شعر/ لب تشنۀِ آب انتقامیم - مردانِ مدافعِ خیامیم

مثنوی عاشقانۀ «قبیلۀِ عشق» تقدیم به سردار رشید اسلام، شهید "حاتم اسود محمد" ملقب به «ابومنتظر المحمداوی» فرمانده ارشد سپاه بدر عراق و تمامی هم‌رزمان این شهید و مدافعان حرم آل الله.
کد خبر: ۵۰۱۶۰
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۸ - 26July 2015

شعر/ لب تشنۀِ آب انتقامیم - مردانِ مدافعِ خیامیم

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، منصور نظری مثنوی قبیله عشق را به سردار رشید سپاه اسلام "ابو منتظر المحمداوی" تقدیم کرده است.

                    قبیلۀِ عشق

سردار سپاه بدر و خیبر - شوریده سری ز عشق حیدر
دُلدُل چو علی سوارِ مستی - عباسِ علم گرفته دستی
سردار فلوجه، حاتم عشق - آلالۀِ غرقِ شبنم عشق
نوشیده شرابِ زمزمِ عشق - شوریدۀِ غرقه در یمِ عشق
بر آبِ بلا، کویرِ مشتاق - از فاطمه بر دلش بسی داغ
از عشق علی اباذری مست - پیمانۀِ لا گرفته در دست
بر فاطمه شیعه مردِ عاشق - نوشیده ز کوثرِ حقایق
مست آمده از شرابِ آتش - بگرفته به کربلا بَراتش
بگذشته ز هر چه غیر زهرا - آوارۀِ کوه و دشت و صحرا
پروانه صفت به گردِ محبوب - شوریدۀِ عشقِ عالم آشوب
در کرب و بلایِ گشته تکرار - مردانه یلی علم نگهدار
اَشتَر صفتِ علی تباری - در کف بگرفته ذوالفقاری
بر دُلدُل حق، سوارِ مستی - عباسِ علم گرفته دستی
سردار سپاهِ حق پرستی - منصورِ بَری ز هر شکستی
از باده صفدری شده مست - مردانه علم گرفته در دست
بر دشتِ بلا به خون بتازد - خون بیرق کربلا فرازد
در آتش عاشقی گدازد - گلبانگ حماسه ها بسازد
خون غصۀِ عاشقی نگارد - بر نیزه سر از جنون گذارد
تا زنده کند دوباره یادی - از فاتح آسمان نهادی
شیر اوژنِ بیشۀِ ولایت - سردار دلیر باکفایت
آن غرقۀِ در یمِ عنایت - فاتح به دیارِ بینهایت
دلدادۀِ آل ماه و خورشید - در چشمۀِ خون، رخِ خدا دید
بگذشته ز نیلِ لنترانی - پوشیده ردایِ ارغوانی
غلتیده به خون، تنِ شقایق - در مقتلِ راویِ حقایق
در طورِ بلا کلیم نوری - لب تشنۀِ جرعۀِ ظهوری
بگذشته ز بحرِ آتش و خون - بر لشکرِ شب زده شبیخون
بگرفته به کف علم دلیری - بر قومِ دلاوران امیری
از عشقِ حسین، بیقراری - تمّار همیشه سر به داری
فرماندۀِ لشکر بهاران - افسانۀِ حیدری نگاران
سردارِ نجف به جنگ بغداد - بشکسته از او سپاهِ الحاد
فاتح به فلوجه و دیالی - بر شهرِ غریب عشق، والی
بر شاه نجف، امیرِ لشکر - سردار سپاهِ بدرِ حیدر
بر تارک شیعه ماه رخشان - خورشید به ظلم شب درخشان
نوشیده می از خم بلا چون - افتاده به خاک و غرقه در خون
در کرب و بلای گشته تکرار - مردانه یلی علم نگهدار
شوریده و دل پریش از عشق - غلتیده به خونِ خویش از عشق
سردارِ دلیرِ لشکرِ بدر - رخشنده مهِ لیالیِ قدر
از شورِ قَبَس به وادی طور - شب را شکند طلیعۀِ نور
سردار دلیر لشکر بدر - در مجلس حق نشسته بر صدر
آزاده مسیحِ بر صلیبی - در گلشنِ عشق، عندلیبی
بر دشتِ بلا به چشمِ لاله - از ماتمِ او نشسته ژاله
خون میچکد از رخ سپیده - غم وَسمه به روی مَه کشیده
در ماتمِ ساقیِ میِ عشق - پوشیده سیه قبیلۀِ عشق
عمار علی به خون تپیده - تمّارِ به دار، سر کشیده
افتاده ز پا ابوذر عشق - هستی بنهاده بر سر عشق
خورشید قبیلۀ شقایق - مجنونِ همیشه بوده عاشق
سردارِ سپاهِ آلِ طاها - گم شد به غبارِ کربلاها
بگرفته به دوش خود علم را - تا پاسِ به جان دهد، حرم را
بر گِردِ حرم طواف داری - منزل به ستیغ قاف داری
جانبرکف و سر به دار و عاشق - تفتیدۀ داغ، چون شقایق
گردیده رها ز محبَسِ تن - پوشیده به تن ردای رفتن
افتاده چو لاله بسترِ خاک - غلتیده به خون خود، جگر چاک
ره پوی طریقتِ سعادت - نوشیده می از خُمِ شهادت
از عشق علی جگر خراشی - در کعبۀِ عشق، بت تراشی
مست آمده از می ولایت - نوشیده ز می برون ز غایت
سردار عرب، محمدآوی - ره برده به جَنتُ المَآوی
آن عاشق منتظر ولی را - بگذشته ز خان و مان علی را
بر رنج و بلا شده پذیرا - این کرب و بلای منجلی را
آن حاتمِ یاورِ ولی، رفت - سردار دلاورِ علی، رفت
دید آنچه که باید او ببیند - تا مجلس کربلا نشیند
خون سرمه کِشَد بلا به عینش - جان هدیه کند بَرِ حسینش
از قوم عرب دلاوری رفت - مشهور عرب به صفدری رفت
کرد او ز شُکوهِ عشق، اعجاز - رفت او که بماند عاشقی باز
رفت او که حرم بهجا بماند - تا شیعه و کربلا بماند
تا فرق علی دوتا نگردد - تا وعدۀِ حق خطا نگردد
بر اهل حرم جفا نگردد - بر نیزه سرِ جدا نگردد
او رفت و ز رفتن قریبش - از جسم کشیده بر صلیبش
با ما سخن از شقایقی گفت - با شیعه ز سِرِّ عاشقی گفت
کهی شیعه، دریغت از اسارت - تسلیم و مذلت و حقارت
باید که به کربلا سفر کرد - لب از میِ سرخِ عشق، تَر کرد
در وادی عاشقی خطر کرد - از جان بگذشت و ترک سر کرد
شولایِ شفق چو لاله بَر کرد - مردانه ز نیلِ خون گذر کرد
در سر چو هوای یار داری - باید که به نیزه سر گذاری
در مسلخِ عشق جان سپاری - منصورِ ذبیحِ سربِداری
مسحور سری که در تنور است - شیعه همه عشق و شعر و شور است
ره گر که عدو کند بر او سَد - شیعه ز بلا کجا هراسد
در مقتلِ عاشقی بمیرد - ذلت نفسی نمیپذیرد
سردارِ دیارِ عشقِ زهرا - صف کرده به عاشقی، سپه را
سر لشکرِ خیلِ شهسواران - همپایِ شفق زِ داغِ یاران
اندر پی او کمان گُزاران - بگرفته به کف کمان هزاران
آورده ز تیر و نور و ناران - بر لشکر شب ستاره باران
بر قوم همیشه بوده خُفاش - بر زخمِ دلِ علی نمک پاش
سیلی زدگانِ بر رخ یاس - بر نیزه نموده رأس عباس
بر خیل سعودیان مُرتَد - آورده هجوم و حمله، «اَسوَد»
مردانه تقاص یاس گیرد - دشمن بِکُشد و یا بمیرد
میرد نه که او شهید آید - باب ازلی به رو گشاید
کی کشته عاشقی بمیرد؟ - اویی که سبوی عشق گیرد!
مست از می لمیزل شود او - در هالۀِ عشق حل شود او
جاوید و همیشه است اویی - کز جام ولا خورد سبویی
چون ذره ز چشمِ آفتابی - نوشد ز غدیرِ خُم شرابی
وز بادۀِ لا شود قدح نوش - حوریِ بلا کشد در آغوش
سرمست بلا به وادی سُکر - سر بر سرِ نی کند خدا شکر
بُبریده به نیزه سر نشاند - آواز بلا به نیزه خواند
صد پرده حجاب دل دَرَد او - ره تا به ورای جان بَرَد او
در مجلس بزمِ حق نشیند - هم چشمِ سحر، شفق ببیند
کی عاشق حیدر او بمیرد؟! - کی رنگ فنا ازل بگیرد؟!
هر عاشقِ مستِ بویِ یاسی - هر کُشتۀِ لاله گون لباسی
هر کرب و بلا گزیدهای مست - بگذشته ز هر چه بوده و هست
هر گِردِ حرم فتاده از پا - در کرب و بلا گزیده مأوا
هر والۀِ کِشته بر صلیبی - در وادیِ نینوا غریبی
هر عاشق مست بویِ سیبی - شوریدۀِ یاسِ دلفریبی
هر بر سرِ نی اذان سُرایی - اَشبَه به خدای سر جُدایی
او را نَبُوَد به سر، مگر عشق - بیتابی او به ترکِ سر، عشق
از بادۀِ کربلا شدن مست - مبنا و اساس شیعه عشق است
ساقی چو می از بلا بریزد - از شیعه بهجز ولا نخیزد
اینگونه بود طریقِ مستان - این کُشتۀِ کربلا، پرستان
آن میر و امیر لشکر عشق - سجاده نشین محضر عشق
شوریده غزل، به دفتر عشق - هستی بنهاده بر سر عشق
بر کرب و بلا به خون سفر کرد - دل را بِسِپُرد و ترک سر کرد
در بزم بلا سبو کش درد - شولای شقایقی به بَر کرد
شد غرقه به خون خویشتن او - گردیده رها ز ما و من او
آلاله صفت به رنگ خون شد - سرمست ز بادۀ جنون شد
گردیده ز بویِ کربلا مست - مردانه علم گرفته در دست
میخانه نشینِ چشمِ عباس- قامت بشکسته از غمِ یاس
همپایِ علی به کوچۀِ درد - در شهرِ سپیده مردِ شبگرد
سر بندۀ یا حسین بر سر - سرمستِ خروشِ حیدر حیدر
بگرفته به کف دو دم نیامی - آورده ز خون به پا قیامی
لب تشنۀِ جرعه انتقامی - از دشمنِ فاسقِ حرامی
از قومِ شکسته حرمتِ یاس - افکنده علم ز دستِ عباس
از آنکه بریده سر ز خورشید - تاراج خدا به کربلا دید
از فرق علی دو تا نموده - خون بر دل مرتضی نموده
از قومِ وهابیِ سعودی - مشهورِ جهان به بیوجودی
از کرده جهان پر از فواحِش - از دد صفتان پست داعش
لب تشنۀِ آب انتقامیم - مردانِ مدافعِ خیامیم
سردار سپاه عشقبازان - ای مایۀِ فخرِ سر فرازان
ای میر و امیر لشکر حق - ره پویِ حریمِ عشقِ مطلق
بر دار بلا کشیدهای سر - شولای سپیده کرده در بَر
از داغ تو آسمان سیه پوش - افکنده ردایِ گریه بر دوش
در سوگ فراغت ای مهِ بدر - پوشیده سیه قبیلۀِ صدر
ابرو بکشیده عشق در هم - بر چشم سحر نشسته شبنم
تا کرده به تن سیه ز داغت - آوارۀ در بلا عِراقت
از زخمۀ تیر و سوز تَرکش - پیمانۀ کربلا به سَر کش
همپای قبَس به ناقۀِ نور - مستانه بیا به وادیِ طور
از نیل بلا گذر کن از عشق - مست آمده ترکِ سر کن از عشق
زن غوطۀِ خون تو در یمِ عشق - ای کُشته، مسیحِ مریمِ عشق
تا در یم لا اِلا شوی غرق - خورشیدِ ولا زند سر از شرق
بر خوان خدا به میهمانی - ای کُشتۀِ حق تو جاودانی
کی کشتۀ حق فنا پذیرد - آن مرده که جز ره تو گیرد
ما رهرو راه کربلاییم - بر عشقِ حسین، مبتلاییم
دردا که ولی رها نماییم - هم مسلک کوفیان درآییم
بر گرد حرم مدافعانیم - بگذشته ز جان و خان و مانیم
از خصم پدید از او فواحِش - از دَد صفتان زشت داعِش
از دشمن اینچنین لئیمی -ما را نه هراس و ترس و بیمی
«گو سر بِبُرد به تیغ ما را - غفلت ز حرم دریغ ما را»

دوم مرداد ماه 1394 –تهران-منصورنظری

نظر شما
پربیننده ها