«مشکاتی»:

سَر «ذبیح­‌الله» همچون اربابش حسین (ع) از بدن جدا شده بود

همرزم شهید «ذبیح‌الله ربیعی سروکلایی» گفت: قبل از شهادتش رفت داخل سنگر بچه­‌ها و از بچه‌ها هم خداحافظی کرد. گفت دارم می‌­روم. من به شهادت می­‌رسم. عفوم کنید. بعد از چند ساعت خبر شهادتش را آوردند. سَر «ذبیح­‌الله» همچون اربابش حسین (ع) از بدن جدا شده بود.»
کد خبر: ۴۷۳۶۲۰
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۳:۰۳ - 12September 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، دفاع مقدس گنجینه‌ای ماندگار از حضور عارفانه انسان‌های برگزیده خداست که شهادت‌طلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را می‌توان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقی‌شان نام برد؛ همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزش‌ها و آرمان‌های این نظام دل به دریا زدند و در کربلای ایران حماسه‌های بی‌بدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند؛ شهیدانی که هر کدام‌شان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.

«ذبیح‌الله ربیعی سروکلایی» یکی از ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان مازندران و اهل شهرستان «قائمشهر» است که در ادامه، زندگی‌نامه و وصیت‌نامه این شهید را از نظر می‌گذرانیم.

زندگی‌نامه شهید

چهارمین طلوع بهار سال ۱۳۴۹ در روستای «سروکلا» از توابع قائم­شهر از راه رسید. آن­گاه که صدای گریه­ نو رسیده‌­ای از خانه «رمضان و خاتون» به گوش می­‌رسید. زوج فداکار و سخت­‌کوش که علی­رغم مرارت­‌های روزگار، تمام همّ و غم­شان تربیت صحیح فرزندان در پرتو تعالیم دین بود. تحصیلات ذبیح­‌الله به پایه سوّم راهنمایی در مدرسه «بعثت کوچکسرا» ختم می‌­شود.

او علاوه بر درس خواندن، کمک­‌حال خانواده در اَمر معاش بود. گفته‌­های پدرش در این خصوص شنیدنی است: «در دوران نوجوانی به واسطه مشکلات اقتصادی خانواده، با فروش خواروبار تلاش می‌­کرد که فردی فعّال در امور زندگی باشد. همیشه نگران وضعیت ما بود و آرزو داشت که با بزرگ­‌شدنش کمک­ حال­‌مان باشد.»

تواضع و ملاطفت در رفتار و گفتار از دیگر ویژگی­‌های بارز ذبیح­‌الله به شمار می‌­رود. بی‌­شک اذعان خواهرش، «فاطمه»، در این باب، خود گواه این مدعاست: «احترام خاصّی برای پدر قائل بود! بار‌ها شاهد بودم که وقتی می­‌خواست از او تشکر کند، دست­اش را می‌­بوسید. به پیشانی مادر هم بوسه می­‌زد.»

وی که پرورش یافته یک تربیت اسلامی بود، نسبت به مسائل دین آگاهی داشت و معتقد بود که تقید و دین­داری باید با بصیرت و تقرّب الهی همراه باشد. علاوه بر آن در انجام اعمال عبادی ازجمله قرائت قرآن و اَدای فریضه نماز از حضور قلب بالایی برخوردار بود. به گونه‌­ای که دائم­‌الوضو بود و در طول سال، چندین بار ختم قرآن می‌­کرد. ناگفته نماند که او از ۸، ۹ سالگی تا لحظه عزیمت به جبهه، مکبّر مسجد بود و اُلفتی دیگر با معبود داشت. رعایت حقوق دیگران از دیگر صفات ارزنده ذبیح‌­الله محسوب می‌­شود. خواهرش در ادامه می­‌گوید: «اگر برای گرفتن نان به نانوایی می­‌رفتیم، اجازه نمی‌­داد که کسی غیرنوبت نان بگیرد. خودش هم این کار را نمی­‌کرد.

سَر «ذبیح­‌الله» همچون اربابش، حسین (ع) از بدن جدا شده بود

این بسیجی متعهد در ۱۳۶۵/۵/۲۶ با عضویت پاسدار افتخاری، به عنوان تک‌­تیرانداز گردان موسی‌­بن­‌جعفر رهسپار جنوب شد. علاوه بر آن در گردان ویژه شهدا و گردان جندالله در مریوان نیز انجام وظیفه کرد. در نهایت، شهید ربیعی بزرگوار در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۶۵، طی عملیات پدافندی در ادامه عملیات والفجر ۸ در فاو، جامه سرخ شهادت به تن کرد. سپس پنج روز بعد با بدرقه اهالی قائم­شهر، در گلزار شهدای «امام­زاده صالح» روستای کوچکسرا آرام گرفت.

مشکاتی یکی از همرزمان شهید می‌گوید: «با هم داخل یک سنگر استراحت می­‌کردیم. نیمه­‌های شب، موقع نگهبانی صدایم زد که آقا رضا! بلند شو. می­‌خواهم از تو خداحافظی کنم. گفتم: مگر می­‌خواهی به سفر کربلا بروی؟ گفت: آره! می­‌‍خواهم بروم سفر کربلا. بلند شو تا از تو خداحافظی کنم. بعد رفت داخل سنگر بچه­‌ها و از آن­ها هم خداحافظی کرد. گفت: دارم می‌­روم. من به شهادت می­‌رسم. عفوم کنید. بعد از چند ساعت خبر شهادت‌­اش را آوردند. سَر «ذبیح­‌الله» همچون اربابش، حسین (ع) از بدن جدا شده بود.»

«یوسف» از برادرش شهیدش، این­طور یاد می­‌کند: «یک بار پدرم گفت: مرا پیش بچه‌­ام ببر تا او را ببینم. من هم این کار را کردم. وقتی پدرم ذبیح‌­الله را دید، گفت: بیا برویم خانه. مادرت مریض است و منتظر. خواهرت هم انتظار تو را دارد. گفت: پدر جان! من این­جا را هیچ وقت ترک نمی­‌کنم. شما سعی کنید که مرا فراموش کنید. کسی که به این­جا می‌­آید، از مادر متولد و اصلاح می‌­شود. خانه خود را هم حفظ می­‌کند، سالم یا شهید.»

وصیت‌نامه شهید

با نام و یاد خدا وصیتم را شروع می‌کنم: وصیت به امت حزب الله و همیشه در صحنه، این است که امام را تنها نگذارند و تا این جنگ ادامه دارد در صحنه حضور داشته باشید و امید به خدا داشته باشید و برای خدا کار کنید، چون کسی برای خدا کار کند همیشه پیروز است.

چند کلامی با مادرم و پدرم: می‌دانم که برای من رنج زیاد متحمل شدید و آرزوی دیدن دامادی من را داشتید، اما مادرم من چطور می‌توانم ساکت بنشینم، که همچون محمود توکلی‌ها در حجله دامادی بودند، اما به جبهه رفتند و شهید شدند. چطور می‌توانم ساکت بنشینم که اسلام ما، دین ما، شرف ما، در حمله دژخیمان ضد اسلام قرار می‌گیرد. نه، نه من راهم را یافتم به سوی مرگ می‌روم. مرگ مردانه، نمی‌توانم ببینم که مرگ سراغم بیاید و چه بهتر در راه خدا شهید شوم.

پدرم، می‌دانم رنج فراوان کشیدی و می‌خواستی که من عصای دست تو شوم، اما چه کنم که خداوند مرا طلبید. باورکن دلم همچون کبوتری است که در قفس است و آنقدر پر و بال می‌زند تا از قفس رهائی یابد. مرا ببخشید که از شما اجازه نگرفتم و از شما و دیگران خداحافظی نکردم. باشد که خداوند لیاقت شهادت را به من بدهد و گناهم را ببخشاید.

سَر «ذبیح­‌الله» همچون اربابش، حسین (ع) از بدن جدا شده بود

اما شما برادرانم! نگوئید که به ما چه ربطی دارد که جنگ است یا نه. الآن در این برهه از زمان بر هر جوان مسلمانی واجب است که به جبهه رود و اگر به جبهه نرود خدا لباس ذلت بر تنش می‌کند؛ و به شما برادرانم می‌گویم که در خدمت اسلام باشید، همچنانکه بودید و هستید. شما خواهرانم! حجاب زینبی خود را حفظ نمائید که تنها آبروی یک زن مسلمان حجاب است نه زینت.

در پایان از برادران انجمن و پایگاه محل می‌خواهم که هیچوقت وحدت برادری خود را از هم جدا نکنید، چون با کوچکترین تفرقه در میان‌تان، منافقان سوءاستفاده می‌کنند؛ و سعی می‌کنند تا شما را از هم بیشتر جدا سازند و از همه شما می‌خواهم که مرا ببخشید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار