به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، تقویم سال ۱۳۳۶ را با قدومش، برای «علی و فاطمه» با شادمانی رقم زد؛ فرزند پنجم خانواده، برخاسته از دامان پدر و مادری متدیّن و محب اهل بیت (ع) دوران ابتدائی کوروش (محمد)، در دبستان «انقلاب» زادگاهش محمودآباد گذشت.
سپس، با گذراندن مقطع راهنمایی در مدرسه «امام خمینی» همین شهر، جهت طی دوره متوسطه، راهی شهر نور شد. اوقات فراغت محمد، با مطالعه کتب علمی و بازی فوتبال میگذشت. گشادهروئی، صبر، صداقت و فروتنی، از خصیصههای بارز اخلاقی محمد بود.
در انجام واجبات و ترک محرمات، کوشا بود. نمازش هیچگاه ترک نمیشد. در ماه رمضان نیز، نیایش و روزه را فراموش نمیکرد. حقالناس نیز، برایش بسیار مهم بود. میگفت: «به حقوق دیگران احترام بگذارید و حق مردم را پایمال نکنید.»
«حسین یوسفی» از تعهدات اخلاقی دوستش اینگونه میگوید: «من مدتی در بنیاد پهلوی (بنیاد علوی فعلی) سرایدار بودم. آن زمان در محوطه دریا، خیلی بیحجابی وجود داشت. محمد وقتی به خانهمان میآمد، اصلا به آ نها نگاه نمیکرد. وقتی هم به حیاط میرفت، زیر دیوار مینشست که چشمش به آن بیحجابها نخورد.»
در ۱۵ خرداد ۱۳۵۹، لباس سبز پاسداری را بر تن کرد، تا در مقابل ضد انقلاب و منافقان، از مملکتش دفاع کند. آرزویش پیروزی انقلاب و شهادت در راه خدا بود. دیدگاهش این بود که شهید، همیشه زنده و شهادت در راه خدا، از عسل شیرینتر است. محمد علاقه خاصی به سخنان شهید مطهری داشت. تا جایی که در دوران آموزشی خود در سپاه ساری، مرخصی میگرفت و برای تهیه نوار سخنرانی ایشان، به تهران میرفت.
«سکینه» از شجاعت برادرش چنین میگوید: «برادرم در محمودآباد، کنار رودخانهای در نزدیکی خانهشان، مانوری انجام دادند. آن روز به اندازه یک ماشین، اسلحه به خانهمان آوردند. کسی اسلحه را ندید؛ ولی روز عملیات، اسلحه را بردند. اگرچه، دوباره آوردند. مادرم خیلی ناراحت بود. وقتی دید برادرم و دوستش، با اسلحه وارد خانه شدند، گفت: مادر! چهار نفر در کمین خانه هستند. دو نفر میگفتند که بمب بیندازیم، ولی دو نفر دیگر میترسیدند. محمد گفت: مادر! نگران نباش. من جلوی حیاط نگهبانی میدهم و دوستم «قادر سلمانی»، پشت حیاط نگهبانی میدهد. آن شب، مادر با خیال راحت تا صبح خوابید. صبح هم آمدند و اسلحهها را بردند.»
محمد حدود یکماهونیم در سپاه نبود که برای مبارزه با ضد انقلاب، به بانه رفت. در نهایت، محمد در ۳۰ تیر ۱۳۵۹ در بانه، به درجه والای شهادت نائل آمد و در گلستان شهدای «آهومحله» آرمید.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
بار خدایا! تو میدانی که من در این راهی که در پیش گرفته ام فقط رضای تو را میخواهم و هدف فقط تویی و، اما وصیتم به مادرم:
چه بسا مادران که خود کفن بر تن فرزندان خود پوشیدند، اینان هرگز راه فرزندان خود را سد نکردند و به جای بستر و راه شهادت آنها را به راه کج و گمراهی رهنمون نشدند. من از تو میخواهم که چنین باشی و در غم از دست دادن و شهادتم به سوگ ننشینی و بر عکس خوشحال باشی که فرزندت این چنین راه پاک یعنی راه حسین و راه شهادت را برگزید؛ و توای برادرم! از مادرمان مواظبت کن و نگذار که به او در زندگی بد بگذرد و نگذار که در غم از دست دادنم بگرید و نارحت باشد و او را دلداری بده و با او مهربان باش به برادر کوچکمان مهربانی کن و او را نیز دلداری بده و نگذار او در زندگی هیچ گونه کمبودی احساس کند؛ و توای برادر کوچک! عباس! تو هنوز نوجوانی، به یاری خدا عمر درازی در پیش داری، تاکنون هر شکل زندگی داشتی سعی کن بعد از این زندگی تو بر اساس حق و عدالت باشد، در راه تقوی و شرف هرگز نخواه که رضای خود را بجویی و شرف انسانیت را نادیده بگیری، هدفگرا باش و دور از هر چه خلاف حق است، نه ستمگر باش و نه ستمکش و، اما خطاب به انسانها: ای انسانها! پیمان بستیم که تا سر حد جان برای تحقق حق بایستیم و در راه وصول به هدف خود از خون خویش نیز بگذریم و گذشتیم.
انتهای پیام/