تجلی توصیف امام خمینی (ره) از مرگ در رفتار شهید «علی رضائیان»

شهید رضائیان در عملیات‌های فرمانده کل قوا، شکست حصر آبادان، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان حضور فعالی داشت و سرانجام سوم آبان سال ۱۳۶۲ در جریان این عملیات به آرزوی دیرین خویش دست یافت و شهادت را با آغوش باز پذیرا شد.
کد خبر: ۴۸۵۶۸۲
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۳ - 30October 2021

بی‌قرار قرارگاهبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید علی رضائیان که قبل از انقلاب کارگری ساده بود و به علت فعالیت‌هایی که ضد رژیم پهلوی انجام می‌داد، بار‌ها به زندان افتاده بود و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلابی اسلامی به این نهاد پیوست و با شروع غائله کردستان، راهی این منطقه شد و در پی تجاوز رژیم صهیونیستی عراق به میهن اسلامی، به جبهه‌های جنوب عزیمت کرد.

شهید رضائیان در عملیات‌های فرمانده کل قوا، شکست حصر آبادان، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان حضور فعالی داشت. وی در عملیات پیروزمندانه والفجر ۴ در سمت فرمانده سپاه پاسداران قرارگاه مقدم حمزه سیدالشهدا (ع) هنگامی‌که همگام با یگانی از جان‌ بر کفان بسیج سپاه پاسداران در خطوط مقدم جبهه‌های نبرد حضور داشت، سوم آبان سال ۱۳۶۲ در جریان این عملیات به آرزوی دیرین خویش دست یافت و شهادت را با آغوش باز پذیرا شد.

به مرگ لبخند می‌زد

محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۰۶ در ترسیم شخصیت شهید علی رضائیان فرمانده سابق قرارگاه مقدم حمزه گفت: در بین مؤمنینی که به خداوند اعتقاد دارند، عده‌ای از آن‌ها هستند که با خدای خود صادقانه عمل می‌کنند و این صادقانه عمل کردن هم در عمل مشخص است؛ لذا یک عده شهید شدند و به رحمت ابدی پیوستند و عده دیگری که صادقانه دارند عمل می‌کنند، منتظرند. یعنی آدم در قیافه‌هایشان هم نگاه می‌کند، می‌بیند که انتظار شهادت و رفتن به‌ سوی خدا از قیافه‌هایشان کاملا پیداست. این دو سه روزی که این برادرمان علی رضائیان شهید شده است، ما دنبال جمله‌ای می‌گشتیم که با او تناسب داشته باشد. بعد به جمله امام عزیزمان برخورد کردم که ایشان در یکی از سخنانشان فرموده بودند که: رزمندگان ما امروز به مرگ لبخند می‌زنند.

این جمله متناسب‌ترین جمله برای برادر شهیدمان (علی رضائیان) است که ایشان علی‌رغم آن سابقه و سن و خانواده‌ای که عیالوار بودند، آنچنان با شجاعت در خط اول و در بین بچه‌های سرباز و بسیجی و بچه‌های خط اول حضور پیدا می‌کرد و راه می‌رفت و زندگی می‌کرد که این جمله برازنده او بود. او کسی بود که به مرگ لبخند می‌زد و در قیافه او شهادت کاملا ملموس بود.

شهید رضائیان قبل از انقلاب دو سه بار به زندان افتاد. در زندان هم‌سلولی آیت‌الله طالقانی بود و شکنجه‌های عجیبی از طرف ساواک را متحمل شد. ابتدای انقلاب در کمیته‌ای که در اصفهان تشکیل شده بود، پادگان‌ها را حفظ کرده بودند و اسلحه و مهماتی که هر آن احتمال داشت به دست ضدانقلاب بیافتد، با چه خون‌دلی و با چه تلاشی با کمک مردم حفظ کردند.

در کردستان در جنگ‌ها و در عملیات‌ها با اینکه در همان وهله اول مستقیماً مسئولیتی نداشت و در منطقه ۲ مسئول بود، ولی همیشه یک انسان خاکی بود، با دلسوزی در اتاق می‌آمد، تا من و برادرمان شیرازی را پیدا می‌کرد و می‌گفت که من از خط گزارش آورده‌ام. خودش رفته بود، سرکشی کرده بود و این اطلاعات را ارائه می‌داد و می‌گفت.

ما اینجا می‌نشستیم و گزارشات فرماندهان را که پشت بی‌سیم به ما می‌رسید را مطالعه می‌کردیم اما او از خط اول، تازه‌ترین اطلاعات را می‌آورد و کلی به ما کمک می‌کرد که تصمیم منطبق بر واقعیت بگیریم.

 رحمت خداوند متعال قطعاً شامل حال این برادرمان شده و من لیاقت ندارم که از خداوند درخواست بکنم که به این رحمت بیفزاید، ولیکن ان‌شاءالله که این سرداران عزیزی را که ما تقدیم خدا می‌کنیم، الگو‌ها و درس‌های خوبی برای ما باشند که آن قیافه منتظرانه شهادت را در ما ببینند و ان‌شاءالله بتوانیم واقعاً تجلی‌گاه روح بزرگ این شهدا باشیم و این جنگ را به‌خوبی پیش ببریم.» [۱]

روایت سردار سرلشکر رحیم صفوی

سرلشکر یحیی (رحیم) صفوی در کتاب تاریخ شفاهی خود به نام از سنندج تا خرمشهر می‌گوید: «شهید علی رضائیان، انسان عجیبی بود. شغل او بنایی بود و سنش هم از من بیشتر بود. فکر می‌کنم هفت یا هشت سال از من بزرگ‌تر بود.

او به حدیث و روایت مسلط بود. یک دفعه دو نفری از اهواز به سمت اصفهان می‌آمدیم که قرار شد با آیه قرآن و حدیث و روایت مشاعره کنیم. به اندیمشک که رسیدیم، اطلاعات من تمام شد و نه آیه قرآن و حدیث و روایتی می‌دانستم اما او تا اصفهان در گوش ما حدیث و آیه قرآن خواند.

او یک فرمانده بود و در آزادسازی کردستان نقش بسیار بارزی داشت. در آنجا یک تیر از زیر گلویش وارد شد و از پیشانی‌اش خارج شد. تا مدت‌ها مجروح بود و حال بدی داشت. بعد از آزادسازی سنندج وارد جنگ شد و در جنگ جزء بهترین فرماندهان بود. او در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین، فرمانده قرارگاه مقدم حمزه بود.

با اینکه فرمانده قرارگاه بود، برای ساختن قرارگاه خودش خاک در گونی پر می‌کرد و در ساختن سنگر شرکت می‌کرد. سفره که می‌خواستند بیندازند، او سفره می‌انداخت و آخرین نفری که می‌آمد پای سفره، او بود و اولین نفری هم که از سر سفره بلند می‌شد، خودش بود.

خانمش می‌گفت: «از آنجا که تعداد بچه‌ها زیاد بود، وقتی می‌خواست به جبهه برود ابتدا نان می‌خرید و در خانه می‌گذاشت. می‌گفت: من خجالت می‌کشم همسر من نان بخرد. بچه‌ها هم نمی‌روند بخرند.»

رضائیان یک فرمانده معلم بود. فرماندهی که واقعاً به قرآن و نهج‌البلاغه و حدیث وارد بود. بسیار شجاع بود و با صراحت و شجاعت حرف حق را می‌زد.» [۲]

منبع

[۱] جمعی از نویسندگان، روزشمار جنگ ایران و عراق: نخستین عملیات بزرگ در شمال غرب: والفجر ۴ (جلد ۲۸)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۷، صفحات ۳۹۴، ۴۴۲

[۲] اردستانی، حسین، از سنندج تا خرمشهر، روایت سید یحیی (رحیم) صفوی، (تاریخ شفاهی دفاع مقدس)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم ۱۳۹۹، صفحه ۱۵۱

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار