به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، قبل از عملیات کربلای 8 در جمع دوستان نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم. یکی از بچه ها به شوخی گفت: خوب، توی این عملیات قرار است چه کسانی شهید شوند؟
محسن بی مقدمه گفت: من شهید می شوم. البته دلم می خواهد اول مجروح شوم و بعد به شهادت برسم.
بچه ها باز هم به شوخی گفتند: تو فقط شانزده سال داری. اگر شهید شوی که پدر و مادرت خیلی اذیت می شوند. ولی محسن باز هم حرف خودش را تکرار می کرد.
با شروع عملیات، در ساعت 2 نیمه شب، محسن از ناحیه ی شکم ترکش می خورد، به طوری که همه ی اعضای شکمش بیرون میریزد. با چفیه شکمش را می بندد و حدود 150 متر، با همان وضعیت می آید عقب تا این که به یکی از نیروها بر می خورد. زمانی که بچه ها وضع وخیم محسن را می بینند، وحشت می کنند و او را به پشت خط می آورند. محسن را در یکی از بیمارستان های تهران بستری می کنند.او به پزشکان می گوید: اگر توفیق داشته باشم، می خواهم در همین حالت شهید شوم. شما هم بهتر است به خاطر معالجه ی من این همه اسراف نکنید! چرا که شهادت آرزوی من است و در همین وضعیت شهید خواهم شد. و محسن به آرزوی خود رسید.
شهید محسن فراهانی