سرداری که اگر نظامی نبود روحانی می‌شد

سردار "اسماعیل احمدی مقدم" در دوران انقلاب طلبه حوزه عملیه رضویه بود اما با آغاز جنگ تحمیلی لباس نظامی بر تن کرد و به کردستان رفت. پس از جنگ نیز بنابر فرمان امام در لباس سپاه ماند.
کد خبر: ۵۰۱۰۱
تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۴ - 25July 2015

سرداری که اگر نظامی نبود روحانی می‌شد

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران هر کس در هر لباسی که بود لباس رزم بر تن کرد و بعد از جنگ بسیاری در همان لباس رزم ماندند. سردار "اسماعیل احمدی مقدم" از فرماندهان دفاع مقدس و فرمانده سابق نیروی انتظامی اگر امروز لباس نظامی بر تن نداشت، لباس روحانی و تبلیغ دین اسلام به تن داشت اما شرایط جنگ و دفاع به گونهای رقم خورد که لباس سبز پاسداری بر تن داشته باشد.

سردار احمدی مقدم میگوید: من بهمن 57 هفده سال داشتم. به دلیل حضور در خانوادهای مبارز با مقوله مبارزه آشنا بودم. نوزدهم 56 و به دنبال اهانت به حضرت امام، انقلاب آغاز شد. طی همان سال، شهید حیدر عبدوس که در همسایگی ما بود، برای فراگیری دروس حوزوی به قم رفته بود. بنده هم چند روزی مهمان ایشان بودم در حالی که در سال سوم نظری تحصیل میکردم اما ترک تحصیل کردم و نزد ایشان ساکن قم شدم. از ابتدای سال تحصیلی 57 نیز من در مدرسه علمیه رضویه درس طلبگی را شروع و در همان دوران امور انقلاب را تعقیب کردم.


سردار احمدی مقدم در کنار امیر شهید علی صیادشیرازی و سردار شهید غلامرضا صالحی

از اعضای هیات مدیره مدرسه، مرحوم شهید بهشتی و آیت الله جنتی بودند. مرحوم شهید قدوسی هم رئیس مدرسه بود. عدهای از افراد مانند ما از دبیرستان و برخی نیز از انجمن اسلامی دانشگاه تبریز به قم آمده بودند. من در انتقال اعلامیهها و عکس حضرت امام از قم به تهران نقش داشتم. در آستانه ورود حضرت امام به تهران نیز ما عضو کمیته انتظامات استقبال بودیم.


سردار احمدی مقدم در کنار سردار شهید رضا آزادی

بنده تا نوروز 58 در کمیته محل خودمان مشغول بودم. رئیس کمیته هم روحانی مسجد بود. سال 40 حضرت امام، ایشان را برای امامت آن مسجد فرستاده بودند. در آن زمان حوزه تعطیل بود اما بعد از عید به مدرسه بازگشتم. مدتی درس برقرار بود تا این که حوزهها تعطیل شد. البته من در کمیته محل کارهای تبلیغی هم انجام میدادم. اردیبهشت ماه هسته اولیه سپاه تشکیل شد. حوادثی مانند کردستان، خلق عرب، ترکمن صحرا و غیره رخ داد و تهران نیز وضع امنیتی مناسبی نداشت.

من همیشه به فرزندان خود و جوانان میگویم که داشتن یک هدف مشخص و نقشه برای رسیدن به آن هدف، خوب است اما معمولا عده کمی از افراد میتوانند تا آخر همان هدف را دنبال کنند. توفان حوادث و تقدیر، بسیاری از امور را رقم میزند و جابجا میکند. من هیچ وقت فکر نمیکردم طلبه یا نظامی شوم. فقط سه ماه برای کمک به جبهه رفته بودم. مهرماه به دلیل بازنشدن حوزهها از ما خواستند سه ماه دیگر هم آنجا حضور داشته باشیم. لذا با شهید بروجردی به کردستان رفتیم. البته ما اول به سقز رفتیم اما هیات حسن نیت آمد و همه را تحویل داد و ما در محاصره مقر ماندیم. مقر ما را هم تحویل دادند.

در آزادسازی دوم مجددا شهید بروجردی از من خواستند که بروم. من دوستی داشتم که در همان مدرسه شهید جعفر نجفی طلبه بود و بعدها دیدهبان شد و به درجه شهادت رسید. بنده از او خواستم وقتی به قم میرود از آقای جنتی سوال کند که شش ماه ماموریتمان تمام شده، چه کنیم. آقای جنتی گفته بودند اگر به شما نیاز دارند، تکلیف آن است که بمانید. به این طریق مسیر زندگی ما تغییر کرد.

ابتدا بحران کردستان پیش آمد، سپس جنگ آغاز شد. من با خود عهد کردم تا پایان جنگ به دنبال کار نروم. بعد از جنگ نیز نیتم این بود که کار دیگری انجام دهم و قصد نظامیگری نداشتم اما حضرت امام پیام دادند و تکلیف کردند لازم است کسانی که رزمنده بودهاند در این کسوت باقی بمانند. فکر میکنم این پیام خطاب به فرماندهان در شهریور 67 بود. عده زیادی از رزمندهها دانشجو، معلم یا طلبه بودند. هرکسی از هر منطقهای آمده بود، میخواست برگردد. حضرت امام بیانیهای به این مضمون دادند که نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی دچار فراموشی شوند. برداشت من این بود که امروز نیز به این افراد نیاز است. به همین دلیل تسلیم شدیم و در سپاه ماندیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها