به گزارش دفاع پرس، روزهای پایانی اردیبهشت که فرامیرسد، لحظهشماری برای آزادسازی خرمشهر آغاز میشود. درست در چنین روزهایی (اواخر اردیبهشت و اوایل خرداد) بود که شدیدترین درگیریها بین نیروهای ایرانی و عراقی در آخرین مرحله از عملیات الی بیتالمقدس رخ داد و نهایتاً سوم خرداد ماه، خونینشهر آزاد شد. اما خون شهدای بسیاری بهای این پیروزی بود که شهید نیازعلی طالبی، فرمانده گردان جانبازان روحالله (امام حسن مجتبی(ع)) یکی از همین شهداست. در آستانه آزادسازی خرمشهر و همچنین سالگرد شهادت سردار طالبی در دوم خردادماه 61، به گفتوگو با خانواده و یکی از همرزمانش پرداختهایم که ماحصل آن پیش رویتان قرار دارد.
فروغ سلیمانی همسر شهید
خانم سلیمانی شهید بزرگوار طالبی را چطور انسانی شناختید؟
من و نیازعلی فامیل بودیم. هر دو اهل ساکن روستای چغاسیاه از توابع اراک بودیم و زندگی سادهای را نیز شروع کردیم. هنگام ازدواج من سن و سال کمی داشتم. اما زندگی با نیازعلی برکات زیادی داشت که باعث میشد همیشه دلگرم به وجودش باشم. همسرم به رعایت بیتالمال و سادهزیستی اعتقاد زیادی داشت. یک بار که به منطقه جنگی رفته بود و در نبودش از طرف سپاه به ما برخی از اقلام خانگی مثل یخچال و فرش و... دادند، به محض اینکه از جبهه برگشت و از قضیه اجناس باخبر شد، سریع برد و همه را پس داد. میگفت اینها برای بیتالمال است و معلوم نیست ما مستحق دریافتش باشیم. حتی قطعه زمینی که از طرف سپاه در اختیارمان گذاشته شده بود را پس داد. خیلی به رعایت این گونه مسائل اهمیت میداد و اعتقادش تنها در حرف نبود، بلکه عمل میکرد.
ازدواج با یک رزمنده چه سختیهایی داشت؟
ایشان هر کاری که از دستش برمیآمد برای حفاظت از کشور و انقلاب انجام میداد. قبل از اینکه در جبهههای جنوب به شهادت برسد، در کردستان و مبارزه با ضد انقلاب جانباز شده بود. سال 59 گلولهای به بینیشان خورده بود که تنها برای مدت کوتاهی به استراحت پرداخت و دوباره راهی شد. من دو فرزند دارم. عبدالرضا متولد 58 است و ابوذر متولد 61. هنگام شهادت پدرشان عبدالرضا سه سال داشت و ابوذر تنها 40 روزش بود. به خاطر مشغلهای که همسرم در دوران جنگ داشت، تنها یک بار توانست ابوذر را ببیند و آن هم وقتی 14 روزش بود به خانه آمد و طی مدت حضورش نوزادمان را شریف صدا میکرد. شریف نام یکی از دوستان شهید همسرم بود. نیازعلی حتی وقتی که در خانه حضور داشت، فکر و ذکرش بچههای جبهه بود و به همین خاطر هم اسم دردانهمان ابوذر را شریف صدا میکرد. به هرحال او فقط یک بار پسر دوممان را دید و بعد که دوباره به منطقه برگشت، در دوم خردادماه 61 به شهادت رسید.
کدام صفت همسر شهیدتان در ذهن شما ماندگارتر است؟
ایشان به صلهرحم خیلی اعتقاد داشت. مواقعی که فرصت میکرد به خانه برگردد، حتی به فامیلهای دور هم سرمیزد و صلهرحم را به جا میآورد. یک بار در ایام نوروز از جبهه به خانه آمده بود. سیزده بدر هم پیش ما بود و با دعوت از خویشاوندان به دل طبیعت رفتیم. سفره ناهار که پهن شد، همه آمدند جز نیازعلی که خودش میزبان بود. پرسیدیم چرا جلو نمیآیی؟ گفت امروز مصادف با فلان روز رجب است و فضیلت دارد که آدم روزه بگیرد. او خودش روزه بود اما ما را به مهمانی دعوت کرده بود.
عبدالرضا طالبی فرزند شهید
وقتی پدرتان یک روز قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید، شما تنها سه سال داشتید، با این وجود موسم آزادی خرمشهر در نظر شما چه حس و حالی دارد؟
جالب است بدانید که فیلم لحظه شهادت پدرم موجود است و تا همین چند سال پیش در بزرگداشت آزادی خرمشهر، تلویزیون تکههایی از آن را نشان میداد. من آن لحظه را بارها دیدهام. وقتی که خمپارهای در کنار ایشان منفجر شده و پدرم با بیسیمچیاش مورد اصابت ترکشها قرار میگیرند، گزارشگر خود را به بالای پیکر نیمه جان پدر میرساند و میگوید اینها همان رزمندگانی هستند که دشمن را شکست داده و خرمشهر را آزاد خواهند کرد. سپس میکروفن را مقابل دهان پدر میبرد و ایشان با گفتن اشهدین به شهادت میرسد. الان هم هر وقت به این روزها میرسیم و مارش یا موسیقیهای حماسی آزادسازی خرمشهر به گوش میرسد، حس و حال عجیبی به من دست میدهد. خودم در سفر راهیان نور به پل نو، یعنی محل شهادت پدرم (بین مرز شلمچه و خرمشهر) رفتهام، آنجا برای من با همه دنیا فرق دارد. خرمشهر و شادی آزادیاش برای من و امثال ما که عزیزانمان را در راه آزادی آن از دست دادهایم تفاوت بسیاری با سایر مردم دارد. حس و حالی که نمیشود به مدد کلمات آن را بیان کرد.
اشاره خوبی به حس و حال خانواده شهدا در ایام مناسبتی دفاع مقدس داشتید، حالا که در آستانه سوم خرداد و آزادی خرمشهر قرار داریم، به نظر شما این حماسه مدیون چه کسانی است؟
از آزادی خرمشهر گرفته تا لحظه به لحظه دفاع مقدس، همه آن مرهون گذشت انسانهایی است که چه در جبهه یا پشت جبهه به دفاع از کشورمان پرداختند. شما اکنون در خصوص پدرمان به گفتوگو با ما پرداختهاید چراکه ایشان از رزمندگان حاضر در عملیات الی بیتالمقدس بودند، اما وقتی که پدر به جبهه میرفت، شیرزنی چون مادرمان حضور داشت که از فرزندانشان مراقبت کند و پدرم یا امثال آنها دلگرم به وجود چنین زنانی بودند. وقتی که پدر به شهادت رسید، مادرم تنها 18 سال داشت. لحظهای که همرزمان پدر به در خانه ما در روستا میآیند، مادر در را به رویشان باز میکند. آنها به تصور اینکه مادرم هنوز یک دختر بچه است، به ایشان میگویند: لطفاً به همسر شهید نظرعلی طالبی بگویید بیاید دم در. با گفتن لفظ شهید، مادر متوجه قضیه میشود و از حال میرود. چنین زنانی بودند که با سن و سال کم، بار غم شهدایشان را به دوش کشیدند و فرزندان را در نبود همسرشان بزرگ کردند. بنابراین آزادی خرمشهر و سراسر جبهههای جنگ مدیون چنین انسانهایی است.
بشیر روشنی همرزم شهید
آشنایی شما با شهید نیازعلی طالبی چگونه رقم خورد و شناخت شما از ایشان چگونه است؟
من در ابتدای ورودم به سپاه در کرمانشاه بودم ولی بعد از مدتی به شهرم اراک برگشتم و از همان زمان با شهید طالبی و سایر رزمندگان اراکی آشنا شدم. هنگام اعزام به کردستان من و شهید طالبی در دو تیم جداگانه بودیم و جایگزین هم در منطقه عملیاتی میشدیم. بعدها که به جبهه جنوب منتقل شدیم، شهید طالبی فرمانده گردان جانبازان روحالله شدند که بعدها این گردان به گردان امام حسن مجتبی(ع) تغییر نام داد. طی عملیاتهای فتحالمبین و الی بیتالمقدس نیز بنده به عنوان جانشین یکی از گروهانهای این گردان در کنار شهید طالبی حضور داشتم. ایشان انسانی وارسته و متواضع بود که از حیث رعایت مسائل دینی و ادای فریضه نماز شب و سایر امور زبانزد همرزمان بود. با وجود اینکه فرماندهمان بود، اما سنگ صبور نیروها به شمار میرفت و هر کس درد دلی داشت به ایشان رجوع میکرد.
به مناسبت قرار داشتن در ایام آزادسازی خرمشهر، از حضور در عملیات الی بیتالمقدس بگویید.
گردان ما در این عملیات جزو نیروهای تیپ 7 ولیعصر(عج) که متشکل از رزمندگان خوزستانی بود حضور داشت. ما در چند مرحله از این عملیات شرکت داشتیم. در مقطعی جلوتر از خط عرایض و پشت آبگیرها با دشمن مقابله کردیم و همین طور در مراحل مختلف بودیم تا اینکه به شلمچه رفتیم. رزمندگانی که در الی بیتالمقدس حضور داشتند به خوبی میدانند که وقتی نیروهای ما خودشان را به شلمچه رساندند، دشمن که فهمیده بود در صورت تسلط ما بر پل نو و جاده مرزی خرمشهر، نیروهایش در داخل شهر به اسارت درخواهند آمد، تلاش بسیار زیادی کرد تا از این امر جلوگیری کند. لذا درگیری شدیدی در این مقطع رخ داد. فرماندهی در چنین شرایطی کار بسیار دشواری است. اما شهید طالبی به خوبی از عهده این مهم برآمد. درگیری آن قدر شدت داشت که من متوجه شهادت ایشان نشدم. روز سوم خرداد که مصادف با آزادی خونینشهر بود، زخمی شدم و به بیمارستان منتقلم کردند. در آنجا بود که خبر آزادی شهر را شنیدم و متعاقبش از شهادت نیازعلی طالبی مطلع شدم. غم و شادی در آن لحظات توأمان برای ما بود. ما شادیهایمان را مدیون همین شهدا هستیم.
بخشی از وصیتنامه شهید نیازعلی طالبی
انا لله و اناالیه راجعون
با نام خداوند و رحمتی که بر همه موجودات دارد شهادت نامهام را آغاز میکنم.
به امید اینکه در این امتحان الهی پیروزی نصیبم شود. پیروزی بر نفس اماره و پیروزی بر شیطان و به امید اینکه به مهمانی الله راه پیدا کنم که به فرموده امام امّت رهبر کبیر انقلاب اسلامی و قلب تپنده مؤمنان و امید آرزومندان؛ «با شهادت به دنیای حیات راه پیدا میکنید.» من هم این آرزو را دارم و اما برای رسیدن به این مهمانی الهی باید از خیلی خواستههای خود که از جمله هواهای نفسانی سرچشمه میگیرند، گذشت.
و هرچه که میتوانی به طرف خدا و خداگون شدن راه پیمود. البته کار مشکلی است اما پاداش ارزندهای دارد و آن محشور شدن با شهدا و شاهدان صدر اسلام و شاهدان و شهیدان صحرای کربلا است اما تا به حال من نتوانستهام به این فیض عظیم دست یابم ولی امید این دارم که این بار و این نامه در زمانی که برای شما خوانده میشود من نیز توانسته باشم جزو یکی از مقرِّبین درگاه ایزد متعال قرار گرفته باشم انشاءالله...
منبع : روزنامه جوان