به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سید کریم حجازی، مسئول بنیاد شهید آبادان از دوران جنگ در کتاب «آبادان لین ۱» خاطرهای از دوران دفاع مقدس بیان کرده است که آن را در ادامه میخوانید.
یادم میآید دختر اولم در اصفهان داشت به دنیا میآمد و به من چند بار زنگ زدند که خودت را برسان و بیا اصفهان. من نرفتم و تصمیم هم نداشتم از آبادان بیرون بروم. بعد یک خانمی که پرستار بیمارستان شهید بهشتی اصفهان بود، به من زنگ زد. گفتم: «بفرمایید!» آن خانم هم با عصبانیت و غیظ و بدون مقدمه، گفت: «آقا شما خیلی بیغیرت هستی!» و پشتبندش خیلی توهین کرد. میگفت: «دخترای مردم را میگیرین و میرین دنبال کار خودتون؛ خب، اگه میخواستی بری جبهه، برای چی اصلا زن گرفتی؟!» این پرستار خیلی به من حرف بد و بیراه زد.
جریان از این قرار بود که خانمم نیاز به عمل داشت و من باید میرفتم و امضا میدادم. گفتم: «خانم الان شما بهعنوان یه پرستار با تجربه آنجا هستید؟» گفت: «بله، خب که چی؟» گفتم: «یک بیمارستان مجهز هم هست؟ و دکتر و پرستار هم فراوان و در دسترس است؟» گفت: «بله، حرف آخرت رو بزن.» گفتم: «سه تا خواهر و سه تا برادر و یک پدر و مادر هم بالای سر خانم من هست؟ درست است؟» گفت: «بله، ولی من هنوز منظور شما را نمیفهمم.»
گفتم: «حالا من بهخاطر یک امضا اگر راهی بشم بیایم اصفهان، بعد در اینجا که الان هستم، یکدفعه چند نفر مجروح شوند و من نباشم آنها را به بیمارستان برسانم، شاید نباشم و اینها شهید بشوند، خوب است یا اینکه اینجا باشم و به آنها رسیدگی کنم و شهید نشوند؟» پرستار کمی مکث کرد و بعد گفت: «نه، اگر آنجا نباشید و آنها شهید بشوند، که خوب نیست.» گفتم: «خانم پرستار اینجا وضعیت من اینطور است.»
خلاصه طوری شد که بعد از این ماجرا، آن خانم پرستار که شوهرش هم دکتر بود، شوهرش را تحت فشار میگذارد که ما باید به جبهه برویم و در آنجا به مجروحان خدمت کنیم. طوری شد که آن زن و شوهر دکتر و پرستار تا دزفول آمدند و یکی از کارهایشان این بود که از اصفهان و شهرهای دیگر، کامیونکامیون دارو تهیه میکردند برای جبهه و به مناطق عملیاتی ارسال میکردند. این زن و شوهر تا آخر جنگ هم در دزفول ماندند و خدمت کردند.
انتهای پیام/ 141