حماسه خرمشهر؛

از پیشگویی حسن باقری تا ستون چند هزار نفره اسرا

از دور خط دفاعی عراق را که نیروهای پاتک آن‌ها بودند دیدیم، صد متر که جلوتر رفتم دیدم ستون تانک نیست، ستون چند هزار نفره نیروهایی هستند که تسلیم شده‌اند و این غبار به‌دلیل حجم حرکت است.
کد خبر: ۴۷۰۵۸
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۲ - 24May 2015

از پیشگویی حسن باقری تا ستون چند هزار نفره اسرا

به گزارش دفاع پرس، در حالی که اشغال خرمشهر توسط عراق به عنوان آخرین و مهم ترین برگ برنده این کشور برای وادار ساختن ایران به شرکت در هر گونه مذاکرات صلح تلقی میشد، آزاد سازی این شهر میتوانست سمبل تحمیل اراده سیاسی جمهوری اسلامی بر متجاوز و اثبات برتری نظامی اش باشد. بلافاصله پس از اتمام عملیات فتح المبین، در حالی که قوای ارتش عراق در منطقه عمومی خرمشهر تقویت می شد، به تمام یگان های تحت امر قرارگاه مرکزی کربلا دستور داده شد تا ضمن بازسازی و تجدید قوا، به شناسایی و طراحی عملیات بپردازند. سرانجام عملیات بیت المقدس در 30 دقیقه بامداد روز 10 اردیبهشت 1361 آغاز شد و در ساعت 11 صبح روز سوم خرداد در حالی که درگیری شدیدی بین قوای ایرانی و نیروهای عراقی در شمال نهر خین جریان داشت و دشمن در فکر شکستن حلقه محاصره خرمشهر بود، رزمندگان ایرانی از جناح غرب و خیابان کشتارگاه وارد شهر شدند. ناحیه گمرک خرمشهر در کنار اروند اندکی مقاومت کرد که آن هم به سرعت در هم شکسته شد. بدین ترتیب این شهر مقاوم که پس از 35 روز پایداری و مقاومت در 4 آبان 1359 به اشغال دشمن درآمده بود، پس از 578 روز (19 ماه) اسارت، بار دیگر به آغوش گرم میهن اسلامی بازگشت و رزمندگان اسلام در اولین اقدام خود پس از آزاد سازی شهر، نماز شکر را در مسجد جامع خرمشهر اقامه کردند.

رزمندگان، جانبازان و فرماندهان دوران دفاع مقدس خاطرات عدیدهای از اشغال و ازادسازی خرمشهر و این حماسه عظیم دارند. روایت برخی از این خاطرات که در گفتگو با تسنیم مطرح شده است در ادامه میآید:

پیشگویی آزادسازی خرمشهر

سردار بهمن، کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس به خاطره ای در مورد پیشگویی شهید حسن باقری اشاره میکند و میگوید:اواخر سال 1360 با آقای مهدی زین الدین کار میکردیم. شهید زین الدین مسئول اطلاعات سوسنگرد بود که بعدا فرمانده لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) شد. او توی سوسنگرد بود و من هم مسئول شناساییاش بودم. دو تا تیم بیشتر نداشت که من مسئول یکی از آنها بودم. آن موقع امکانات خیلی کم بود و ما هم با یک گرفتاریهایی به شناسایی میرفتیم. همیشه باید میرفتیم پشت دشمن شناسایی میکردیم.

یک شب یادم هست شهید حسن باقری با سرلشگر صفوی که در جنگ به او آقا رحیم میگفتند، آمدند سوسنگرد در همان اتاق اطلاعات که یک اتاق تقریبا 20 متری بود. آن شب هم ما غذا نان و پنیر و ریحان داشتیم. بچهها از همان طرفها رفته بودند ریحان چیده بودند تا با نان و پنیر بخوریم. حسن آقای باقری، مهدی زین الدین، من، شهید احمدی خلج و یکی دو نفر دیگر از شهدا که اسمشان یادم نیست همه آمدند در اتاق دور سفره شام. آقای جبلی کریمی هم در جمع بود که الان هم هستند. تاریخ دقیقش یادم نیست اما اوایل سال 60 بود.

خلاصه در این جمعی که توصیف کردم شهید حسن باقری شروع کرد به صحبت کردن که: "ما باید اینجا یگان تشکیل بدهیم. باید جبههها را تقویت کرده و عراق را شکست دهیم. باید عراق را به عقب بزنیم." چیزهایی میگفت که وقتی ما گوش میدادیم، تعجب میکردیم. آن موقع در سال 60 کمترین امکانات را هم نداشتیم و سپاه هم بعد از چندین ماه تازه وارد جنگ شده بود. ایشان یک طرحهایی را میگفت که برای ما باور پذیر نبود. میگفت: "ما باید پیروز شویم. حتی عراق را مجبور کنیم که شرایط ما را بپذیرد. باید خرمشهر را بگیریم." آن موقع وقتی به حرفهای ایشان گوش میکردیم، میگفتیم چرا با این شرایط ایشان چنین حرفهایی میزند؟ ولی بعدها دیدیم چیزهایی که سرلشگر باقری میگفت واقعا تحقق پیدا کرد. در جنگ چه اتفافات فراوانی افتاد. لشگرها و تیپهای سپاه تشکیل شد. سپاه یک ارتش قوی شد. و توانستیم پیروز شویم.

جهان آرا پشت بی سیم فریاد می زد که به بنی صدر بگویید مگر برنگردم عقب

حسین رستمی جانباز 70 درصد نابینا و اعصاب و روان است. او با اشاره به حضورش در خرمشهر در اوایل جنگ میگوید: از ابتدای ورودم به خرمشهر اصلا اطلاعی از جنگ نداشتم. درخرمشهر؛ حاج آقایی به نام حاج آقا شریفی بود که خدا رحمتش کند. او مسئولیت بچههای شهر خرمشهر را در مسجد جامع خرمشهر داشت، ایشان در کمینی که در 40 متری زدند شهید شد. وقتی به آنجا رفتیم به او گفتیم ما آمدیم کمک. او هم در جوابمان گفت خوش آمدید اما با این سن کم شما چه کار میخواهید انجام بدهید؟ ما هم گفتیم حالا که آمدیم به ما هم اسلحه بدید، گفت مگر کار با اسلحه را بلدید؟ گفتیم  یک چیزهایی از اسلحه از زمان مبارزات انقلاب میدانیم. در آن زمان من 18 ساله بودم. حاج آقا شریفی به ما گفتند ما سلاح نداریم به شما بدهیم. شما همراه با بچههای اینجا که حدود 200 یا 300 نفر بیشتر نبودند بروید، هرکس که در خرمشهر افتاد زمین؛ سلاح او را نفر بعد بر میدارد. همینطور هم شد یکی از بچه های رزمنده در آنجا شهید شد و من سلاح او را برداشتم. اولین سلاحی که به دستم آمد سلاح ام یک بود.

در خرمشهر فرمانده خاصی وجود نداشت چون نیروها بیشتر متشکل از بچههای مردمی بودند، اما آخرین چیزی که از خرمشهر به یادم می آید از شهید جهان آرا است. زمانی که مجبور به تخلیه خرمشهر شده بودیم با 400 نفر نیرو در مقابل سه لشگر عراق از زرهی تا پیاده قرار گرفته بودیم که آنها عملیات را بسیار سنگین شروع کرده بودند. در این شرایط ما درخواست نیرو کرده بودیم و با وجود ایستادگی چارهای جز عقب نشینی نداشتیم. آخرین منطقه ای که در دست ما قرار داشت پل خرمشهر و آبادان بود. درست کنار شط و پشت دیوارههای سدی، شهید جهان آرا که تیر هم خورده بود پشت بی سیم فریاد می زد که به بنی صدربگویید مگر برنگردم عقب؛ تو به ما نیرو ندادی و باعث شدی شهر از دست ما برود. اکثر بچه ها زخمی شده بودند و در آن شرایط چاره ای جز عقب نشینی نداشتیم. این آخرین باری بود که من خرمشهر را دیدم و بعد از آن هم سعادت نبوده بروم تا شهدا را زیارت کنم.

اولین بار در محل پلیس راه خرمشهر در جریان یکی از نخستین حملات ارتش عراق مجروح شدم و در آن مجروحیت بخشی از صورت، یکی از چشمها و بخشی از کتفم آسیب دید. هرکدام از پیروزی ها در دوران دفاع مقدس به نوبه خود موجب خوشحالی ما میشد، اما چون خودم در خرمشهر بودم و از نزدیک شاهد از دست دادن آنجا بودم، زمانی که آزادی و پیروزی خرمشهر اعلام شد برایم خیلی خوشحال کننده بود.

ستون چند هزار نفره نیروهایی که تسلیم شدند

سردار احمد حقطلب، رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه و بسیج که خود در عملیات بیت المقدس و حماسه آزادسازی خرمشهر حضور داشت با نقل خاطرهای میگوید: من در این عملیات در لشکر 25 کربلا همراه مرتضی قربانی، از فرماندهان سپاه بودم. ما پلیس راه خرمشهر را هم رد کردیم و بچههای تخریب هم برای اینکه اگر به میدان مین رسیدیم، بیایند و مینها را خنثی کنند، همراهمان بودند. رفتیم تا به جایی که عراق هنوز مقاومت میکرد و درگیری بود، رسیدیم. از دور خط دفاعی عراق را که نیروهای پاتک آنها (یعنی نیروهای زبدهای که از گارد ویژه ریاست جمهوری بودند) بودند دیدیم و بچههای ما هم پراکنده بودند. گرد و غبار وسیعی دیدم که در هوا بلند شده است. به مرتضی قربانی بیسیم زدم و گفتم که: ستون تانک عراق بهسمت ما در حال حرکت است.

اما مرتضی قربانی گفت که: بچهها گزارش دادهاند که عراقیها در حال تسلیم شدن هستند حتماً چیز دیگری است، جلوتر برو و اطلاعات دقیقتری بگیر! صد متر که جلوتر رفتم دیدم ستون تانک نیست، ستون چند هزار نفره نیروهایی هستند که تسلیم شدهاند و این غبار بهدلیل حجم حرکت آنان است. این عین واقعیتی بود که بهچشم دیدم. یک ستون با عرض زیاد و طول چند صدمتری همه در حال تسلیم شدن بودند. در خرمشهر هم تعداد کسانی که تسلیم شدند بهمراتب بیشتر از کشته شدهها بود. این نشاندهنده این بود که دیگر جرئت مقاومت ندارند. تعدادی از آنها هم برای فرار خود را به رودخانه اروند انداختند که بهخاطر عمق اروند آنجا غرق شدند. البته باز هم متذکر میشوم که این جز عنایت الهی چیزی نمیتوانست باشد. خداوند یک ابهتی را در دل نیروهای اسلامی قرار میدهد و این رعب را در دل دشمنان آنها میاندازد که تسلیم میشوند. کنار عنایات الهی برنامهریزی و شکل عملیاتهای فرماندهان نیز بسیار تأثیرگزار بود.

ورزشکارانی که تیربار 15 کیلویی را در عملیات حمل میکردند

مرتضی ابوفاضلی رزمنده و جانباز 50 درصد هشت سال دفاع مقدس است. او که یکی از جانبازان عملیات بیت المقدس است در روایت از حضور در این عملیات میگوید: بعد از گذشت دو مرحله از عملیات بیت المقدس که خیلی سخت پیش رفت اعزام سراسری دادند. در مرحله اول هویزه، ایستگاه حسینی و در مرحله دوم پاسگاه زید آزاد شده بود و رزمندگان وارد دو کیلومتری مرز شده بودند. در این وضعیت لشکرها باکمبود نیرو مواجه شدند و اعزام سراسری دادند. در اعزام و فراخوان ذکر شده بود که برای دستیابی به خرمشهر نیاز به نیرو هست. من اصفهان بودم که سریع رفتم بسیج ثبت نام کردم. 15 اردیبهشت 61 با لشکر 14 امام حسین(ع) به همراه 600، 700 نفر دیگر اعزام شدیم.در گردان امام سجاد(ع) بودیم.بعد از جواب دادن به پاتک دشمن برای بازسازی گردان ما را عقب بردند، قرار شد بعد از بازسازی، مرحله سوم را انجام دهیم و به خرمشهر بزنیم.

تعدادی از ورزشکاران بهنام و از بزرگان ورزش اصفهان و کل کشور در گردان امام سجاد حضور داشتند. گردان خیلی ورزیده ای بود.  "حبیبالله ناظریان"  که آن زمان کمربند مشکی داشت چندین سال رئیس فدراسیون کاراته جمهوری اسلامی بود. "مرادعلی شیرانی" از قهرمانان کشتی فرنگی، "مهدی نصر" که از قهرمانان بود و "خسرو نصر" همگی از این گردان بودند. ورزشکارانی که در این عملیات با ما بودند همه شان در مسیر سخت عملیات، تیربار ژسه روی شانه داشتند. این تیربار هم سنگین است و هم بزرگ. حمل اش خیلی سخت است. 14 تا 15 کیلو وزن دارد با کوله پشتی تجهیزات نارنجک و.... وزن خیلی سنگینی را میسازد که هر کدام از این بچهها با بدنهای ورزیدهشان آن را حمل میکردند. همچنین تعداد زیادی روحانی در گروهان ما بودند. همه به این فکر بودند که در سرانجام عملیات خرمشهر آزاد شود.

هر 150 اسیر را یک بسیجی با سلاح به عقب میبرد

33 تا 39 روز طول کشید تا عراق خرمشهر را گرفت. یک ارتش با دوازده لشکر به شهری که تعداد 150سلاح هم نداشت و نظامی نبود حمله کرد. مقاومت مردم طول کشید. عراق دو لشکر آماده خود را با تجهیزات به شهر آورده بود. به همین دلیل تعداد اسرا در روز فتح خرمشهر آنقدر زیاد بود که حداقل هفت رزمنده مسلح نیاز بود تا بتواند 50 اسیر را به عقب ببرد. در حالیکه هر 150 اسیر را یک بسیجی با سلاح به عقب میبرد. مکالمات بی سیم آن زمان هست که بچهها میپرسیدند این اسرا را چه کنیم؟ اما عراقیها ترس و دلهره زیادی داشتند.

 

منبع: تسنیم

نظر شما
پربیننده ها