گذری بر زندگی و خاطرات شهدای هفتم تیر خطه خراسان

به مناسبت سالروز شهادت جمعی از مسئولین کشور در حادثه هفتم تیر، نگاهی گذرا به زندگی و سیره عملی شهدای این حادثه از خطه خراسان داریم.
کد خبر: ۴۸۸۸۵
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۶ - 28June 2015

گذری بر زندگی و خاطرات شهدای هفتم تیر خطه خراسان

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، حادثه هفتم تیرماه 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران، شش روز پس از عزل بنیصدر از ریاستجمهوری صورت گرفت. سه روز قبل از وقوع این حادثه، محمد جواد قدیری، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق و طراح اصلی انفجار مسجد ابوذر که در آن آیتالله خامنهای، امام جمعه وقت تهران مورد سوءقصد قرار گرفت، به دوستان خود با اطمینان خبر داده بود که «روز هفتم تیر» کار یکسره خواهد شد. اما دشمنان به یک باره با آغاز انقلابی دیگر روبه­ رو شدند که انقلاب سوم نامیده شد و مواجه با تثبیت شخصیتی که برای همیشه جاودانه­ تاریخ لقب گرفت.

در این حادثه، آیت الله دکتر بهشتی رئیس قوه قضاییه به همراه چهار وزیر، سیزده معاون وزیر، بیست و هفت نماینده مجلس و هفده عضو مؤثر حزب جمهوری اسلامی و فعال سیاسی، به شهادت رسیدند .به همین مناسبت اشاره­ای به زندگینامه تعدادی از این شهدا که از خطه خراسان بودند می ­پردازیم. 

حجتالاسلاموالمسلمین شهید سید محمدباقر موسوی فرد از فعالان سیاسی و مسئولان حزب جمهوری اسلامی

در سال 1337 در نیشابور متولد شد. پدری روحانی و متقی داشت و نخستین درسهای علمی و اخلاقی را از او آموخت. در 13 سالگی وارد حوزه علمیه مشهد شد و کمی بعد بهصف طلاب مبارز پیوست.

در تظاهرات روزهای نخست انقلاب شرکت داشت و خطابههای فراوانی در روستاهای اطراف مشهد ایراد کرد. با پیروزی انقلاب به عضویت حزب جمهوری اسلامی در آمد و فعالیتهای ارزندهای در این تشکیلات ارائه داد. این سید عزیز، عاقبت در هفتم تیرماه شصت به جدش اباعبدالله پیوست و نامش در تاریخ انقلاب درخشان شد.

خاطره: انگار که بهشت الهام شده بود. زنگ زد خانه. حال همه را پرسید. جور دیگری هم پرسید. شماره تلفن بعضی از فامیل را گرفت. گفت: "بد نیست که حالی هم از اونا بپرسم." سابقه نداشت. شمارهها را بهش دادم. خداحافظیاش هم فرق کرده بود. کلی طول داد پای تلفن. توصیه هاش، سفارش هاش، همه جور دیگری بود. انگار که بخواهد حرفهای آخرش را بزند. یکچیزی را آمد بگوید، نگفت، نتوانست. گفت: "فردا میفهمی. خداحافظ." و تمام. به روی خودم نیاوردم. بفهمینفهمی به دلم افتاده بود. گوشی را که گذاشتم، گریه خودش آمد. خیلی هم طول نکشید. صبح همان شب.

راوی مادر شهید

حجتالاسلاموالمسلمین شهید محمدحسن طیبی نماینده مردم اسفراین

در سال 1310 در روستای روئین اسفراین به دنیا آمد. در ده سالگی پدرش را که یک روحانی بود، از دست داد و به مشهد عزیمت کرد. پس از طی مراحل سطح به اسفراین برگشت. مبارزاتش را از سال 1356 گسترش داد و ساواک به شدت برنامههای او را تحت کنترل گرفت و یک بار هم بطور مسلحانه به او حمله کرد.

پس از پیروزی انقلاب، به نمایندگی از طرف مردم اسفراین به مجلس شورای اسلامی راه یافت و در هفتم تیر 1360 به فیض شهادت نائل آمد.

خاطره: توی جاده بجنورد بودیم. خاطرم نیست کجا میرفتیم. فصل برداشت گندم بود. اکثر کشاورزها داشتند کار میکردند. سر یکی از زمینها گفت: "همینجا نگهدار!" نگه داشتم. رفت طرفشان. یک داس ازشان گرفت و شروع کرد به کار کردن. نماینده مجلس بود آنوقت. فکرش را هم نمیکردم همچین کاری را بکند. پا بهپای آنها کار میکرد. یکلحظه هم به خودش استراحت نداد. کشاورزها هم نپرسیدند، آقای طیبی کی هست و از کجا آمده؟! نمیدانم چی شد که آقای طیبی را شناختند. داس را از دستش گرفتند.

آقای طیبی گفت: "شما کارتان خیلی ارزش دارده، استقلال کشور ما به خاطر زحمات شماست." برخورد آنها را که دید، ناراحت شد. معذرتخواهی میکردند تحویل میگرفتند؛ آنوقت دیگر نماند. باهشان خداحافظی کرد. توی ماشین به من گفت:" مردم باید مسئولینو از خودشون بدونن. ما هم نباید مردم محروم و زحمتکش را فراموش کنیم. نباید بین خودمان و آنها فاصله درست کنیم."

راوی آقای ربیعی

شهید محمد رواقی مدیرعامل شرکت فرش

در سال 1328 در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات متوسطه، وارد مدرسه عالی بازرگانی شد. در اوج خفقان و حکومت زور، انجمن اسلامی دانشکده را تأسیس کرد و تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. بر اثر شکنجههای فراوان، شنواییاش مختل شد و در همان حال و بهمحض آزادی برای اخذ فوقلیسانس مدیریت و بازرگانی به دانشگاه ایالتی ادموند آمریکا رفت.

پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و نخست عضو هیئتمدیره و سپس مدیرعامل شرکت فرش ایران شد. وی سرانجام در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.

خاطره: بیکار بودیم. میتوانست ما را سر کار بگذارد. نگذاشت؛ نخواست. اجازه نداد دیگران از موقعیتش سوءاستفاده کنند. کاری هم به دلخوری دیگران نداشت. غریبه و آشنا برایش یکی بود.

راوی برادر شهید

حجتالاسلاموالمسلمین شهید حسین سعادتی از فعالان سیاسی و مسئولان حزب جمهوری اسلامی

در سال 1335 در نیشابور متولد شد. در یک خانواده روحانی پرورش یافت و برای کسب علوم حوزوی ابتدا به مشهد و سپس به قم عزیمت کرد. در مشهد با روحانیون جوان و مبارز آشنا گشت و در اعتراض به تعطیل کردن حوزه درسی آیتالله خامنهای، دستگیر شد.

در روزهای پیروزی انقلاب، با رژیم به مبارزه پرداخت و از اعضای کمیته استقبال از حضرت امام بود. در تابستان 1358 به حزب جمهوری اسلامی پیوست و برای مدتی به مازندران رفت و در بهمن 1359 به همراه هیئتی از ایران به کشورهای فیلیپین و مالزی سفر کرد. وی عاقبت در هفتم تیرماه 1360 در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.

خاطره: میگفتند:" تنهایی رفته. دستش هم خالی بوده. رفته و یک وانت اسلحه از گارد به غنیمت گرفته." خودم که آنجا نبودم؛ یکی از دوست­هاش برام تعریف میکرد، همانی که موقع شهادت باهاش بود. میگفت:" دفتر حزب که منفجر شد، من و حسین زیر آوار ماندیم؛ حالوروز خوبی نداشتیم. حسین حتی صداش بهزحمت شنیده میشد. از من پرسید: تو الآن چهارده معصومو میبینی؟ گفتم: نه. گفت: پس هنوز وقتش نرسیده که شهید بشی. برای من که نه. وقت شهادت حسین رسیده بود انگار. دیگر هیچ صدایی ازش نشنیدم."

راوی مادر شهید- فاطمه فخری

شهید دکتر جواد اسدالله زاده معاون بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی

در سال 1329 در مشهد به دنیا آمد. فوقلیسانس و دکترای مدیریت را در آمریکا دنبال کرد. با اعلان عزیمت امام به ایران رساله دکترای خود را نیمهتمام رها کرد و به فرانسه رفت. تا رهبرش را همراهی کند. در دوران اقامتش در آمریکا در پنج شهر، انجمن اسلامی دانشجویان را پایهگذاری کرد. پس از بازگشت امام به ایران او اقامت کوتاهی در سوریه داشت و به همراهی چند دانشجو و یک روحانی، سفارت ایران را در سوریه پاکسازی کرد.

پس از ورود به ایران به تدریس اقتصاد اسلامی در دبیرستانهای مشهد پرداخت و اندکی بعد به مدیریت عالی صندوق ضمانت صادرات برگزیده شد و به تهران آمد و همزمان در مدرسه عالی بازرگانی تدریس را شروع کرد. در پی فعالیتهای ارزندهاش به معاونت بازرگانی خارجی در دولت شهید رجایی منصوب شد و عاقبت در هفتم تیر 1360 به دیار جاودانه شتافت.

خاطره: انجمن اسلامی دانشجوها را توی آمریکا راهاندازی کرد. فکرش مال خودش بود. پیگیریهایش هم. موقع اجرا چند تا از دانشجوها کمکش کردند. جواد به شهری که توش زندگی میکرد هم قانع نبود. در پنج شهر آمریکا، ایدهاش را عملی کرد. از فعالترین اعضای انجمن بود. هم تو آمریکا. هم تو کانادا. هر هفته جلسه میگذاشت. با حرف­هاش دانشجوهای آمریکایی را هم کشانده بود طرف خودش. از اسلام میگفت؛ نه اینکه فقط از آن.

از تفاوتهایی که با بقیهٔمکتبها داشت. خیلیها تحت تأثیر قرار میگرفتند. خیلی از دانشجویان خارجی توی همین جلسات مسلمان شدند.

راوی همسر شهید

شهید علیاکبر دهقان نماینده مردم تربت جام

در سال 1327 در تربتجام زاده شد. در خانوادهای کارگر و مهاجر که از یزد به آنجا آمده بود بزرگ شد و دیپلم طبیعی و فوقدیپلم ریاضی را دریافت کرد و بلافاصله به تدریس در دبیرستانهای شهرش پرداخت. در همان ایام انجمن مبارزه با بهائیت را پایهگذاری کرد و در کنار آن صندوق قرضالحسنه المهدی (عج) را بهگونهای آبرومند تأسیس و اداره کرد.

بارها از سوی ساواک مورد هجوم واقع شد و در جریانات انقلاب بهعنوان پیشرو و خط دهنده شهرت یافت. با برگزاری نخستین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از مردم تربتجام به مجلس رفت و در میثاق خونین به جمع شهدای هفتتیر ماه شصت پوست.

خاطره: برنج و گوشت خرید آورد خانه، گفت: "امشب مهمون داریم. یک غذای خوب درست کن. گفتم:" معلوم می شه از کله گندههای آموزشوپرورش­اَن؛ آره داداش؟"

گفت:" آره، خیلی هم محترم­اَن. باید سنگ تموم بذاریم." تا رفت، دستبهکار شدم. یک ساعت بعد برگشت. چند دست کتوشلوار خریده بود، گذاشت خانه و رفت. فرصت نشد جریان لباسها را ازش بپرسم. شب با مهمانها آمد. چند تا بچه بیشتر نبودند. به دبیرستانیها میخوردند. سرو­­ وضع چندان خوبی هم نداشتند. کس دیگری همراه علیاکبر نبود. گفتم: "اینهمه گفتی مهمونا­ی مهم؛ مهمونای مهم پس کو؟"

اشاره به همان پسرها کرد. گفت: "ایناها شن دیگه، اینا خیلی ارزش دارن برای من. نگاه به سر و تیپ نکن. "اصلاً برای همینه که خیلی اهمیت دارند. بهشان شام داد. یکی یک دست کتوشلوار هم داد دستشان. عجیب خوشحال بود آن شب. آنها که لبخند میزدند، علیاکبر میخندید. وقتی هم میخندید، انگار که دنیا را میدادند بهش.

راوی خواهر شهید

شهید مهدی امین زاده معاون بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی

در سال 1328 متولد شد. و خیلی زود به مدارج عالی تحصیل دستیافت، انجمن اسلامی دانشگاههای داخل و خارج نخستین پایگاههای مبارزاتی او بود. دکترای برنامهریزی اقتصاد از دانشگاه تگزاس گرفت و با ورود امام به پاریس عازم آنجا شد.

با ورود به ایران، ابتدا در کمیتههای مشهد شروع به کار کرد و در مهرماه 58 به عضویت هیئتمدیره شرکت گسترش خدمات بازرگانی منصوب شد.

در بهمن 58 به معاونت بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی برگزیده شد و همت خود را صرف رفع تنگناهای اقتصادی کشور کرد.

در هفتم تیرماه شصت آخرین امتحان خود را در محضر پروردگار بزرگ بهخوبی پشت سر گذاشت و در بهشت برین جای گرفت.

خاطره: چند سالی آمریکا بود. برای تحصیل رفته بود آن­جا. حرفش که میشد، بعضیها میگفتند: " لابد آقا مهدی خیلی تغییر کرده اون­جا." بحث سر ایمان و اعتقاد آدمها بود؛ خیلیها معتقد بودند آدم خارج که برود، کمکم خوی و خصلت خارجیها را پیدا میکند. یکی از دوستان رفت آمریکا. آدرس خانه­ی مهدی را دادیم بهش. ده روز آنجا ماند. وقتی برگشت، رفتیم دیدنش؛ میخواستیم از مهدی بدانیم. برایمان گفت، از کارهایش هم گفت. ما فکر میکردیم فقط درس است؛ نگو که، خیلی کارهای دیگر هم میکرده آن­جا. آن آقا برایمان گفت: "فعالیت هاش بر می­گرده به قبل از انقلاب. چند وقتی مترجم امام بوده، تو دانشگاه واشنگتن یک کتابخانهٔ اسلامی راه انداخته، کلاس تفسیر قرآن و سخنرانی هم داشته اون جا."

از فعالیت هاش کم نگفت. بعد هم گفت: "ایمان و اعتقادش به خدا، هیچ فرقی نکرده. هنوز هم همون مهدی خودمونه."

راوی محمد علی امین ­زاده

حجتالاسلاموالمسلمین شهید دکتر قاسم صادقی نماینده مردم مشهد

در سال 1315 در گرمه بجنورد متولد شد. در دوازدهسالگی به حوزه مشهد رفت و همزمان تحصیلات کلاسیک را تا دکترای فقه و حقوق اسلامی ادامه داد. سپس بهعنوان استاد تدریس در دانشگاه را شروع کرد و بارها به دیدار مکه، عتبات، سوریه و لبنان رفت. دو کتاب به نامهای «مبدأ» و «معاد» از او به یادگار مانده است که بسیار ارزشمند و خواندنی است.

با پیروزی انقلاب به نمایندگی از سوی مردم مشهد به اولین دوره از مجلس شورای اسلامی راه یافت و در آنجا منشأ اثرات فراوانی شد.

او در شامگاه هفتم تیرماه شصت، در جوار رحمت حق جای گرفت و بر براق شهادت نشست.

خاطره: کافی بود بفهمد جایی جلسه دارند، خودش را میرساند آن­جا. یکبار با لباس کارگری، یکبار بالباس مهندسی. اینجور وقتها عبا و عمامهاش را کنار میگذاشت، میرفت مینشست پای حرفشان. هر چه میگفتند، یادداشت میکرد. روی حرف­هاشان فکر میکرد. بعد هم باهشان روبرو میشد. بیست نفر از اساتید الهیات خانهٔما بودند. یکی گفت: " آقای صادقی اینقدر برای جناح مخالف وقت می ذاری که چی؟! حرف­های اونا رو که کسی باور نمی­کنه. چرا این قدر روی اونا حساسی؟!این سؤال همه­ی ما بود. گفت: " برای مبارزه با هر جناحی باید تخصص لازم رو به دست آورد. روی هر دین و مذهب جعلی سالها کارشده، کلی پول خرج کردن، کلی آدم آموزش دادن. اگه شمایی که توی مسائل دینی تخصص داری با اون­ها روبرو بشی کم می­یاری."

 بهمان برخورد، اعتراض کردیم. گفت: "من می­رم توی جناح اونا. شمام توی جناح اسلامی خودتان باشین. اینجوری میفهمین منظورمو."

دکتر صادقی یک ساعت به نفع جناح مخالف صحبت کرد. نفهمیدیم آنهمه آیه و روایت را از کجا آورد. راست و دروغش را هم نتوانستیم تشخیص بدهیم. کمکم داشت حرفهایش روی ما اثر میگذاشت. وقتی دید دیگر حرفی برای گفتن نداریم، گفت: "حالا فهمیدین اونا چکار می­تونن بکنن؟ فهمیدین که تا باهاشون نشینین، مزه دهنشون رو نمی فهمین؟ متوجه شدین که برای مبارزه با اونا باید وقت گذاشت، باید کارکرد؟" ما که نتوانستیم. آقای صادقی توی اینهمه جلسه شرکت کرده بود، هیچکدام از حرفها روش اثر نگذاشته بود؛ خدایی بود.

راوی دکتر انجوی­ نژاد

شهید دکتر عبدالحمید دیالمه نماینده مردم مشهد

در سال 1332 در تهران متولد شد. فلسفه و منطق را نزد استاد شهید مطهری و تحصیلات جدید را در رشته پزشکی دانشگاه مشهد ادامه داد. در دوران دانشجویی، کتابخانه اسلامی خوابگاه دانشگاه مشهد را راهاندازی کرد و برای نخستین بار جلسات دعای کمیل را در کنار مبارزات سیاسی رایج ساخت.

او جلسات سخنرانی پرباری با عنوان «صراط مستقیم» داشت که دانشجویان و مردم عادی با اشتیاق از آن استقبال میکردند.

بعد از اخذ دکتری «مجمع تفکرات شیعی» را در تهران پایهگذاری کرد و مبارزات مؤثری را در برابر خطوط و تفکرات انحرافی پی گرفت.

فعالیتهای سیاسیاش در مشهد او را بهعنوان یک چهره مبارز و محبوب در میان مردم مشهور کرد و درحالیکه تنها 29 سال داشت با اکثریت قاطع آراء مردم به مجلس شورای اسلامی راه یافت. او نیز در واپسین امتحان الهیاش به جمع شهدای هفتم تیرماه شصت پیوست و کربلایی شد.

خاطره: خبر شهادت دکتر چمران را که شنید، ترتیب یک سخنرانی را داد. خیلیها نشستند پای حرفهایش. گفت: "من امروز متأسف هستم که همیشه بعد مرگ افراد از اون­ها قدردانی میکنیم. باوجود این­که همینالان هم نیروهای متخصص داریم که باید ازشون تجلیل کنیم، این کار رو نمیکنیم. مطمئنم فردا که اینا از دنیا برن؛ خیلیها دوست دارند، دنبالش هم هستن که با انتساب به اونا برای خودشون وجه­ای درست کنن." کی فکرش رو میکرد این آخرین سخنرانیاش باشد. سه روز بعد یکی دیگر برای عبدالحمید سخنرانی کرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار