به گزارش خبرنگار دفاعپرس از همدان، کتاب «بعضی جاودانهاند» روایتگر زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم «مجتبی کرمی»، به قلم «زینب شعبانی» همراه با روایتگری «صابر سماواتی»، «افسانه دستگیرنده»، «اکرم ترابیان» و «ناهید احمدیخو» توسط انتشارات «حماسه ماندگار» منتشر شده است.
در بخشی از متن این کتاب آمده است:
با هر قدم که برمیداشتم و هر پله که بالا میرفتم، تمام خاطرات در ذهنم مرور میشد. در را باز کردم و رفتیم داخل. عکسهای مجتبی روی دیوار بود. لباسهاش داخل کمد و کفشهایش روی جاکفشی. هر طرف را نگاه میکردم، مجتبی بود. داشتم دیوانه میشدم. بابا وسایل مجتبی را برمیداشت، بوس میکرد و گریه میکرد. با خودم گفتم: «خوب شد ریحانه را نیاوردم». بعد از یکیدو ساعت مامان و بابا رفتند و برای ظهر ریحانه را آوردند خانه.
چند روز بعد خواهرهای مجتبی آمدند خانه ما. در واقع آمده بودند تا کمی از وسایل مجتبی را جمعوجور کنند تا ما کمتر ببینیم و اذیت شویم. اجازه گرفتند و رفتند سراغ کمد لباسهایش. نمیتوانستم مانع شوم؛ ولی دلم نمیخواست حتی یکتکه از وسایل مجتبی کم شود. بیشتر وسایلش را جمع کردند؛ ولی لباسهای داخل کمد را نگه داشتم. بعضی از وسایلش را هم دوستان و فامیل بهعنوان تبرک و یادگاری بردند. روز سختی بود. خواهرها هر تکه لباس را که برمیداشتند، زار میزدند و میگذاشتند داخل کارتون. البته سعی میکردند من کمتر ببینم؛ ولی من هم همین شرایط را داشتم. بیشتر عکسها را مخصوصاً عکسهای عروسی را از داخل اتاق خواب برداشتند؛ ولی عکس داخل هال را نگه داشتم.
انگشترش را دادند به من. همان انگشتری که سال دوم ازدواجمان برای تولدش خریدم. با الهام رفتیم بازار. کلی گشتم تا یک انگشتر نقره با نگین مشکی پیدا کردم. دادم روی نگینش حک کردند «یا اباصالح المهدی ادرکنی»، وقتی انگشتر را بهش دادم خیلی خوشحال شد. میگفت: «همیشه دوست داشتم یه همچین انگشتری داشته باشم». حالا انگشتر برگشت دست خودم، انداختم انگشتم. بزرگ بود، باید تنگش کنم.
بالاخره همه رفتند و من ماندم و جای خالی مجتبی. برای ظهر ریحانه را هم آوردم خانه. باید عادت میکردیم. ریحانه دوید تو اتاق، پتوی مجتبی را برداشت و کشید روی خودش و خوابید. وقت نماز که شد، رفت جانماز مجتبی را باز کرد و نشست کنارش. رفتم آشپزخانه که براش ناهار درست کنم، به هر کدام از غذاها که فکر میکردم، اشکم جاری میشد.
مجتبی عاشق ماکارونی و قرمهسبزی بود. هر شب ازش میپرسیدم برای فردا چه درست کنم؟ او هم هرچه دوست داشت، میگفت. چون وزنش داشت میرفت بالا، شام نمیخورد؛ ولی ناهار را حسابی میخورد. غذا هرچه که بود، آنقدر با ذوق میخورد که دوست داشتم تمام وقتم را بگذارم و برایش غذا درست کنم. هیچوقت از غذا درست کردن برایش خسته نشدم. غذا که میخورد، چه خوشمزه بود چه بدمزه، بعدش میگفت: «خانمی دستت درد نکنه. خیلی عالی بود». خستگی از تنم بیرون میرفت. یکبار یادش رفت تشکر کند. داشتم ظرفها را میشستم و او هم داشت میخوابید. دوباره بلند شد نشست، صدایم زد و گفت: «خانمی ببخشید یادم رفت بگم، دستت درد نکنه». گفتم: «فکر کردم از غذا خوشت نیامده که تشکر نکردی»، گفت: «نه خیلی هم عالی بود. ببخشید فراموش کردم».
به گزارش دفاعپرس، «مجتبی کرمی» متولد بیستم آذر سال ۱۳۶۵ در روستای «کهنوش» از توابع شهرستان «تویسرکان»، مهر سال ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مردم ستمدیده و مظلوم سوریه، عازم جبهههای نبرد شد و پس از ۱۲ روز حضور در جبهههای مقاومت، ۲۵ مهر سال ۱۳۹۴ در عملیات آزادسازی حومهی «حلب»، به دستِ تکتیراندازان تروریست داعش، براثر اصابت گلوله قناسه به سرش، به فیض شهادت نائل آمد.
شهید «مجتبی کرمی» در بخشی از وصیتنامه خود نوشته است:
«اکنون که باب جهاد در راه خدا به امر ولی و مولایم ابلاغ شده، عازم نبرد میشوم. به دختر سهسالهام «ریحانه» جان بگویید که دوستش داشته و دارم؛ ولی دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دردانهی سهساله امام حسین (ع) واجب بود».
انتهای پیام/