به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، کتاب «روز مبادله» خاطرات خود نوشت دوران جنگ و اسارت آزاده و جانباز «حیدر جعفری» است که به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان توسط انتشارات «صریر» در ۲۱۴ صفحه چاپ و منتشر شده است.
به مناسبت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و عملیات مرصاد بخشی از خاطرات «حیدر جعفری» را میخوانید:
بعد از اتمام مرخصی دوباره راهی جبهه شدم، اول شب بود که تیراندازی هوایی شروع شد از دو طرف رگبارهای دنبالهدار و با علامتهای مخصوص هرکس از دیگری میپرسید که چه خبره؟ این دیگه چه بهانهای است؟ آیا حملهای در پیش است؟ و دیگر چه ترفندی در کار است؟ آنهایی که تیربار ژ ۳ و گرینوف داشتند جواب میدادند و برخی هم در تعجب بودند و در سنگرها نشسته و در فکر فرورفته بودند. دشمن با رگبارهایش در هوا چیزهایی مینوشت که برای همه نامفهوم بود! گلولهها در آسمان بهصورت حلقهای و نواری، نشانهای بود که همه از آن غافل بودند. یعنی اگر از طرف آنها میخواندی، خوانده میشد «فروغ جاویدان».
ناگهان از پشت خط خبری رسید که آتشبس شده، قطعنامه ۵۹۸ پذیرفته شد. اول همه شروع به کف زدن و شادی و سرود نمودند و از سنگرها بیرون ریختن در روی تپهها و دشتها تا نزدیکی میدان مین ولو شدند. ولی از آنسوی خط خبرهایی خوبی شنیده نمیشد. امام (ره) گفته بود پذیرش قطعنامه جام زهری است که مینوشم. او خوب میدانست، انگار آینده را پیشبینی کرده بود و دشمن را خوب میشناخت.
همینکه خورشید طلوع کرد، باز تیراندازی و سروصدا و هلهله شروع شد. وقتی از سنگرها بیرون را نگاه میکردی مثل زمانی که باران میبارد و مورچههای پردار بیرون میریزند، تا جایی که چشم کار میکرد فقط در روی ارتفاعات و تپه ماهورها و دشتها سرباز دیده میشد. هنوز افراد صبحانه شان را نخورده بودند که عدهای راه افتادند به سمت خط عراق رفتند. هرچه فرماندهها به آنان اخطار دادند که وارد خط عراق نشوید؟ بدون هیچگونه ترسی یک راست رفتند به سمت سنگرهای عراقیها، انگار سالها بود با هم دوست بودند.
ولی عراقیها حتی یک نفر پایش را از جلوی سیمخاردارشان جلوتر نگذاشت خیلی بهندرت در خط الرأس نظامی قرارمی گرفتند. برای اینکه نیروهای ما را فریب دهند گاهی روی تپههای خطشان ظاهر و مجددا پنهان میشدند. ساعتی طول نکشید عدهای برگشتند. در دست هریکی چیزی از قبیل سیگار و ... بود که عراقیها به آنان هدیه داده بودند.
ولی دشمن در این جا تظاهر انجام داد و بهگونهای ماهرانه عمل نمود که انگار آنها در مکتبخانههای شیطان بزرگ امریکا درس خواندن بودند. آن بعثیها بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و آتشبس، دست از شیطنتها و خیانتکاریهای خود برنداشتند. از هر چند نفر از ایرانیان که در طول خط به سنگرهای آنها رفته بودند، یک نفر را بهطور مخفیانه دزدیده بودند، بدون اینکه کسی متوجه شود.
وقتی غروب شد بعضی از افراد یگانها آمدند و میگفتند یکی یا چند نفر از بچههای ما گم شدند؟ عراقیها برای گرفتن اطلاعات این سیاست را بکار بردند. دیگر از فردا هیچکس جرات نکرد به سمت خط عراق برود آنها هم حتی یک نفر در تمام طول خطشان ظاهر نمیشد. انگار هیچ خبری از پذیرش قطعنامه و آتشبس نبود. دو روز از این قضیه گذشت شب سوم نزدیک غروب آفتاب، دیدهبان خط نفت شهر خبر آورد که به نظر بنده امشب عراق قصد عملیات را دارد.
چون در نفت شهر خبرهایی است. به او گفتند محال است دشمن این کار را بکند احتمالا، چون آتشبس شده آنها میخواهند نفت شهر را تخلیه کنند. ما هم سرگردان و بیخبر از ترفند دشمن جلوی سنگرها نشسته که چه خواهد شد. حدس آن دیدهبان دقیقا درست از آب درآمد. دشمن در مدت این سه روز نقشههای شیطانی خود را کشیده و اطلاعاتی در مورد تجهیزات و نیروهای مستقر درخط و منطقه از افرادی که در روز اول ربوده بود بهدست آورد.
سرانجام درسی تیرماه ۱۳۶۷ هنگام غروب آفتاب از دیدهبانی ۴۰۲ خبری رسید مبنی بر اینکه ارتش عراق در نفت شهر تعداد زیادی نیرو توسط تانک و نفربر پیاده نموده است و به احتمال زیاد امشب قصد حمله دارد. دقیقا درست بود آن شب ارتش عراق با کمک مجاهدین فریب خورده عملیات «فروغ جاویدان» را آغاز کرد و به آن منطقه پاتک زدند. هنوز ساعت نه شب نشده بود که چنان آتشی از سوی عراق به سمت ما شروع شد که تا آن موقع هیچکس ندیده بود و هرچه آتش مانده بود آن شب بر سر ما ریختند که تا صبح ادامه داشت. صبح که آتش قطع شد نه از تلفنهای بیسیمی ارتباطی بر قرار بود و نه از بیسیمهای خط صدایی میآمد، فقط بوی دود و گردوخاک بود که مشام آدم را آزار میداد.
خمپارهها آن شب تا صبح تمام منطقه را شخم زدند. در هر وجب یک خمپاره منفجر شده بود، تمام دشتها در آن شب در آتش سوختند بهجز خاکستر و یک بیابان سیاه چیز دیگری دیده نمیشد، آن جنایتکاران کاری را که هشت سال به دنبالش بودند میخواستند در آن شب تمامش کنند.
انتهای پیام/