به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایت «کبری نقدیزاده» از بانوان فعال خرمشهری را از روزهای اول جنگ، به نقل از کتاب «در کوچههای خرمشهر» آورده است که در ادامه میخوانید.
«اولین روز حمله هوایی و آژیر قرمز بود. در خیابان بیشتر ماشینها خونی بودند و همه از مجروح و شهید پُر. خیلی وحشتناک بود. تا آن لحظه چنین صحنههایی را ندیده بودم. حالم دگرگون شده بود. تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم. وقتی رسیدم کنار بیمارستان منظره دلخراشی دیدم. آدمهای زنده و نیمهجان را کنار هم خوابانده شده بودند و از هر گوشه صدای آه و ناله میآمد. بلافاصله به داخل بیمارستان رفتم و مشغول کمک شدم.
چند روز بعد، بچه ۱۰ - ۱۲ سالهای را عمل کرده بودند. با اینکه دل و رودهاش متلاشی شده بود و جراحت سختی داشت، اما حرف میزد. تشنه بود و از ما آب میخواست. با مهربانی گفتم: «عیب نداره، جنگه... ما هم نمیخوریم...». پدرش بالای سرش بود و زارزار گریه میکرد. از ته دل ضجه میزد و اشک میریخت. گفتم: «پدر، تو دیگه چرا؟ تو که این همه جوون رو میبینی چه جور دارن پرپر میشن. بچه تو هم همهاش ۱۰ - ۱۲ سالشه. عملش هم کردن. انشاءالله خوب میشه.»
پدر بچه، اشکهایش را با دستمالی پاک کرد. وقتی کمی به خودش مسلط شد، با صدایی که از گریه و بغض تغییر کرده بود گفت: «موضوع اینه که هشت تا از بچههایم رفتن. زنم رفته. تنها کسی که تو زندگی برام مونده اینه... حتی یک فامیل هم ندارم.»
نمیدانستم چه بگویم. از ناراحتی بیرون آمدم. وقتی دوباره برگشتم، بچه شهید شده بود. انگار سالها بود که خوابیده است. باورم نمیشد. به خدا قسم، همین چند لحظه پیش حرف میزد و آب میخواست.»
انتهای پیام/ ۱۴۱