گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: عمری پیشمان نبودهاند و عطر تنشان را فراموش کردهایم. اما همینکه خبر آمدنشان بیاید، کیفور میشویم از بوی تنشان، و بوی لباس خاکیشان که امروز بوی بهارنارنج به خود گرفته. بوی نفسشان ـ آن نفسِ بهشتی، که ۲۹ سال با حضرت خورشید دمخور بوده ـ شهر را زیر و رو میکند. شهر به هم میریزد و همه درباره یک عدد صحبت میکنند؛ ۱۷۵.
۱۷۵ غواص و خطشکن، که ۲۹ سال پیش، مردانه، با سکوتی از جنس صبرِ مردانِ مرد، ایستاده بودند. تا آن لحظهی موعود فرابرسد و یکی یکی، با قامتی که خاک هم یارای خم کردن آن را نداشت، از راه برسند. حال و هوایمان را عوض کنند، دستمان را بگیرند و ما را از کوچهپسکوچههای روزمرگی بیرون بکشند، تا قدری در آستانشان نفسی تازه کنیم.
آنها لحظهی موعود را خوب میشناسند. عجله نمیکنند، اما فراموشمان نیز نمیکنند. حالمان که بد میشود، سر میرسند. مثل پدرانی که نگران فرزندانشان هستند. تندتند از راه میرسند، در آغوش میکشندمان و اجازه میدهند یک دل سیر در بغلشان اشک بریزیم. آرام که شدیم در گوشمان زمزمه میکنند؛ زمزمههایی که هیچجا جز رؤیا شبیهشان پیدا نمیشود.
به رویمان لبخند میزنند دستی به سرمان میکشند، دستشان را جلوی صورتمان سایه میکنند و رو به خورشید مسیر را یادآوری میکنند. گویی این همه سال صبر کردهاند، برای همین روز، برای همین لحظه. تا شوقی را در دلمان بیندازند.
مأموریتشان ما هستیم، ما آدمهای همین شهر. که گَردِ رخوت، جلای دلمان را گرفته و نفسمان را به خس خس انداخته. پس، پا پس نکشیم. به سویشان برویم و از آغوششان بهره گیریم. شاید برات ماه شعبانمان را گذاشته باشند برای ۲ روز دیگر؛ سهشنبهی موعود!
انتهای پیام/