به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، با قدومش در سال ۱۳۳۷ در مرزنآباد، کاشانه «حمدالله و عذرا» را گرمایی دگر بخشید. پنجمین فرزند خانواده و چشم و چراغ پدر و مادری کشاورز و متدین.
مادر کودکانههای «مسعود» را اینگونه ورق میزند: «من دوست داشتم که خداوند فرزندی به من عنایت کند که باایمان و در خدمت جامعه و قرآن باشد. پسرم در شب اول ماه مبارک رمضان به دنیا آمد. او را قنداق میکردم و با خود به مسجد میبردم و نماز و قرآن میخواندم. برای همین، علاقه زیادی به آنجا داشت. بزرگتر که شد، در انجام واجبات و ترک محرمات کوتاهی نمیکرد. همیشه در صفوف نماز جماعت شرکت داشت. مسعود در اوقات فراغت، بچهها را در مسجد جمع میکرد و به آنها قرآن میآموخت.»
در ارادت مسعود به اهل بیت (ع) نیز، همین بس که در ایام محرم، پای ثابت هیئتهای عزاداری بود و به محبّین اهلبیت خدمت میکرد. شش سال ابتدائی تحصیلیاش، در دبستان دولتی «داریوش» در زادگاهش «مرزنآباد» چالوس طی شد. سپس، با گذر از مقطع راهنمایی، وارد دبیرستان «رضا پهلوی» چالوس شد و تا دیپلم رشته طبیعی پیش رفت.
عذرا از آن روزهای فرزندش میگوید: «به حقوق دیگران خیلی احترام میگذاشت. در دوران مدرسه که به او پول توجیبی میدادم، بخشی از آن را به فُقرا میداد.» او در ادامه، از خلقوخوی مسعود سخن میراند: «به من و پدرش علاقه خاص داشت و به ما احترام میگذاشت. همیشه در کارهای کشاورزی و منزل، کمک حالمان بود و هرگز دست به اعمالی نمیزد که از او ناراحت شویم.»
مسعود در ۱۳۵۵/۱۱/۱۸، برای خدمت سربازی به اهواز رفت؛ تا اینکه به فرمان امام خمینی، پادگان را ترک کرد و راهی تهران شد. او روزها در پایگاه بود و شبها مشغول توزیع اعلامیه. مسعود که به واسطه مطالعه آثار امامخمینی، با افکار و اهداف ایشان آشنا شده بود، در اکثر تظاهرات خیابانی و محافل سیاسی، حضور فعال داشت.
او در سال ۱۳۵۸ به سِمَت محافظ بیت امام منصوب شد. علاوه بر آن، در نهاد بسیج نیز فعالیتهای چشمگیری داشت. با عضویت در سپاه تهران در ۱۳۵۹/۸/۲۵، دوره آموزش دو ماهه پاسداری را در پادگان امامحسین (ع) تهران طی کرد. او همزمان با پوشیدن جامه پاسداری، به عنوان جانشین دسته، راهی مناطق نبرد شد.
روایت خواهر شهید
«فهیمه» از برادرش یاد میکند: «بعد از اولین اعزام که به مرخصی آمد، مادرم برای او یک گوسفند قربانی کرد. مسعود با دیدن این صحنه گفت: مادر! چرا قربانی کردید؟ بهتر است به جای این کار به افراد جنگزده و فقیر کمک کنید.»
مسعود در سال ۱۳۶۰ نیز، از لشکر ۱۰ سیدالشهدا، در کِسوت یک نیروی عملیاتی، عازم جبهه شد. در ارادت مسعود نسبت به خانوادههای شهدا، همین بس که با حضور در جمع این عزیزان، ضمن دلجویی، این نوید را به آنان میداد: «خوشا به سعادتتان که فرزندانتان در راه دین به شهادت رسیدند.»
گلگفتههای «علیرضا» نیز درباره برادرش شنیدنی است: «میگفت: انشاءالله جنگ به زودی به پایان خواهد رسید. شما باید بعد از این به انجام کارهای فرهنگی بپردازید. میگفت: وای به روزی که جوانان ما فرهنگ غرب را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. هرگاه در وجود خود تغییر و تحولی احساس کردید، آن زمان، زمان آشنایی با اسلام است. نباید اسلام را کورکوررانه قبول کنید؛ بلکه باید آن را نزد علما بیابید.»
مادرش در روایتی دیگر، از مسعود اینگونه بیان میکند: «وقتی که میخواست راهی جبهه شود، به او گفتم: پسر جان! تو که تازه آمدی. گفت: مادر جان! ما جوانان باید در جبهه حضور داشته باشیم. وطنمان در خطر است. شما نگویید که فردا یا پسفردا بروید؛ بلکه باید بگویید که همین الان بروید. اگر ببینید که رُفقای من آنجا چهکار میکنند، راضی نمیشوید که من یک دقیقه اینجا بمانم.»
و سرانجام، مسعود در ۱۰ شهریور ۱۳۶۰ در منطقه بازیدراز، به جمع یاران شهیدش پیوست. پیکر پاکش نیز بعد از یازده ماه، که با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود، تشییع، و در گلستان شهدای «امامزاده خلیل» زادگاهش به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید مسعود آهنگری
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
سپاس خدای را که توفیق خدمت در راهش را نصیبم کرد و امیدوارم این فراز و نشیب را به یاری او طی نموده و مفتخرانه در درگاهش با سرافرازی روی بیاورم و همچنین در محضر رهبر عظیم الشان اسلام و ائمه اطهار و قائم آل محمد (عج) تعالی فرجه و نایب خاصش امام خمینی خشنود و روسفید باشم. غرض از نوشتن مطالب فوق جهت آگاهی برادران از خط مشی اینجانب میباشد که خدای ناکرده مپندارند که کورکورانه در این راه قدم گزاردهام بلکه تنهای تنها برای خدا میباشد والا معنا ندارد و ضمناً به برادران و خواهران توصیه میکنم که از این راه فارغ شوند و همواره در استحکام آن بکوشند تا به یاری حق پرچم اسلام را در سراسر گیتی برافرازیم.
در پایان برای کلیه دوستان و آشنایان بالاخص پدر و مادر و برادر و خواهر و کل خانواده توفیق خدمت در راه اسلام و مسلمین را دارم از درگاه خداوند متعال. ۱۳۵۹/۱۱/۱۸
ضمناً به خاک سپردن من فرقی نمیکند هر جا که باشد خاک از آن خداست. چنانچه امکان حرکت داشت به بهشت زهرا یا مرزن آباد، ولی در کل هر جا باشد. به برادرم محمود سفارش زندگی پدر و مادر را میکنم؛ و به برادرم علیرضا سفارش خدمت در راه خدا. در پایان عرایضم میگویم که تمام وصیتهای من در داخل چمدانم در تهران میباشد که میتوانید بخوانید و اگر ممکن بود عملی اش بگردانید خیر و سلامت شما را از پیشگاه، ولی الله عجل الله تعالی خواهانم. ۱۳۶۰/۱/۳۱، مسعود آهنگری
اتنهای پیام/