به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، خبر درگذشت «ابوالحسن بنیصدر» نخستین رئیس جمهور ایران که ۱۷ مهر امسال اعلام شد؛ شاید بیش از هرکس برای خانوادههای شهدای مظلوم حماسه هویزه که تا همین چند سال قبل (حداقل تا پیش از طرح بازسازی گلزارهای شهدا و تغییر سنگ مزارها)، جمله «شهید... فرزند... که در تاریخ ۱۶ دی ۵۹ با خیانت بنیصدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد» بر سنگ مزارِ خالیِ جوان پرپرشان، آیینه آلام و اندوه هفتگیشان بود، مهم مینمود.
«میلاد کریمی» مسوول پژوهشی زیارتگاه هویزه در یادداشتی به بررسی نقش بنیصدر در کشتار شهدای دانشجو در هویزه پرداخته است که در ادامه میخوانید.
پیکر پاره پاره بیشتر شهدای هویزه که تجربه اصابت مستقیم گلوله و شِنی تانکهای بعثی را در بعداز ظهر کربلایی ۱۶ دی ۵۹ مکرر کرده بودند، هرگز به آغوش شهرها و خانوادهها بازنگشت و از همین رو در غالب گلزار شهداهای این شهرها سنگ یادبودی برای آرامش مادرها بنا شده بود با جملاتی به آن مضمون که اشاره شد.
اما حقیقت ماجرای بنی صدر و هویزه چه بود؟ آیا واقعا در شکل گیری قتل عام ۴۱ سال قبل «عصر حماسه»، خیانتی اتفاق افتاد یا...؟ بی شک ریشههای این اتهام را باید در ماههای پیش از آغاز نبرد هشت ساله و روزهای قبل از اجرای «عملیات نصر» به جستجو نشست.
دشمن بعثی از به هم ریختگی و نبود سازماندهی روزهای پس ازانقلاب ۵۷ نهایت استفاده را کرده و تبلیغات، تحریکات و تحرکات سیاسی و نظامی خود را افزایش داده بود. این وضعیت روز به روز بدتر میشد تا خرداد ۵۹ که امنیت شهرها و روستاهای مرزی نیز با انفجار خمپاره، بمب و موشک از دست رفته و کمتر کسی احساس امنیت جانی میکرد. در چنین شرایطی، گزارشهای مکرر نیروهای ژاندارمری و سپاه، بنی صدر را به خوزستان کشاند.
خیلی انقلابی نمیاندیشید
ابوالحسن بنی صدر؛ جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده نیروهای مسلح ایران بود. روحانی زادهای همدانی که در دانشگاه تهران، حقوق و اقتصاد خوانده بود. از «سوربن فرانسه» دکترا گرفته و ۱۲ بهمن ۵۷ از پاریس با امام به تهران آمده بود و بهمن ۵۸ با حدود ۱۱ میلیون رأی، اولین رئیس جمهور ایران انقلابی شده بود؛ هر چند خیلی انقلابی نمیاندیشید!
برادر شهید کربلای هویزه «حسین زارعی» درباره خاطرات مشترک با برادر شهیدش از روزهای ۵۸ میگوید: «حسین در بازار تهران صحافی میکرد. انجمن اسلامی کارگران بازار تهران را هم خودش با دوستانش تشکیل دادند. مراسم میگرفتند. سخنران میآوردند. رفته بود بنی صدر را دعوت کند برای سخنرانی توی انجمن. زود برگشت. صدایش درآمده بود که: «وای، انقلاب کردیم بهتر بشه؛ بدتر شد. رفتم دفتر رئیس جمهور. میبینم خانما همه بی حجابند! این چه وضعشه؟!»
مادر دانش آموز شهید کربلای هویزه «امین سلطانی» نیز در خاطرهای از فرزند شهیدش تعریف میکند: «عکس بنیصدر را زدم به دیوار اتاق پذیرایی. تازه رئیس جمهور شده بود. امین که آمد خانه، گفت: «مادر عکس را بیار پایین. این لیاقت نداره عکسش رو دیوار باشه.» پرسیدم چرا؟ گفت: «تَقِ بی عرضگیش که در اومد، میفهمید! از روی امثال ما که رد شد میفهمید!»
بیاعتنا به نشانهها
تابستان ۵۹ از پی ماهها تنش و درگیری، سرانجام رئیس جمهور بنیصدر با بالگرد از مناطق مرزی خوزستان بازدید کرد و گزارش نیروهای سپاه را شنید، اما مثل همیشه اعتنای چندانی نکرد. میگفت: اتفاقهای پیش آمده اهمیت نظامی ندارد! حتی پیشنهاد به کارگیری عشایر منطقه برای مقابله با حملات دشمن را نپذیرفت و مرز ملتهب و ناآرام را رها کرد و به تهران بازگشت.
در جلسات دیگر هم مکرر میگفت: «عراق هرگز جرأت چنین کاری ندارد!» یا «عراق هیچ وقت چنین غلطی نمیکند. برای اینکه هم در سطح بین المللی و هم در حوزه سیاست جهانی محکوم میشود و امنیت داخلی اش به خطر میافتد. عراق خودش را به خطر نمیاندازد.»
مجاهد خستگی ناپذیر و متفکر، شهید سید محمد حسین علمالهدی که عضو شورای فرماندهی سپاه اهواز بود مثل دیگر دلسوزانِ انقلاب نوپای ایران با دقت وضعیت مرز را زیر نظر داشت و مدارک انکار ناپذیری جمع آوری کرده بود. او که میخواست خبر تحرکات عراق، مهم جلوه کند، مثل همیشه دست به ابتکار شد و در یکی از سالنهای مرکزی اهواز نمایشگاهی برپا کرد و اجناس و سلاحهایی که بعثیها بین مرزنشینان توزیع کرده بودند را به نمایش گذاشت. خبرنگاران را هم دعوت کرد. همه شواهد نشان میداد عراق برای حمله به ایران برنامهها دارد، اما در دولت موقت، گوش شنوا و چشم بینایی وجود نداشت.
اولین مواجهه حسین علمالهدی و بنیصدر
یکبار هم که بنیصدر آمده بود اهواز، حسین هرچه کرد اجازه ملاقات نگرفت. پرس و جو کرد. گفتند ظهر برای استراحت میرود خانه فرمانده لشکر خوزستان. رفت پشت در نشست. گفت بالأخره یا از این در وارد میشود یا بیرون میآید! آخر سر هم بنیصدر در تور پافشاری حسین گیر افتاد و شکارش کرد. چه فایده، اما از بس مغرور بود حرفهای حسین را نفهمید و آنقدر خونسرد با حسین برخورد کرد که کم مانده بود آتشفشان درون حسین هم مثل درون بنیصدر یخ بزند. آن روز بنی صدر فقط گفت: «عراق کوچکتر از آن است که به ما حمله کند.»
پاسخ بنیصدر به بخشدار هویزه
شهریور ۵۹، حوادث و حملات موضعی دشمن در خوزستان بیشتر شده بود. بخشدار جوان شهر هویزه، حامد جرفی (اولین شهید دولت) با تشکیل نیروی دفاعی، اتفاقات مرز را روزانه گزارش میداد. جواب بنیصدر این بود که: «یک تیپ از عراق در حال مانور در جنوب مرز هویزه است و بعد از چند روز منطقه را ترک خواهد کرد. تعرضات هوایی هم بر اساس اشتباهات خلبانها بود. ما مشکلی در مرز نداریم.» دشمن بعثی تقریبا جنگ اعلام نشدهای را در مناطق مرزی آغاز کرده بود، ولی بنی صدر نمیپذیرفت. متأسفانه تاریخ روزهای قبل از تهاجم همه جانبه دشمن، پُر است از روایتهای اصرار فرماندهان و دلسوزان و انکار و بیاعتنایی بنیصدر!
انتهای پیام/ ۱۴۱