مادر 3 شهید و یک جانباز از ایستادگی بر سر آرمان‌ها می‌گوید:

خانه‌ من هنوز پایگاه حفظ نظام اسلامی است

در همین حوالی، شاید در همسایگی‌ ما، خانواده‌ای زندگی می‌کنند که با وجود سه شهید و یک جانباز، همچنان پای همان آرمان‌هایی که روزگاری نه‌چندان دور خون دل‌های بسیاری برایش خورده‌اند، ایستاده‌اند.
کد خبر: ۴۸۸۴۶
تاریخ انتشار: ۰۵ تير ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۷ - 26June 2015

خانه‌ من هنوز پایگاه حفظ نظام اسلامی است

به گزارش دفاع پرس، مادر شهیدان اصغری ترکانی با وجود اینکه سه فرزندش به شهادت رسیدهاند و چهارمی نیز جانباز است، آن چنان با صلابت در خصوص عزیزانش سخن میگوید که حتی صدایش نمیلرزد. پدر مرحوم شهیدان نیز چفیهاش را از سالهای جنگ تا شب هفت علی اصغر تازه تفحص شدهاش بعد از 31 سال از گردن باز نکرد تا اینکه آن را با لباس آخرت جایگزین کرد. بر خود میبالیم که سربلندی و پیروزی ایران را از جلوه قدرت و عظمت اینچنین خانوادههایی داریم که دشمن را بر زمین میزنند. مصاحبه زیر با شهربانو عباس آزاد مادر شهیدان محمدرضا، علی اکبر (مفقودالپیکر)، علی اصغر (تفحص شده بعد از 31 سال) و جانباز علی اصغری ترکانی است که به دلیل کهولت سن ایشان، حسن اصغری ترکانی دیگر فرزندش یاری رسان ما در این گفتوگو بود.

مادر از خودتان بگویید و همسر مرحومتان که به اتفاق هم چنین فرزندانی را تربیت کردهاید.

شهربانو عباس آزاد هستم. 74 ساله و اهل کن سولقان. کنار شغل خانهداری به تعداد زیادی از مادران و دختران قرآن آموزش دادهام. همسرم قاسم اصغری ترکانی بسیار به بیتالمال و درآمد حلال اهمیت میداد تا جایی که وقتی دخترم از ایشان کاغذ باطله میخواست قبول نمیکرد و میگفت از بیتالمال است و به منزل روا نیست. همسرم مرد زحمت کشی بود، روستازاده بود و از نوجوانی کار کرده بود. مرد با تقوایی بود که به نماز اهمیت زیادی میداد. غسل جمعه و نماز جمعهاش ترک نمیشد. دائم در حال ذکر گفتن بود. ارادت خاص ایشان به اهل بیت بهخصوص حضرت ابوالفضل(ع) زبانزد بود. افطاری دادن شب 21 ماه رمضانش هیچ وقت ترک نمیشد. بعد از بازنشستگی در الموت مشغول دامداری و کشاورزی شده بود. خدا هم مزد خدمات صادقانه و خالصانهاش را به او داد و پیکر علی اصغر بعد از 31 سال اول به ملاقات همسرم به الموت تاکستان رفت. همسرم میگفت نمیدانم میتوانم با این غم کنار بیایم یا نه؟ گویا پدر و پسر وعده کرده بودند که به زودی در کنار هم آرام بگیرند. همینطور هم شد و هفت روز پس از تدفین علی اصغر، همسرم فوت کرد.

چند فرزند دارید؟ و چندتا از آنها شهید شدند؟

9 پسر و دو دختر. دو پسرم شهید محمدرضا و علی اصغر در یک عملیات شهید شدند. علی اصغر بعد از 31 سال پیکرش رسید. پسر دیگرم علی آقا نیز در همان عملیات جانباز شد. علی اکبر سومین فرزند شهیدم همچنان مفقود است.

این بچهها چطور بودند که سه تا از آنها آسمانی شدند؟

خصوصیت بارز و مشترک آنها احترام به پدر و مادر بود که آن را از طفولیت داشتند. حتی وقتی بزرگ شدند در کارِ خانه به من خیلی کمک میکردند. تصمیماتشان با اجازه پدر و مادر بود. وقتی وارد خانه میشدند تا دست ما را نمیبوسیدند نمینشستند. بچهها خودشان را در مسجد شناختند. از بچگی تا بزرگسالی در مسجد فعالیت میکردند. علی اکبر روحانی بود و اعتقاد داشت اگر کسی سؤالی کرد باید اینقدرآگاهیام بالا باشد تا توقع پرسشگر را به جا آورد. اگر جواب را نمیدانست تحقیق میکرد و جواب سؤال را پاسخ میداد. بسیار سخنور خوبی بود. در زندگی شخصیاش ریاضت یک طلبه را همان طور که حضرت امام(ره) فرموده بودند رعایت میکرد.

گفتید که علی اصغر و محمدرضا در یک عملیات به شهادت رسیدند، شهادتشان چطور رقم خورد؟

علی اصغر چون در سپاه بود مرتب در عملیاتهای مختلف شرکت داشت. به خاطر درس طلبگی از تهران به قم رفت و به همین دلیل از سپاه قم اعزام شده بود. علی اصغر معاون عقیدتی در سپاه بود. نه تنها درس طلبگی میخواند حافظ قرآن هم بود. پسرم توسط آیتالله مشکینی ملبس شده بود. در عملیات بیتالمقدس2 از ناحیه کتف گلوله خورد و مجروح شد. بعد از بهبودی به منطقه شرهانی رفت که از پای چپ تا سرش مورد ترکش خمپاره قرار گرفت و مجروح شد. بعد از بهبودی در عملیات خیبر شرکت کرده بود. همزمان آقا محمدرضا از تهران و حاج علی پسر دیگرم هم از تهران اعزام شدند. با هم در یک عملیات بودند اما در محورهای متفاوت. محمدرضا آرپیجیزن معروفی بود. در عملیات از ناحیه دهان گلوله خورده و از پشت سرش رد شده بود. وقتی پیکرش را آوردند، علی اکبر سفارش کرده بود اگر مادر خواست او را ببوسد نگذارید دست زیر سرش بگذارد. جنازه پسرم هفت روز در باتلاق بود. بعد از هفت روز جنازه را پیدا کرده بودند. صورت او را خواهرانم با گلاب شستند و با همان لباس خاکی بدون غسل دفن شد. علی آقا هم در آن عملیات از ناحیه شکم مجروح شده بود. علی اصغر هم چند روز بعد به شهادت رسید. علی اصغر به عنوان روحانی برای کارهای فرهنگی در عملیات اعزام شده بود که در آنجا مصمم میشود به خط مقدم برود. او از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسیده بود، ولی نتوانستند پیکرش را به عقب برگردانند. محمدرضا 9 اسفند 62 و علی اصغر هم 15 اسفند 62 به شهادت رسیدند.

پس در یک عملیات دو فرزندتان شهید شدند و دیگری مجروح شد، از شهادتشان چطور مطلع شدید؟

رفته بودم تشییع جنازه دوست محمدرضا و خبر نداشتم که محمدرضا زودتر از دوستش شهید شده است. پسر بزرگم حسن آقا دوان دوان به سمتم آمد و گفت: مادر برویم منزل مهمان داریم. گفتم: به تشییع جنازه میروم. گفت: برویم که پسر شما هم داماد شده است. وقتی برگشتم دیدم منزل مملو از جمعیت است.

شب همه خواب بودند، تصمیم گرفتم خودم محمدرضا را داخل قبر بگذارم تا اینکه حق مادری را به خوبی ادا کرده باشم. روز تشییع پیکرش برادرانش را راضی به تصمیمم کردم. پاهایش را گرفتم داخل منزل آخرت گذاشتم و در دل گفتم رضا جان منزل نو مبارک. از او خواستم همه ما را در قیامت شفاعت کند. آن زمان هنوز نمیدانستیم علی اصغر شهید شده است. شب هفت محمدرضا علی اکبر از پدرش خواست تا با او صحبت کند. رو به پدر کرد و گفت این ساک علی اصغر است او هم شهید شد.

از علی اکبر هم بگویید، چطور جبههای شد و چطور آسمانی؟

علی اکبر دوبار داوطلب به جبهههای جنوب رفته بود. در سال 59 بسیاری از بچههای مسجد را تربیت قرآنی کرده بود که در سال 65 با آنها راهی جبهه شد. یکی از این عزیزان به نام زکریا زنده دل به شهادت رسیده بود که به معلم اخلاق معروف بود. یکبار جلسهای در شب جمعه برای شهید گرفته بودند که دعای کمیل مراسم را علی اکبر خواند. مراسم حال معنوی عجیبی داشت. وقتی از مراسم برگشت گفت دیگر باید بروم تا دینم را ادا کنم. علی اکبر یک فرزند پسر داشت و دخترش هنوز به دنیا نیامده بود. از آن مراسم تا شهادت علی اکبر 13 روز طول کشید. از تیپ 57 ابوالفضل لرستان به عنوان روحانی عقیدتی سیاسی اعزام شد. علی اکبر چون از تهران اعزام شده بود او را به عنوان حاج آقا تهرانی میشناختند. به این تیپ یک مأموریت میدهند تا عملیاتی را در منطقه حاج عمران داشته باشند. آنها در یک گردان قرار میگیرند و موفق میشوند به بالای تپه برسند ولی دوگردان دیگر به آنها نرسیده بود. عراقیها آنها را محاصره میکنند به همین دلیل باید محاصره شکسته میشد تا بتوانند از جایی که قرار دارند خارج شوند. زمان عملیات شب بود اگر به صبح میرسید یک نفر هم بالا نمیماند. وقتی دنبال داوطلب میگشتند تا در میدان مین قرار بگیرد حین فاصله صحبتهای فرمانده، علی اکبر خودش را در میدان مین پهن میکند تا راه را باز کند. پشت سر ایشان پنج، شش طلبه دیگر روی میدان مین پهن میشوند تا گردان از روی آنها رد شود تا معبر باز شود. حدود 260نفر از معرکه خارج میشوند، 71 نفر هم شهید شدند. سال بعد در آن منطقه عملیات میشود که رزمندگان پیروز میشوند و محل را از 70 شهید پاک میکنند ولی از علی اکبرجنازهای پیدا نمیکنند. تنها پیکر او برنگشت. علی اکبر 30 اردیبهشت سال 65 به شهادت رسید. در آخرین روز اعزام نمیگذاشت بدرقه برویم. در پیچ کوچه برگشت و نگاهی معنادار به من کرد. دلم ریخت به خودم گفتم فکر نکنم اکبر آقا دیگر برگردد. همانطور هم شد.

برای رفتن علی اکبر بعد از شهادت دو پسرتان مخالفت نمیکردید؟

اصلاً. خانواده ما پیش از انقلاب به عنوان فعال سیاسی در محل فعالیت میکردند. از هیچ تلاشی برای انقلاب دریغ نمیکنیم. رضایم به رضای خدا. با رفتن هیچ کدام از پسرانم اصلا مخالفت نکردم اگر میشد خودم همراهشان میرفتم. حتی پدرش اگر وظیفه درآمد خانه را به دوش نداشت خودش به جنگ میرفت. همیشه خدا را شکر میکنم، خوبها را داد و زیبا هم آنها را از من گرفت. هنوز هم خانهام را پایگاه حفظ اسلام میدانم و فرزندانم سربازان اسلامند.

از سالهای انتظار برای بازگشت پیکر شهیدان علی اصغر و علی اکبر بگویید.

با خودم میگفتم اگر خدا بخواهد بر میگردند. اینقدر دل در رضای خدا داشتم که هنگام برگشت پیکر شهیدان گمنام پیگیری هم نمیکردم و بسیار آرامش داشتم. این دو برادر همیشه آرزوی گمنامی داشتند. همینطور هم شد و به آرزویشان رسیدند. بعد از 31 سال انتظار علی اصغر رسید ولی همچنان علیاکبرم گمنام است.

حسن اصغری ترکانی برادر شهیدان

پیکر برادر شهیدتان علی اصغر، 31 سال بعد برگشت، دیدار با برادر بعد از این همه جدایی چه حسی داشت؟

مرداد ماه 93 اطلاع دادند که پیکر شناسایی شده است. همراه مادر و برادرزادهام که پسر و یادگار علی اصغر بود، برای شناسایی به معراج شهدا رفتیم. وقتی پیکر را نشان دادند یادگاری بود از سرزمین عشق، خلاصه شده در تکههای استخوان همراه سربندی که نوشته بود لبیک یا خمینی که هنوز روی استخوان پیشانی مانده بود. تسبیحی که نخ آن از بین رفته بود اما هنوز دانههای تسبیح به همراه انگشترش روی استخوان دستهای علی اصغر و پلاکش روی استخوان گردن جا مانده بود. پسرش به امانت سربند را به پیشانی بست و دانههای تسبیح را جمع کرد به معنای راهت هنوز ادامه دارد.

با توجه به فاصله 31 سال چطور میشود جمعیتی عظیم برای تشییع شرکت میکنند؟ پیامی که میتوان از تشییع پیکر گرفت چیست؟

هر کس بنا به اعتقادش در مراسم شرکت میکند. بعضی مواقع احساسات سببی گاهی نسبی و گاهی اجتماعی است. اجتماعی که خود دو نوع است یکی در حد وظیفه دیگری آشنایی با خصوصیات شهداست که ما را به این مراسمها میکشاند. تشییع این پیکرها پیامهای زیادی دارد اهم آنها اینکه غفلت نکنید، بیدار وآگاه باشید تا از قافله عشق جا نمانید.

حالا که در حال و هوای تشییع شهدای غواص قرار داریم، نظر شما در خصوص شناسایی پیکر مفقودالاثرها چیست؟

ایمان به معاد غم فراق را آرامش میدهد. رجعت پیکر عزیزان از اینکه به چشم انتظاری و نگرانی خانوادهها پایان میدهد خوب است اما اثراتش چه مثبت چه منفی برای پدر و مادرها خیلی سخت است. مادرم میگفت چیزی را که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم و پدرم نیز پیکر علی اصغر را باز نکرد. میگفت نمیخواهم تصویری که از چهره فرزندم دارم پاک شود میخواهم همان باقی بماند.

رمز سربلندی خانوادهتان را در چه میدانید؟

توحید، اعتقاد به معاد و پشتیبانی از ولایت. بدون ولایت زندگی بیمعناست و به اشتباه میرویم. ولایت حرفها را یکی میکند اگر به جای ولایت ما باشیم هر کسی حرف خودش را میزند. بنابراین تکیه به ولایت تا ظهور حضرت مهدی(عج) ما را پیروز و متحد میکند.

منبع : روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها