به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، خاطرات رزمندگان و ایثارگران جنگ ایران و عراق، برگ دیگری از تاریخ ایران را روایت میکند، برگی که سختیها، شکیباییها و رشادتهای رزمندگان ایرانی را به تصویر میکشد که خواندن آنها خالی از لطف نیست، کتاب «طلایه داران مرصاد» کارنامه عملیاتی تیپ مستقل ۱۲ قائم استان سمنان در عملیات مرصاد است که توسط «رضا وطنی» به رشته تحریر درآمده و انتشارات «صریر» این کتاب را در ۲۷۲ صفحه به زیور طبع آراسته است.
به مناسبت فرارسیدن سالروز «پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت توسط حضرت امام (ره)» بخشی از خاطرات «عبدالله دخانچی» خاطراتش از عکس العمل شهید «محمد رضا خالصی» بعد از پذیرش قطعنامه را میخوانید:
با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی جمهوری اسلامی ایران و تعبیر حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر نوشیدن جام زهر، وضعیت نامناسبی در بین نیروهای رزمنده بوجود آمد به طوری که غم سنگینی بر دل بچهه ا فشار می آورد. در روحیه رزمنده ها یک حالت افسردگی و احساس خستگی عجیبی حاکم گردیده بود و دائماً با سرزنش خود، دلیل قبول قطعنامه و نوشیدن جام زهر توسط امام را ناشی از کوتاهی و غفلت از ناحیه خود و دیگران می دانستند و منتظر فرصتی برای جبران آن بودند. به علاوه از اینکه درشهادت بسته خواهد شد؛ احساس ناراحتی می کردند. به هر صورت، رزمنده ها خود را مطیع و گوش به فرمان امر رهبر میدانستند زیرا ایشان در پیامشان فرموده بود: «میدانم که به شما سخت می گذرد ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذرد؟ میدانم که شهادت شیرین تر از عسل در پیش شماست مگر برای این خادمتان اینگونه نیست ولی تحمّل کنید که خدا با صابران است. بغض و کینه انقلابی تان را در سینهها نگه دارید. با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید که پیروزی از آن شماست.»
بعد از اینکه رادیو خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ ازسوی جمهوری اسلامی ایران را اعلام کرد، شهید خالصی از چادر عملیات (در ملخ خور مریوان) بیرون آمد ناراحتی از سر و صورتش می بارید. رو کرد به من و گفت: «شنیدی اخبار چی گفت؟ دیدی چه خاکی به سرمان شد؟»
نمیدانستم چه بگویم. مثل مرده شده بودم. پوتین هایش را پوشید و سوار تویوتا شد. من هم پریدم کنار دستش. بد جوری رانندگی میکرد. سه بار تو راه بهش گفتم: یواش! او اصلاً در عالم دیگری بود. پاهایم را به کف ماشین فشار می دادم. هر لحظه احساس می کردم در حال معلق زدن هستیم. جلو سنگر بچه ها ترمز زد. مثل موشک پرید پایین. یک یک سنگرها را سر می زد و می گفت: «بچه ها محکم باشین! ما این حرفها را قبول نداریم.» دوباره سوار تویوتا شدیم و به عقب برگشتیم.
وسط راه به قره خانی- یکی از روستاهای شهر مریوان- رسیدیم. در قره خانی یک چشمه آب بود و چند تا درخت گردو. نشست و شروع کرد های های گریه کردن. کمی دلداریش دادم. گفتم: شاید رادیو اشتباه کرده! شاید ایران می خواهد گولشان بزند!
یک بار دیگر به خط مقدم رفتیم. تا غروب آن جا بودیم. من ساکت بودم و او می خروشید. قبل از اذان به قرارگاه رفتیم. هر کسی چیزی م یگفت. تا آن وقت نمیدانست پذیرش قطعنامه توسط امام بوده. حالت عجیبی در او به وجود آمد. خیلی تغییر کرد و گفت: اگر امام قطعنامه را پذیرفته هیچ حرفی نیست! ما هم مطیعیم. دیگر هیچ نگرانی در او ندیدم.
انتهای پیام/