به گزارش خبرنگار دفاعپرس از زاهدان، کتاب «بالهای پولادین» بررسی نقش جهاد سازندگی استان سیستان و بلوچستان در دفاع مقدس است که در فصل هفتم آن، ۷۱ خاطره از جهادگران استان روایت شده است.
در ادامه برشی از این کتاب را که روایتگر ماجرای از جبهه سازندگی استان سیستان و بلوچستان به جبهههای دفاع مقدس به روایت «محمدمهدی دهمرده» از شهرستان خاش است، میخوانید:
«هنوز چهارده سال از عمرم نگذشته بود، سال ۱۳۶۲ بود که ترک تحصیل کردم و در کمیته فرهنگی جهاد سازندگی خاش مشغول به کار شدم.
«مخلصی» مسئولیت کمیته فرهنگی در جهادسازندگی خاش را عهدهدار بود، شهید حاج رضا کاظمی اسفه که مرد وارسته و عارفی بودند، از محضرشان ادب و معرفت آموختم، تا این که از او با اصرار زیاد خواستم مرا به جبهه اعزام کند اما او میگفت: «همین فعالیتهای فرهنگی ما در روستاهای بلوچستان، خودش جبهه است و اجر آن کمتر از جبهه نیست».
ظاهرا از جهادسازندگی مرکز هم اعلام شده بود که جهادگران سیستان و بلوچستان را به جبهه نفرستند، چرا که فعالیتهای جهادسازندگی در استان، نقش همان گلولههایی را دارد که در جبهه جنگ به سینه دشمن وارد میشود.
اما من دلم برای جبهههای نبرد پر کشیده بود، از طریق بسیج اعزام شدم و پس از آموزش نظامی در کرمان به منطقه خوزستان اعزام شدم در پادگان حمید بود که شب هنگام بعد از نماز مغرب و عشاء و صرف شام توسط فرمانده گردان، فراخوان شدیم.
لحظاتی پس از اجتماع رزمندگان، حاج صادق آهنگران، با نوای دلنشین خود و در تاریکی شب، نوحه «یا رسولالله دعا کن خیبری دیگر رسید» را خواند، بعد از نوحه، همه ما متوجه شدیم که امشب، شب عملیات است.
لحظات بسیار شیرین و فراموش نشدنی که همدیگر را سخت در آغوش میفشردیم و «التماس دعا»، «حلالیت»، «دعاکن شهید شوم»، محتوای بیان رزمندگان خطاب به هم بود.
یک هلیکوپتر، ما را درست وسط جزیره مجنون پیاده کرد، راه زمینی به این نقطه وجود نداشت، شب و روز بسیار سختی بود، دشمن متوجه موقعیت و حضور ما شده بود، زیر آتش و خمپاره، همسنگران من یکی پس از دیگری در مقابل چشمان ما شهید میشدند.
ایفاء نقش سقا به پیروی از حضرت ابوالفضل العباس (ع)
دوستان خاش به اتفاق تعدادی از جهادگران و نیروهای مردمی از سطح استان سیستان و بلوچستان، به منطقه فاو اعزام شدیم.
مأموریت ما احداث پل شناور بود. من سن و سالم کم بود، مرا به عنوان سقا معرفی کردند و من کارم این بود که با کلمن برای رزمندگان آب میآوردم. یک روز قبل از رسیدن به پل، اطراف پل بمباران شد که خوشبختانه تعداد کمی از برادران صدمه دیدند و من هم سالم از معرکه نجات پیدا کردم.
از این که [مانند] حضرت ابوالفضل (ع) را در جنگ [نقش سقا را] ایفاء میکردم، بسیار خوشحال بودم و آرزو داشتم مثل ایشان قطعه قطعه شوم و به شهادت برسم اما این آرزو بر دلم باقی ماند.
به خاش برگشتم، اینجا را نیز چون جبهه یافتم، به مردم خدمت میکردیم، اما بولدوزرهایمان را عوامل وابسته به همانها آتش میزدند و جهادگران را به شهادت رساندند و این مبارزه همچنان ادامه دارد.»
انتهای پیام/