به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، وقتی «صدام» با پشتوانه استکبار جهانی به کشورمان تجاوز کرد، اهداف پلیدی همچون سرنگونی جمهوری اسلامی ایران و فتح تهران را در سر میپروراند و فکر همهچیز را هم کرده بود؛ اما با فرمان امام خمینی (ره) و اعزام مردم از سراسر کشور به جبههها، اجازه پیشروی به دشمن داده نشد و همین حضور جوانان جان بر کف در صحنه، برنامههای رژیم بعثی و مستکبران را نقش برآب کرد.
در این بین، رزمندگان آذربایجانی نیز همپای سایر جوانان کشورمان در جبهه حضور یافته و با سلحشوری و ایثار تاریخساز شدند که شهید «عبدالواحد محمدی» یکی از این جوانان بود.
زندگینامه شهید «عبدالواحد محمدی»
«عبدالواحد محمدی» اول دی سال ۱۳۴۷ در محله «مفتح» تبریز چشم بر جهان گشود. او سومین فرزند خانواده بود. پدرش از هیئتهای حسینی که در محله برپا میشد، غافل نبود و با حضور در مجالس عزاداری، با صدای گرم خود، به هیئتها صفا میبخشید.
«ابوالقاسم» برادر بزرگتر او معلم قرآن هیئت بود؛ بنابراین «عبدالواحد» نیز همراه پدر و برادرش از آن مراسمها بهره میبرد و گوشهای او با تلاوت قرآن کریم و ذکر مصیبت اهل بیت (ع) پر میشد.
وی وقتی میدید که پدرش به سختی مخارج خانه را تأمین میکند، با اصرار زیاد از پدر خواست تا در کنار برادر بزرگتر خود در کارخانه قالیبافی کار کند. او در کنار کار، درسهایش را نیز با نمرات خوب میگذراند؛ بهطوریکه دبیران مدرسه «سردار ملی» همیشه از تلاشهایش تقدیر میکردند.
«عبدالواحد» در کنار این فعالیتها، ورزش هم میکرد و از شرکت در نمازهای جماعت مسجد نیز غافل نبود، تا اینکه با اوجگیری نهضت انقلاب اسلامی، بههمراه پدر و برادرانش در راهپیماییها حضور پیدا میکرد و همچنین پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در مدرسه نیز انجمن اسلامی به راه انداخته و با تشکیل گروههایی در مدرسه و مسجد، دانشآموزان را جذب میکرد. وی که خود از قاریان ممتاز بود، با تشکیل کلاسهای قرآن در مسجد «اسرار»، مسئولیت اداره کلاسها را برعهده گرفت و یکی از اعضای فعال پایگاه مقاومت این مسجد شد.
با آغاز جنگ تحمیلی، پدر همراه برادران بزرگتر «عبدالواحد» به جبهه رفتند و مدتی بعد نیز «عبدالواحد که دفاع از اسلام را یک تکلیف الهی و همگانی میدانست،، تصمیم گرفت تا به جبهه برود؛ اما با توجه به اینکه دو برادرش در جبهه بودند، مادرش با اعزام او مخالفت کرد، تا اینکه بالاخره در خرداد سال ۱۳۶۳ به مدت ۲ ماه آموزشی نظامی را گذراند و ۱۷ آذر همان سال عازم جبهه شد.
«عبدالواحد» در گردان حضرت امام حسین (ع) که فرماندهی آن را «اصغر قصاب عبدالهی» عهدهدار بود، سازماندهی شد و در میان همرزمانش با صدای گرم و شیوای خود، مداحی میکرد؛ دعای توسل و زیارت عاشورا را میخواند. زمانی که برای عملیات «بدر» آماده میشدند، مراسم عزاداری قبل از عملیات در کنار رودخانه «سابله» بر پا شد و «عبدالواحد» که نوجوانی کم سن و سال بود، برای نیروهای گروهان «محمود دولتی»، با همه وجودش نوحه میخواند و آنچنان با شور «لبیک یا خمینی» سر داده بود که همه را به وجد میآورد.
وی بعد از عملیات بدر به جمع گردان تخریب پیوست و با توجه به اینکه تخریبچیها وظایف سنگینی بر عهده داشتند، او نیز که در عملیات «کربلای ۵» در منطقه «شلمچه» یکی از غواصان لشکر عاشورا بود، حین عملیات تیری از سوی دشمن به فک و صورتش اصابت کرد؛ اما زخم، مانع از انجام کارش نشد و با همان بدن مجروح و خونین به کار خود ادامه داد تا سرانجام معبر باز شد.
«عبدالواحد» بهخاطر شایستگیهای زیادی که از خود نشان داد، به واحد اطلاعات لشکر عاشورا منتقل شد و در آنجا نیز کارهای زیادی انجام داد تا اینکه قبل از عملیات «بیتالمقدس ۲» به مرخصی رفت و پس از اینکه بار دیگر به جبهه بازگشت، در تاریخ یکم بهمن سال ۱۳۶۶ در عملیات «بیتالمقدس ۲» در «ماووت» عراق به شهادت رسید.
انتهای پیام/