سفر به جمع اسیران

از آن جا ما را به اردوگاه عنبر، که اردوگاه جدید التأسیسی بود، انتقال دادند. ما را به همراه آن بیست و یک افسر و پانزده افسر دیگر که از زندان بعقوبه آورده بودند، در آن اردوگاه نگهداری می کردند. فعالیت های جمعی ما از آن جا شروع شد.
کد خبر: ۴۷۴۴۳
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۰ - 30May 2015

سفر به جمع اسیران

به گزارش دفاع پرس، مدت یک سال در سلول های وزارت دفاع بودیم . در آن زندانی که نگهداری می شدیم، دو اتاق وجود داشت . بیشتر وقت ها من با مترجم در یک سلول بودیم. این سلول در یک محوطه خیلی کوچک قرار داشت که همیشه، سه تا چهار سرباز و درجه دار عراقی بر ما اشراف داشتند.

بعضی وقت ها تعدادمان در آن سلول از دو نفر بیشتر می شد و نهایتاً چهار، پنج نفر باهم بودیم ؛ آن هم چهار، پنج نفری که شدیداً زیر بازجویی بودند و افسرهای ایرانی که به وزارت دفاع می آوردند، دشمن می خواست اطلاعات بیشتری از آنها بگیرد و معمولاً تا پانزده روز مورد بازجویی قرار می گرفتند و آنها را می بردند.

چون آن افسرها کسانی نبودند که تن به خواسته دشمن بدهند و تسلیم شوند، لذا شدیداً زیر فشار و رعب و ترس و وحشت بودند.

پس از وزارت دفاع، ما رابه اردوگاه عنبر، که در رمادیه قرار دارد، منتقل کردند. یک روز آنها آمدند و اسامی بیست و یک افسر که در سلو ل سازمان امنیت به سر می بردند و یک پاسدار، برادر عزیزمان محمود شرافتی۱ و اسم بنده را خواندند.

از آن جا ما را به اردوگاه عنبر، که اردوگاه جدید التأسیسی بود، انتقال دادند. ما را به همراه آن بیست و یک افسر و پانزده افسر دیگر که از زندان بعقوبه آورده بودند، در آن اردوگاه نگهداری می کردند. فعالیت های جمعی ما از آن جا شروع شد.

یکی از برادران آزاده و جانبازمان که پایش را گچ گرفته بودند، همان سال یک رادیو در بیمارستان، به یک صورتی برمی دارد و می گذارد زیر گچ پایش .گچ، کمی ساییده بود. آن قسمت بالای گچ، مقداری فاصله داشت که او آن فاصله را با تراشیدن، بیشتر کرده بود.

به هر صورت، رادیو را آن جا جاسازی کرد و با خودش آورد به اردوگاه و در اختیار من گذاشت و من در اختیار برادری امین قرار دادم.

گیرنده رادیو اخباررا می گرفت. او به هم آسایشگاهی های خودش قسم داده بود که این اخبار را فقط خودمان گوش کنیم و برای خودمان خوانده می شود

و هیچ کس حق ندارد که خبر را به دیگران بدهد. لذا خبر در آن آسایشگاه گرفته می شد و برای همان ها خوانده می شد. فقط یک نفر از اینها که مسؤول آسایشگاه بود، اخبار را می آورد و به من می داد. آن وقت، بنده هم توسط افرادی که می شناختم، به دیگران (افسرهای ایرانی و بقیه) منتقل می کردیم و در نتیجه، کسی درست نمی فهمید که این خبرها از کجا می آید و رادیو کجاست.

آن ها قسم خورده بودند که خبر را به کسی نگویند . در نتیجه، از ناحیه بچه های آن آسایشگاه پخش نمی شد که عراقی ها روی آنها حساس بشوند . اما با همه این تدابیر، عراقی ها پی برده بودند که ما در جریان اخبار ایران هستیم .

لذا صبح قبل از طلوع آفتاب و قبل از آمار، سربازها ریختند تو اردوگاه و یکی از افسران خشن و ناپاک و خونخوار با تعدادی سرباز آمدند توی آسایشگاه ما و آن افسر گفت : "همه باید لخت شوند و فقط می توانند با یک شورت باشند".

بعد رو کرد به من و گفت : "ابوترابی! اگر چیزی پیدا بکنند، تو را خاکت می کنند."

بالاخره، شروع کردند به تفتیش، به حساب اینکه رادیو را پیدا بکنند. رادیو تو آسایشگاه کناری ما بود. یک راهروی کوچک بین ما و آنها فاصله بود.

بعد از ما ریختند تو آسایشگاه آنها . چرخی هست توی بهداری ها، معمولا به عرض هفتاد سانت و به طول نود سانت که وسایل پانسمان رویش می گذارند و آن را راه می برند. بودن این چرخ در آسایشگاه ها ممنوع بود، چون قیچی و چاقو دارد.

اتفاقاً، این چرخ آن شب توی آسایشگاه ما بود. وقتی که عراقی ها ریختند داخل، برادران مان رادیو را گذاشتند روی طبقه شیشه ای این چرخ و یک مقداری پنبه گذاشتند روی آن و دادند دست سرباز عراقی و سرباز، با داد و فریاد و فحش و بد و بیراه، چرخ را با رادیو از اتاق بیرون برد، بی آنکه بداند رادیو روی آن است، و ما این گونه نجات یافتیم.

 

به روایت سیدآزادگان مرحوم ابوترابی

۱- ایشان به علت بیماری حدود دو سال قبل از سایر اسرا آزاد شد و آخرین آزاده ای بود که به محضر مبارک حضرت امام شرفیاب گردید.

 

منبع: سایت جامع آزادگان

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار