمد جواب داد «حالاحالا‌ها مونده تا فوت و فن کار رو بلد بشی حسن آقا».

علی از جا بلند شد، دست حسن را گرفت و او را هم از روی زمین بلند کرد و همچنان که به سمت سنگر می‌رفت، گفت: «آخه چرا نمی‌خوای قبول کنی برادر من، آوازه فوتبال داداشت تا بغداد و دفتر صدام حسین هم رسیده، کجای کاری برادر؟!».

شهادت

علی که پا به پای سایر رزمنده‌ها در جبهه می‌جنگید، در عملیات‌ «والفجر ۸» مجروح و راهی بیمارستان شد، ۲۴ بهمن سال ۱۳۶۴ بود که در بیمارستان، دوستش محمد بالای سرش قرار داشت، وقتی محمد بیرون رفته بود تا آبی به سر و صورتش بزند، بالای سر علی بازگشت و دید که پیشانی صاف و جوان دوستش غرق در عرق شده و نفس‌هایش بریده و روحش به سمت معبودش پرکشیده است. پیکر مطهر این شهید والامقام در آرامستان «باغ رضوان» مرند به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها