راز شهادت دو برادر در وصیت‌نامه/ پیش بینی شهادت در وصیت نامه شهید رستگار موحد

خدایا در این دنیا هیچ نمی‌خواهم، فقط و فقط می‌خواهم من و او را با هم شهید نمایی... ای دوستان! دوست دارم شهید شوم و می‌دانم که وقت زیادی به شهادتم و شهادت هر دویمان نمانده است.
کد خبر: ۴۹۷۳۶
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۲ - 20July 2015

راز شهادت دو برادر در وصیت‌نامه/ پیش بینی شهادت در وصیت نامه شهید رستگار موحد

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، حسن رستگار موحد، از پاسداران لشکر 14 امام حسین (ص)، در عملیات والفجر 8 ، قائم مقام فرماندهی گردان امیرالمومنین را بر عهده داشت. برادر کوچکش «احسان» نیز در کنار ایشان در این عملیات حضور داشت.

وی قبل از عملیات شهادت برخی از رزمندگان را پیش بینی میکرد. در این عملیات نیز شهادت خود و برادرش را اعلام کرد و در وصیت نامه اش نیز به این موضوع اشاره کرده است.

رستگار موحد در تاریخ 11 اسفند 1364، قبل از آغاز عملیات وصیتنامه را به رشته تحریر درآورد. او و برادرش در این عملیات به شهادت رسیدند.

بسم الله الرحمن الرحیم

"الهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد"

با عرض ادب به پیشگاه حضرت مهدی (عج) و نائب گرانقدرش حضرت امام خمینی (روحی لهمالفداء) و با عرض سلام بر شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، به امید شفای مجروحین و معلولین انقلاب اسلامی، اکنون که دست نیاز و تسبیحمان به درگاه حضرت حق تعالی دراز است، شکر میفرستیم و رضایت حضرتش را طالبیم و از برای برقرای حکومت اسلامی توانمان را به کار بردهایم، قبولی آن را از درگاه او خواستاریم، در این راه پرنشیب و فراز بر خویش تحمل سختیها نمودن برای خدا، سهل است و نظر او شرط، حال که در این ره نه از برای منت بلکه از در رضایت او، خویش را افسرده نمودیم در ظاهر، و ره را در پیمودن آن تا رسیدن به لقایش دنبال نمودیم، حمد و سپاس او را به جای میآوریم که او "اهدنا الصراط المستقیم" است و استقامت در این راه را از او طالبیم و همچنین، ماندن و ثابت قدم بودن را در مسیرش باز خواهانم.

الها! اگر چه نزدیکترین و سریعترین راه تقرب و وصل به درگاهت "شهادت" است، در پی این وصل، توانم را فدایت نمودم، وجودم را فنایت، و زیر پا گذاشتم دنیای فانی و پست را و گریستم از فراقت و توسل جستم به ائمه اطهارت، قبولم دار اگر چه قابل نیستم.

عمری است که در پی لقایت، حال و هوای دیگر بر سرم شده است، گام هایم از برای دیدار تو خسته، از بس راه پیمودم، بیابان های گرم و سوزان جنوب را پشت سر نهادم، قلههای رفیع و سخت غرب و کردستان را زیر پا در نوردیدم، درههای پرفراز و نشیب محرم، صحرای رمضان، ارتفاعات سردشت و ... از برای دیدارت، حال با قبول کردن من در حضورت آرامشبخش که تو عطاکننده نفس مطمئنهای.

آخرین لحظات شب است و از مصاحبت با یک شهید برگشتم، نمیدانم تاکنون در زندگیم چنین حالتی بوجود نیامده بود، تاکنون این طور شاد نشده بودم، لحظاتی دیگر به سحر نمانده است و احساس میکنم که آخرین پیامم را بر روی صفحه کاغذ مینویسم. خیلی خوشحالم و از خوشحالی نمیتوانم در خود بگنجم. احساس میکنم ضیافت ائمه اطهار و اولیاءالله جهت آمدنم آماده شده است.

احساس میکنم شهدا را میبینم. احساس میکنم لحظهای دیگر در کنارشان جای میگیرم.

خدایا! تو را شکر میکنم که به من عطا نمودی این بیخود شدن را.

خدایا! دوست دارم با شهدا باشم، دوست دارم من را از اولیات جدا مگردانی، او نیز این طور دوست دارد.

خدایا در این دنیا هیچ نمیخواهم، فقط و فقط میخواهم من و او را با هم شهید نمایی و در کنار هم به خاک سپرده شویم. دوست دارم حیات آن دنیا را با هم بگذرانیم.

ای دوستان! دوست دارم شهید شوم و میدانم که وقت زیادی به شهادتم و شهادت هر دویمان نمانده است.

خدایا! محبت چقدر صفا دارد. دوستی چقدر معنا دارد. اگر میدانستم زودتر خود را آماده مینمودم تا در حضورت جای گیرم.

 خدایا! بین من و دوستانت جدایی نینداز. بین من و دوستانت فراق و دوری حاصل مکن.

 خدایا! دیگر نمیخواهم در این دنیا زندگی کنم، چرا که تو را شناختم و حضورت را مدتی است درک نمودهام.

 خدایا! دوست دارم طعم احترام در حضور و محضرت را به من بچشانی، به من عطا بفرمایی، آخرین روزهای حیات را چقدر زیبا طی مینمایم، تا حیات طیبه را کسب نمایم. عمر زیادی را در این بیابانها سپری نمودم، در صحراهای جنوب و ارتفاعات غرب به عشق تو گام برداشتم، حالا پیدایت نمودم، حالا حضورت را طلب مینمایم. درست است از برای معشوق در شوق لقایش سوختن رمز است.

خدایا! عمری است میسوزم لیک میسازم اما اکنون طاقت ساختن ندارم. عزم سفر وجودم را مملو از عشق لقائت فراگرفته است.

دوستان! دیگر «موحد» را نخواهید دید، دیگر گام هایش را در سرزمینهای جهاد و قتال نخواهید دید. دیگر آه و سوزش را نخواهید دریافت. دیگر فریادش را بر آسمان های خونین غرب و جنوب نخواهید شنید. موحد از میانتان میرود.

خدایا! من چطور شکرگذاری به درگاهت کنم از این که مرا در این زمان آفریدی؟ بهترین و حساس ترین لحظات زندگیم را مصادف با موسم گلچینی از بوستان عاشقان لقایت قرار دادی. چطور شکرگذار باشم که مرا در این زمان پربرکت جمهوری اسلامی قرار دادی.

"الحمدلله، سبحان الله العظیم" دوستان بیایید تا به ما بپیوندید. ما به ملاقات خدایمان رفتیم. دنیا ارزش ندارد، دنیا سودی ندارد، دنیا فانی است. آنچه که باقی است آخرت است، اعمال خوب انسانهاست، چرا خود را اسیر دنیا نمودهاید؟ چرا خود را اسیر منجلاب فساد و تباهی نمودهاید؟ توجه کنید، برگردید به سوی خدای خود. نمیدانم چه مینویسم. شور و شوق سراسر وجودم را گرفته، میبینم که در کنار شهدا قرار گرفتهام، میبینم که بهترین اولیاء خدای را به ملاقات نشستهام "الله اکبر". این نوشته و این کلام را از روی احساسات نمینویسم، از روی تاثرات ظاهری نمینویسم، از روی اعتقاد و ایمان مینویسم. از روی یقین مینویسم.

ای کسانی که حق شما را اداء نکردهام، مرا ببخشید. ای دوستانی که حق رفاقت را نتوانستم ادا نمایم، مرا عفو کنید.

خدایا! تو خود میدانی که خسته شدهام و دل شکسته. مرا آرام بخش، مرا مطمئن ساز، مرا در حضورت جای ده، از من راضی شو و مرا ببخش.

پدر و مادر گرامی و معظم! خداوند انشاالله در حق شما رحمت و مغفرت نماید و از فیوضات الهیهاش شما را بهرهمند نماید و به خدای تعالی هر چه بیشتر روی آورید و اگر اذن اجازهی حضرتش حاصل شود، شفیع نیکوئی را دارید، امید است وجودتان را تسلیم او کنید تا او نیز نظری بنماید که مینماید، انشاالله. و از خدای بخواهید همان طور که در کنار شما بودهام، روز قیامت نیز جدایی حاصل نشود بین ما. انشاالله تعالی

والسلام

"حسن موحد رستگار"

فاو - 11/12/1364

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار