به گزارش خبرنگار دفاعپرس از اراک، استان مرکزی شش هزار و ۲۰۰ شهید را تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده است که از این تعداد، عده کثیری از سادات بزرگوار هستند. شهید «سید رضا جلالی» معلم شهید و از جمله شهدای سادات استان مرکزی است که در سن ۲۷ سالگی، زمانی که بهعنوان غواص در عملیات «کربلای ۵» شرکت کرد، در منطقه «شهرک دوعیجی» به فیض شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش شهرستان «دلیجان» به خاک سپرده شد.
زندگینامه شهید «سید رضا جلالی»
«سیدرضا جلالی» فرزند «سید نظام» دهم شهریور سال ۱۳۳۸ در شهرستان «دلیجان» متولد شد. وی در کودکی بیشتر نظارهگر رفتار پدر بود و بعداً همان نظارهها بهترین غنیمت زندگیاش شد. قبل از مدرسه راههای زندگی کردن و همچنین حلال و حرام و اعتقادات را از رفتار پدرش آموخت و همنشین قرآن و مسجدیان شد. ناگهان مهمترین آینهاش شکست و غنیمت زندگیاش از دست رفت؛ چه تجربهی تلخی؛ اما بزودی به خود آمد، چون اینگونه آموخته بود و شد پدر برای دو برادر و دو خواهر و عصای دست برای مادر. در کنار درس خواندن، فراوان کار کرد تا هزینههای زندگی خانواده بیسرپرست را تأمین کند و همزمان با تمام گرفتاریها ورزش و مخصوصاً فوتبال را فراموش نمیکرد.
«سیدرضا جلالی» بعد از دبیرستان یعنی در سال ۱۳۵۷ به خدمت سربازی رفت و سپس سال اول را ناگزیر در مرکز تربیت معلم یزد گذراند؛ اما بیقرارِ وضعیت سخت خانواده بود، بههمین دلیل پیگیر انتقال به اراک شد و پس از انتقال به اراک، علاوه بر تدریس اقتصاد و علوم انسانی که رشتهاش بود، به کار و تأمین معاش خانواده و فوق برنامههای درسی و خوابگاهی پرداخت.
سال ۱۳۶۳، وی ۲۵ ساله بود که ازدواج کرد و در همان سال به استخدام رسمی آموزش و پرورش درآمد و در روستای «قالهر» دلیجان به تدریس پرداخت. وی سپس عازم جبهه شد و آخرین نگاه نافذ و کلام لرزان مادرش این بود که گفت: «صبر کن آب و آینه و قرآن بیاورم»؛ «سیدرضا جلالی» در عملیاتهای «فتحالمبین»، «بیتالمقدس»، «خیبر»، «کربلای ۴» و «کربلای ۵» حضور داشت. در عملیات «کربلای ۴» غواص شد و در آبهای پر از مین و خورشیدی و ستارهای و آهن و سیم خاردار و کمین و صد مانع زبونی دیگر، بهدنبال شکستن خط مقدم دشمن بود. در این زمان دخترش به دنیا میآید؛ اما او نتوانست به خانه برگردد و طفلش از بابا فقط نامی شنید.
در عملیات بعدی یعنی «کربلای ۵» بسیجی گردان ولی عصر (عج) بود که در یازدهم بهمن سال ۱۳۶۵ تیر بیرحمی به جانش نشست و توان حرکت را از او گرفت و جنازهاش در برزخ میان نیروهای خودی و دشمن گیر افتاد و هیچ راهی برای انتقال آن نبود. آتش و انفجار توپخانه و تانکهای دشمن آن قدر شدید بود که همهچیز را سوزاند. او هم کاملاً سوخت و از جسمش فقط انگشتر و پلاک به مزار شهدای دلیجان رسید.
خاطره از مادر شهید «سید رضا جلالی»
مرتبه آخری که به دلیجان آمده بود، رو به من کرد و گفت: خواب دیدم به زیارت امام حسین (ع) رفتم و وقتی که از زیارت بیرون آمدیم، سربازان عراقی به من تیراندازی کردند و به من برات شده است که این مرتبه که به جبهه بروم، شهید میشوم.
ایشان بسیار مومن و با تقوی بودند، اگر میدید شاگردانش احتیاج به چیزی دارند که در توان خانواده دانشآموزی نیست، بدون اینکه کسی بفهمد، برایش میخرید و بدون آنکه خود دانشآموز بداند به او میرساند. آرام و صبور بود در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد. از یک روحیه بسیار بالایی برخوردار بود و میان دانشآموزانش هیچ فرقی نمیگذاشت و همیشه با آنها با لحن آرامی صحبت میکرد. روزی که میان دو دانشآموز دعوا گرفته بود، ایشان با میانجیگری میان آن دو دانشآموز که از لحاظ طبقاتی با هم فرق داشتند، آنها را وادار به آشتی کرد و با لحن آرامی آنها را نصیحت و به دوستی دعوت کرد.
وصیتنامه شهید «سید رضا جلالی»
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» سوره بقره، ۱۵۶
سلام و درود بیپایان بر پیشگاه مبارک حضرت مهدی (عج) و نایب بر حقش. اینک مادر عزیز با تو چگونه سخن بگویم و از زحمات جبرانناپذیر شما تشکر کنم؛ زیراکه دریایی از رنچ و مشقت و مصیبت را همچون کوهی بر دوش کشیدهای، ولی به هر صورت محبت خدا و عشق به او جسم انسان را آزاد میکند و به او اجازه پرواز میدهد. همانگونه که خود شاهد بودهای، من عاشق کسی بودم که هرگز او را فراموش نمیکردم و چون مشتاق پرواز به سوی او بودیم، بالاخره مادرجان معامله با خدا به همین صورت است؛ و تو بهخاطر من گریه نکن، بلکه به خاطر علیاکبر (ع) و علیاصغر (ع) گریه کن که چگونه غریبانه رفتند تا به سر منزل مقصود رسیدند.
امیدوارم که در آخرت بتوانم جوابگوی همه زحماتت باشم و همچنین از تمام برادران و خواهرانم میخواهم که با یکدیگر خالص و مخلص باشند و پیوند دوستی را فراموش نکنند و هر محبتی که میخواهند به من بکنند، به زن و فرزندم بکنند که در غیر این صورت روحم را میآزارد. ناراحت نباشند و از همه دوستان و آشنایان و همشهریانم میخواهم که پوینده راه سُرخم باشند و جانی و مالی در راه انقلاب سر از پا خطا نکنند.
و ای همسرم! مرا ببخش که اینگونه بار مسئولیت بزرگ را بر دوشت گذاشتم و مانند پرندهای از جوار تو دور شدم، ولی ناراحت مباش که خواست خدا و تقدیر است، او سرنوشت هر انسان را تعیین میکند و از تو میخواهم که تنها فرزندم را همچون زینب کبری (س) در دامنت پرورش دهی و پاکدامنی و عزت و شرف را همچون فاطمه زهرا (س) مصون نگهداری و در پایان همه شما را به خدای بزرگ میسپارم و طلب حلالیت میکنم....
انتهای پیام/