به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، ده روز از خونین شهر شدن خرمشهر می گذشت و هر ساعت بر تعداد شهدای شهر افزوده می شد و توان رزمی نیروهای مدافع شهر کاهش می یافت؛ نبرد خانه به خانه و کوچه به کوچه در جریان بود.
عراق ده روز پیش خیابان چهل متری در نزدیکی مسجد جامع را تصرف کرده بود و مدام به پل خرمشهر و فلکه ی فرمانداری فشار می آورد تا این آخرین نقاط مقاومت شهر را نیز در هم بشکند؛ اما این فرزندان غیور ایران زمین هنوز همچون شیر در برابر هجوم دشمن ایستادگی می کردند.
مقاومت همه ی رزمندگان اسلام در آن برهه ی زمانی آنان را به اسطوره بدل ساخت؛ اما امیر رفیعی در این میان حماسه ای دیگر را خلق نمود و تا قیام قیامت که زمین خرمشهر به اذن الهی مهر سکوت از لب بگشاید هیچ زبانی یارای وصف آن حماسه را نخواهد داشت.
وقتی روز چهارم آبان ماه 1359 فرا رسید، دشمن با آخرین توان زرهی، مکانیزه و کماندویی خویش به پل و فلکه ی فرمانداری هجوم آورد و آخرین توان نیروهای مدافع شهر را در هم شکست؛ خیابان آرش آخرین نقطه ی مقاومت مدافعان شهر سقوط کرد و همه ی بازماندگان با خشمی عمیق و چشمانی اشک آلود شهر را ترک نمودند، خود را به رودخانه سپردند و به سمت کوت شیخ عقب نشستند به امید آنکه روزی دوباره خاک مسجد جامع را در آغوش بگیرند و نماز عشق در آن بگزارند.
امیر رفیعی این تیربارچی شجاع سپاه اسلام که چند روز پیش پایش زیر نفربر خودی رفته و شکسته بود، با پای گچ گرفته به میدان نبرد بازگشت. وقتی دید که سربازان جنایتکار دشمن چگونه هستی شهرش را به غارت می برند نتوانست دستور عقب نشینی را بپذیرد و در شهر ماند و تا آخرین فشنگ علیه مزدوران بعثی مقاومت نمود.
سید صالح موسوی از یادگاران آن روز خرمشهر می گوید: وقتی شهر سقوط کرد من در بیمارستان ماهشهر بودم؛ چند روزی از سقوط شهر گذشته بود که تلویزیون عراق فیلمی درباره اشغال خرمشهر نشان داد و من دیدم که امیر رفیعی را گرفته اند و دوربین او را به طور واضح در کنار فرمانداری نشان می داد.
امیر رفیعی را می توان یکی از هزاران پهلوانان گمنام این سرزمین به شمار آورد؛ اکنون که سی و سه سال از آن واقعه ی تلخ می گذرد وی هنوز در زمره ی مفقودالاثران دفاع مقدس است.
شهید سید مرتضی آوینی درباره این دلاور مرد ایران زمین چنین گفته است: "سربازان دشمن امیر رفیعی را از پنجره های خانه های مشرف به فلکه ی فرمانداری خرمشهر همچون مظهر مقاومت همه ی شهر در برابر تجاوز خویش مینگریستند؛ او نخواست باور کند که بیرون از خرمشهر نیز می توان زیست."
گزارش از امین داوری