به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، درست وسط اتاقش یک نخ بسته بود؛ طوری که وقتی می خواستی از این طرف اتاق بری اون طرف، باید حتما خم می شدی!
ازش پرسیدم: «چرا بند رختت رو این جا بستی؟!» به جای جواب، بهم میوه تعارف کرد!
بعدها فهمیدم که چون هم اتاقیش اهل مشروب خوردنه، با هم توافق کردن که هر طرف اتاق، مخصوص یک نفر باشه!
تازه اون آقا عکس هنرپیشه های زن و مرد خارجی رو هم زده بود به دیوار. البته این قضیه تو اون فضا تقریبا عادی بود؛ چون فرهنگ غرب روی اکثر دانشجوهای اعزامی به آمریکا تاثیر می گذاشت.
از اون به بعد، هربار که برای تمرین درس ها می رفتم اتاقش، می دیدم ارتفاع نخ بیشت تر میشه! تا این که یه روز، دیگه اثری از نخ نبود.
وقتی از عباس دلیلش رو پرسیدم با خوشحالی به اون طرف اتاق اشاره کرد. سرم رو چرخوندم و دیدم نه عکسی روی دیواره و نه بطری مشروبی روی میز! گفت: «دوستمون هم باهامون یکی شده.»
بعد تعریف کرد که دیروز با کمک هم تمام موکت ها رو شستن. گرچه اون بنده خدا نتونست درسش رو تموم کنه و به ایران برش گردوندن؛ ولی هر وقت بابایی رو می دید با لبخندی بهش می گفت که هنوز به عهدش پایبنده.
شهید عباس بابایی
منبع: جام نیوز