گروه استانهای دفاعپرس - «زهرا سمائی» فرزند سردار شهید مدافع حرم غلامرضا سمائی؛ سلام بر آشنایانی که هنوز برای خیلی از ما غریبند. سلام بر آنان که فصل پرواز را غنیمت شمردند تا بالاتر از عشق پرکشیدند و قصه تلخ زمینگیر شدنها را از آبی آسمان به نظاره نشستند و سلام بر تو ای پدرم.
واژهای گرم و دوست داشتنی که تکرار آن قلب خسته مرا تسلی میبخشد. پدر جان کاش میشد تمام دنیا را از من بگیرند و به جای آن فقط یک لحظه بتوانم چشم در چشمان آسمانی تو بدوزم و یالااقل تو میتوانستی یکبار مرا در آغوش بگیری و دست نوازش بر سرم بکشی.
ای کاش تو در کنار ما بودی، خودت را میخواهم، قاب عکست بر روی دیوار و بر کوچههای شهر هیچ چیز برایم پدر نمیشود. پدر جان ای کاش از سفری که رفتی برایم سوغاتی دیگر جز پیکر ترکش خوردهات میآوردی.
ای که مزارت در حرم رضوی تنها دلخوشی عصر پنجشنبههای من است. تو که آسمانها را زیر بال و پر گرفتی چرا به کوچههای دلتنگی من سری نمیزنی.
چه میشد اگر میآمدی و دستهای من غبار غربت را از پیراهن خاکی تو میتکاند. اگر چه نیستی تا مثله بقیه پدران دخترت را در آغوش بگیری و من هر روز قاب عکس تو را پاک میکنم و در آغوش میگیرم اما من چهره زیبای تو را بارها و بارها در سایه روشن منورها در خواب دیدهام. در خواب دیدهام که سربند سبز یا زینب (س) را بر پیشانی بستهای و به من لبخند میزنی و میگویی دختر بابا صبور باش.
پدر جان! سخت میشود از تو نوشتن وقتی قرار بر قرار بود، نه بر بیقراری و شهادت را نه در جنگ، در مبارزه میدهند ما هنوز شهادت بیدرد میطلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمیدهند. شهادت برای مردانی که روح بزرگشان در کالبد گلین و آلوده دنیوی نمیگنجد اهلی من العسل خواهد بود.
دلم برای همه مهربانیها تنگ شده است دلم برای عشق تنگ شده است... برای بابا
انتهای پیام/